سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

فریاد مورچه ها

سلام به همه وب گرد ها

حال و احوال دوستای خوب من چطوره؟

خیلی دلم میخواست میتونستم هر روز آپ کنم اما حیف که چند وقته که سرم بدجور شلوغه

دیگه چه خبرا؟

امروز بعد از ظهر حدود ۲.۵ میخواستم بیام بشینم و یه آپ اساسی بزنم اما نگذاشتن! آقای نجار نمود منو از بس که تلفن زد... آخرش تسلیم شدم و رفتم سر ساختمان

ساعت ۵ بود که برگشتم و مثه جسد بدون اینکه لباس عوض کنم افتادم روی تختم... چشمام رو که باز کردم ۷.۵ بود!

خلاصه اینکه با این حرکت خیلی حال کردیم.

چند روز پیش از مستر نصیری یه فیلم جدید از مخملباف گرفتم به اسم "فریاد مورچه ها"

اصولا از فیلم های مخملباف چیزی سر در نمیارم اما این دفعه یه دلیل عجیب واسه دیدن این فیلم داشتم!

به احتمال زیاد "لونا شاد" رو که توی صدای آمریکا مجری برنامه "شباهنگ" هست رو میشناسین، آره؟

طبق معمول وقتی به نصیری گفتم فیلم جدید چی اومده گفت یه فیلم از مخملباف که لونا شاد توش بازی کرده. منم بی معطلی گفتم بده DVDش رو

مسخره نکنین که فیلم رو بخاطر لونا شاد گرفتم. آخه هم برام جالب بود و هم عجیب که مجری صدای آمریکا فیلم هم بازی کرده جدیدا

بگذریم. از خواب که بیدار شدم نشستم پای tv و ۱ ساعت و نیم فیلم رو دیدم... فلسفه جالبی داشت... نه میتونم قبولش کنم و نه میتونم ردش کنم. مخملبافه دیگه... مغزت رو میپیچونه

تا قبل از اینکه فیلم رو ببینم یه تصور دیگه ای از شخصیت "لونا" داشتم اما الان دیگه به کلی عوض شد. مثلا توی یکی از سکانس ها توی یه رودخونه ای میره که اگه دنیا رو هم به من بدن عمرا دستم رو توی آب نمیکنم چه برسه به اینکه بخوام کاملا زیر آب فرو برم!!! این رو هم بگم که لوکیشن فیلم هندوستان هستش.

خلاصه اینکه خیلی جالب بود. الان هم صدای لونا رو از پایین دارم میشنوم که داره برنامه اجرا میکنه.

در ضمن. الان هم آهنگ Complicated از آوریل رو به درخواست شیما خانم گذاشتم.

از همین جا هم به تارا سلام میرسونم و میگم که هنوز لینک اکتیو و به درد بخور برای Anathema پیدا نکردم اما قول میدم تا ۲ روز دیگه حتما با دست پر برگردم.

فردا از صبح باید برم دانشگاه. اصلا حالش رو ندارم.

پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

باتری ماشین

سلام به همه دوستای خوب خودم
میبخشید که این ۲ روز نتونستم بیام پیشتون
دیروز دانشگاه بودم و ساعت ۵ رسیدم خونه.
وقتی رسیدم هنوز کفشهام رو در نیاورده بودم که مامانم کلی کار هوار کرد تو سرم. تازه اولتیماتوم هم داد که تا ۷ خونه باشم چون نوبت دکتر داشت و باید به موقع میرسوندمش.
من هم چون چاره ای جز اطاعت ندارم مثه فشنگ در رفتم!
پشت یکی از چراغ قرمزها بودم که یهو ماشین خاموش شد. خونسرد استارت زدم... روشن نشد... دوباره اما باز هم نشد... باز هم نشد... چراغ سبز شد و ۱ ثانیه بعد بوق ممتد بود که به گوش میرسید!
چقدر بی حوصله شدن این ملت...
با کمک آقای پلیس سر ۴راه ماشین رو هل دادیم و روشنش کردم. خدایا آخه چه مرگش شده؟ یه کناری ایستادم و آب باتری و ... رو نگاه کردم، همه چیز عادی به نظر میرسید.
همونجا که ایستاده بودم ماشین رو خاموش کردم. ۱ دقیقه بعد استارت زدم و خیلی راحت روشن شد!
پیش خودم گفتم شاید اتفاقی بوده، بیخیال. رفتم دنبال بقیه کارها. همه mission ها رو که انجام دادم اومدم سوار شدم و ... دیگه حتی استارت هم نمیخورد!!! هیچ رمقی براش نمونده بود. خدایا چه خاکی تو سرم بریزم؟ چطوری از توی پارک بیارمش بیرون؟ مگه چه گناهی کردم من؟!
رفتم توی پیاده رو و به یه آقایی گفتم جون هرکی رو دوست داری بیا یه کمکی کن من این لگن رو ببرم اوراقی!
دمش گرم، اومد کمکم... ولی با یه بدبختی ماشین رو از پارک بیرون آوردیم. ۱۰ دقیقه داشتیم عقب و جلو میکردیم... وسط یه خیابون شلوغ و پاتوغ دختر و پسر رو تصور کن... اونوقت من دارم یه پراید سفید ۷۶ لگن رو هل میدم... (وسط یه مشت Camry و Azera و BMW و Prado و... ) خدا برای کسی نخواد همچین چیزی
وسط این ترافیک ۳۰۰ - ۲۰۰ متر هل دادمش. (پیش خودم گفتم خوبه وقتی ماشین روشن شد یارو گازش رو بگیره و در بره!!!). به نکبت روشن شد.
باید بودی و میدیدی که چه پایه خنده ای شده
خلاصه اینکه با نهایت سرعت گازش رو گرفتم به سمت خونه. یه تلفن هم به مامانم زدم و گفتم زنگ بزن آژانس که با این ماشینت هیچ جایی نمیرم من!
۷:۱۰ رسیدم. سوت ثانیه بعد هم تاکسی اومد و رفتیم. تا برگشتیم خونه دیگه ۱۱ شده بود. شام هم بیرون خوردیم. جاتون خالی
باید امروز صبح بودی و غرغرهای بابام رو میشنیدی که من اصلا به ماشین اهمیت نمیدم... فقط سوارش میشم...هیچ وقت کنترل نمیکنم ماشین رو... خلاصه از این حرفا. هرچی هم میگم مسعود جون این باتریش خراب شده دیگه، مگه به گوشش میرفت
خودش ماشین رو برد تعمیر. ظهر که برگشت گفتم چی شد؟
گفت هیچی. باتریش خراب شده بود حالا یه باتری نو خریدم
دلم میخواست بهش بگم حالا دیدی چیزی نبود و فقط به جون من هی نق زدی؟ اما حوصله بحث نداشتم.
امشب شام یه جای توپ مهمونیم. جای همتون رو خالی میکنم. هر ۴-۳ هفته یکبار دوره داریم. خیلی خوش میگذره.

دوشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۶

آلبوم

سلام به همگی

همیدوارم که خوب و خوش باشید

۲ روز بود که تصمیم داشتم بیام و پست جدید بدم اما هی یه کاری پیش می اومد و نمیشد

خب چه خبر؟ خوش میگذره؟

اولین خبر اینکه یه وبلاگ جدید به نام پشت پرده قدم به دنیای مجازی گذاشت و ظاهرا خانم عاطفه قراره از اون طرف یه خبرهایی به ما بده!

راستش میخواستم که روز افتتاحیه وبلاگ رو خودم از اینجا اعلام کنم اما نمیدونم چرا نشد و تا جایی که خبر دار شدم دیگه نیازی به معرفی نداره و همه میشناسینش.

توی پست قبلی یه آهنگ از گروه Savage Garden گذاشته بودم و چون شیما خانم خیلی ازش استقبال کردن تصمیم گرفتم تا کل آلبوم های این گروه استرالیایی رو که ۲ تا آلبوم بیشتر نیست و دیگه این که این گروه دیگه وجود خارجی نداره رو مخصوص خانم شیما آپلود کنم.

البته خواننده گروه یعنی Darren Hayes خودش با تنهایی (همون دوست من!) مشغول به خوندن هست

شاید بد نباشه تعریف کنم که من چطوری Savage Garden رو کشف کردم!

درست یادم نیست اما فکر میکنم سوم دبیرستان بودم که کلیپ آهنگ to the moon and back رو توی کانال onyx دیدم (یادش بخیر... عجب کانال خوبی بود) و عاشق این آهنگ شدم. سال ۱۹۹۸ بود

۱ ماه تمام دنبال آلبوم های savage garden میگشتم. هرجایی رو که میدونستم CD آهنگ میفروشن رو سر زدم اما حتی ۱ نفر هم نبود که اسمش رو شنیده باشه!

۹ ~ ۸ سال پیش مثه الان نبود که کنار خیابون هم جدیدترین فیلم ها و موزیک ها رو بفروشن... اون مغازه هایی که فیلم و آهنگ میفروختن underground بودن.

خلاصه اینکه کشتم خودم رو اما هیچی... اسمشون هم به گوش کسی نخورده بود. اینترنت هم هنوز مثه الان معدن این جور چیزا نشده بود. فقط شنیده بودم که یه نرم افزاری به اسم Napster هست که شاید با اون بشه چیزی پیدا کرد.

با اینترنت ساعتی ۹۰۰ تومن Napster رو دانلود کردم (بیشتر از ۱ هفته طول کشید- با اون سرعت مثه لاکپشت) و تلاش کردم تا چیزی از savage پیدا کنم اما اونجا هم هیچی...

Napster یه چیزی شبیه eMule و Shareaza و Lime Wire و ... بود که چند سال بعد بخاطر نقض قانون copy right درش رو تخته کردن و ... (خودش یه داستان داره!)

دیوونه شده بودم... واقعا نمیدونستم دیگه چیکار کنم... تا اینکه یه روز تلفن زدم به عمه ام تو آمریکا و ماجرا رو براش تعریف کردم ولی همون موقع متوجه شدم که این کار کوچکترین نتیجه ای نداره چون مشخص بود که عمه جانم اصلا تو باغ نیست.

ناامید نشدم. تلفن زدم به عموجانم که اون هم آمریکا زندگی میکنه و همه چیز رو براش تعریف کردم. قول داد که برام گیر بیاره و یه جوری به دستم برسونه.

حدودا ۱ ماه بعد عمو منوچهر تلفن زد و گفت که اینجا اصلا همچین گروهی رو نمیشناسن!!! . کلی بهم دل داری داد و میگفت چون یه گروه اروپایی هست که زیاد هم معروف نیستن واسه همین اینجا طرفدار نداره و کلی فلسفه بافت که اونجا مثه ایران نیست که مرجع تقلید اروپا باشه و از این حرفا...

دوباره نششتم به فکر کردن... یادم افتاد به پسر عمه ام که N سال بود که انگلستان زندگی میکرد و من فقط عکس هاش رو دیده بودم.

هیچ تیریپی باهاش نداشتیم. حتی عید ها هم تلفن بهش نزده بودیم!!!

بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم بالاخره خجالت رو کنار گذاشتم و یه روز رفتم خونه عمه ام و از اونجا بهش زنگ زدم و داستان رو براش تعریف کردم.

چند هفته بعد یه روز که از مدرسه برگشتم مامانم بهم گفت که محسن (پسر عمه ام - الهی قربونش بشم) برام گیرشون آورده و پست کرده به آدرس عمه ام.

نمیدونی چقدر ذوق کردم... روزی ۱۰۰ بار از عمه ام سراغ بسته رو میگرفتم و همه اش نگران این بودم که نکنه توی پست ۲ دره بشه

... بالاخره رسید. بیچاره با DHL پست کرده بود. حدس میزنم هزینه پستش از خوده CD ها گرونتر شده بود اما نمیدونی چقدر خوشحال بودم. ۲تا CD اورجینال با دفترچه و ... هنوز اون پاکت DHL رو که cd ها توش بودن رو واسه یادگاری نگه داشتم!

امروز هم از عکس روی جلد آلبوم Affirmation اسکن گرفتم تا شما رو هم در شادی اون موقع خودم سهیم کرده باشم. البته با ACD See هم یه کم مرتبش کردم!

این هم از داستان من

شیما خانم، امیدوارم شما هم مثه من ازش لذت ببرین. اگه شد فردا آلبوم سال ۱۹۹۷ رو براتون آپلود میکنم. track ها رو هم با بیت ریت ۱۲۸ encode کردم تا هم کیفیت خوبی داشته باشه و هم اینکه حجمش برای دانلود زیاد نباشه.



شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۶

آقای اداره گاز

سلام به همگی

حالتون چطوره؟ خوبین؟ خوش هستین؟

بذار ببینم امروز چی دارم براتون تعریف کنم...

خب دیشب تا ۵ صبح بیدار بودم. نمیدونم چه مرگم شده بود که نمیتونستم بخوابم.

صبح ساعت ۷.۵ صدای آلارم موبایل میخواست بلند بشه که درجا خفه کش کردمش. تازه داشتم میخوابیدم. گور پدر کار! فعلن تصمیم دارم بخوابم.

تا ۱۰ خواب بودم. بعد از صبحانه مشغول کارهای عقب افتاده شدم. با بانک سپه شروع کردم.

نزدیک ۲ بود که برگشتم خونه. میخواستم برم دوش بگیرم که آقای اداره گاز تلفن زد و قاطی کرده بود که من کجا تشریف دارم.

از وقتی که کارهای بنایی تمام شده گاو من هم زاییده... چون دیگه عمله و بنا تو ساختمان نیست (و نگهبان هم نداریم - چون لازم نیست) ، هر موقع که یکی سرخرش رو میندازه میاد اونجا به در بسته میخوره و فوری منو تلفن کش میکنه که کدوم گوری هستم

کاشکی زودتر تمام میشد این ساختمان، خسته شدم جون تو!

خلاصه اینکه مثه Formula 1 خودمو رسوندم. این آقای اداره گاز (ایشون سگ نیستن فقط اخلاقشون سگ تشریف داره) وظیفه ش اینه که قبل از اینکه ماموران محترم اداره گاز برای تائیدیه تشریف بیارن، مورادی رو که ایراد دارن رو به کارفرما تذکر میدن

اومد و یه نگاهی به همه چیز انداخت و غرغرها شروع شد... مثه ضبط حرف میزد و ایراد میگرفت

خدایی هیچ کدوم از حرف هایی که میزد منطقی نبود. یه مشت قوانین کلیشه ای که در عمل قابل اجرا نیستن. منم یه درفترچه دستم بود و همه ایرادات رو یادداشت میکردم تا بعد یه خاکی به سرم بریزم.

توی پارکینگ که رسیدیم یهو چشمش به یه قلم افتاد... برش داشت و گفت یه چکش بده ببینم...

پیش خودم گفتم خدا به خیر بگذرونه...

چشمت روز بد نبینه... افتاد به جون دیوارها... طبقه ۳ رو که دیگه تخریب کرد عوضی...

هرچی التماس میکردم بهش که بابا اینجا ۲ دست رنگ خورده... جون مادرت نکن... ، مگه میفهمید...

دلم میخواست اون قلم فولادی رو بکنم توی "ک و ن ش"

همه جا رو که داغون کرد با یه قیافه حق به جانب گفت: هرموقع که اصلاحات انجام شد خبرم کن تا برای تایید بزارمت توی لیست بازدید. بعدش هم سرش رو انداخت پایین و رفت.

دلم نمیخواست بهش فکر کنم... رسما دهن منو سرویس کرد اما من هم به موقع آدمش میکنم.

هیچی دیگه، کار فردام در اومد.

بعد از ظهر یه چرتی زدم و حدود ۷ با افشین رفتم بیرون. کلی تابیدیم. جای همه تون خالی ۲تایی رفتیم ARABO2 و پیتزا خوردیم. آهان... راستی واسه تولد افشین یه سوییت شرت cK هم خریدم.

آرابو که نشسته بودیم کسرا و دوست دخترش هم اومدن. وقتی ما رو دیدن اومدن نشستن پیش ما. (من تا حالا کسرا رو ۲ بار با ۱ نفر ندیدم!!!). جاتون خالی خوش گذشت.

کسرا به دوستش میگفت: این ۲ تا (من و افشین) رو که میبینی Gay هستن... همیشه با هم هستن. دختره بیچاره باورش شده بود!!! کلی خندیدیم

همین الان اومدم خونه... فردا صبح خیلی کار دارم.

یه آهنگ خیلی خوشگل هم از Savage Garden براتون گذاشتم. خودم که خیلی باهاش حال در میکنم.

جمعه، مهر ۲۷، ۱۳۸۶

دارم میترکم...

سلام به شیما، به تارا، به کاوه... سلام به همه

باز هم یه جمعه دیگه

نظرتون در مورد جمعه چیه؟ به نظر من که مزخرفه. کاشکی بجای جمعه ۶شنبه داشتیم.

چرا اینقدر دلگیره؟ واسه شما هم اینجوریه؟

نمیدونم... تازگی ها خیلی دپرس شدم... شاید بخاطر اینه که توی خونه اوضاع خوبی ندارم... گرچه هیچ کدوم از ما اوضاع خوبی نداریم... البته گوش خواهرم هم به این چیزا بدهکار نیست...

شاید تقصیر بابام باشه... به نظر من که هست... دلم واسه مامانم میسوزه... دلم واسه خودم میسوزه... دلم واسه بابام هم میسوخت اما دیگه نه...

نزدیک ۲ ماه میشه که همین داستان رو داریم. امروز دیگه حقش رو گذاشتم کف دستش. خواهشن دیگه منت سر ما نگذار و قهرمان بازی در نیار

۵۶ سالت شده... اگه راست میگی یه کار درست و حسابی واسه من پیدا کن!

۲ ماه خفه بودم... امروز دیگه داشتم میترکیدم... وقتی حرف هاش رو میشنیدم داشتم بالا میاوردم. تا اطلاع ثانوی دیگه نمیتونم قیافه ش رو ببینم. آخه مگه شغل آدم چقدر میتونه مهم باشه؟ مگه مادیات چقدر ارزش داره؟ مگه توی زندگیمون چیزی کم داریم که داری همه چیز رو با هم قاطی میکنی؟ این شغلت مگه چشه که میخوای عوضش کنی؟ چرا بچه شدی؟ دفعه اولت نیست که داری کارت رو عوض میکنی.

خودت خواستی... به درک... دیگه تیریپ ما هم فرق میکنه مسعود جان! (بابام رو میگم)... تا امروز خودت رو میخواستیم، ولی مگه پول بده؟ برو بیشتر بیار که خوب بلدیم خرج کنیم.

خوبه که امشب پرواز داره و میره... تا آخر هفته نمیبینیمش!

بعد از ظهر تا حالا از اتاقم بیرون نیومدم. حتی wc هم نرفتم. مامانم و خواهرم هم رفتن بیرون.

مسعود هم اون پایین نشسته داره tv نگاه میکنه. کاشکی زودتر ۱۱ میشد...

بعد از ظهر تا حالا فقط دارم Chasing Cars گوش میکنم... دارم خفه میشم از حماقت آدم هایی که حاضر به فهمیدن و درک کردن نیستن.

بسه دیگه... خیلی حال گیری کردم.

از همه معظرت میخوام. خیلی سعی کردم جلو خودمو بگیرم اما نتونستم

فقط دلم برای مامانم میسوزه... خیلی... این چند وقت خیلی حرص خورد

کاشکی این مسعود زودتر بازنشسته میشد.

خیلی زر زدم. باید ییخشید

تارا خانوم... این هم یه آهنگ از Sting مخصوص شما. یه کم قدیمی هست ولی خیلی دوست دارم اینو. امیدوارم که خوشت بیاد ازش.

پنجشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۶

اعتیاد

سلام به شیما، سلام به کاوه، سلام به تارا... سلام به همه

امیدوارم که خوب و خوش باشید.

خوشحالم که امروز هم تونستم بیام پیشتون

چیزی واسه نوشتن ندارم اما باور کنید که به محیط اینجا اعتیاد پیدا کردم.

امروز ۵ شنبه بود و خواستم یه حال اساسی به خودم بدم. تنبلی کردم و تا ۱۰ خوابیدم.

طرفای ظهر رفتم دفتر مهنس نظام زاده و نقشه هایی رو که باید ازش میگرفتم رو گرفتم.

دیگه هیچی... بعد از نهار تا الان پشت کامپیوترم

یه آهنگ فوق العاده هم از Snow Patrol انحصاری بخاطر شیما خانوم آپلود کردم. معرکس این آهنگ، حرف نداره.

اول این آهنگ رو که گوش میکنم میدونی یاد چی میافتم؟

اعلام برنامه mbc4 وقتی که داره سریال Grey's Anatomy رو تبلیغ میکنه...

خلاصه اینکه امیدوارم شما هم مثه من ازش لذت ببرید

چهارشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۶

باز هم 4 شنبه و بی خوابی

سلام به همگی

حال و احوال خوبه؟

از امروز چی تعریف کنم؟

خب دیشب که مثه همیشه تا دیروقت بیدار بودم. صبح ساعت ۵:۱۰ صدای آلارم موبایل بلند شد. دلم میخواست خوردش کنم... تازه خوابم برده بود. اما چه میشه کرد؟ ۴شنبه ها کلاس دارم دیگه

قسم میخورم وقتی داشتم مسواک میزدم خواب بودم! خلاصه اینکه ۱ لیوان شیر خوردم و راه افتادم. هوا هم یه خنکی باحالی داشت. یخ بود.

هرچی میکشم از دست این ایران خودرو هست... آخه ۵.۵ صبح من از کجام تاکسی بیارم؟! تازه با اون اتوبوس های لعنتی باید برم دانشگاه... (اتعاق۷۴۳اتبلغ۴یبدذلمی لابل۹۸۴نمیبت)(اینجا نشون دادم که قااااط زدم)

مثه آدم هایی که تو خواب راه میرن از وسط خیابون میرفتم... هیچ اثری از موجودات زنده نبود... حتی موش هم تو جوب نبود.

حدودا بعد از ۲۰ دقیقه قدم زدن از دوردست ها سر و کله یه پیکان قراضه (که بیشتر شبیه دزد دریایی بود) پیدا شد. دربست گرفتم تا ترمینال. اونجا هم یه ۲۰ دقیقه ای صبر کردم تا ۲ تا از بچه ها رسیدن و حرکت کردیم.

تا ساعت ۸.۵ که رسیدیم دانشگاه خواب بودم. صندلی های این اتوبوس ه فاز میدادن واسه خواب

سر کلاس "پی" سرحال بودم اما برای "سازه بنایی" دوباره شارژ باتریم تمام شده بود و واسه "راه آهن" هم خواب بودم. دیگه تحمل نداشتم سر کلاس "اصول تصفیه آب و فاضلاب" برم. ۲دره زدم!

نمیدونم چرا وقتی سر کلاس خوابم میاد به محض اینکه کلاس تمام میشه دوباره سرحال میشم؟!

بگذریم... همش حرف خواب شد... ۶ خونه بودم. (تو راه برگشتن هم ۲ ساعت خوابیدم!)

کار خاصی نداشتم. علاف واسه خودم میتابیدم. ساعت ۸.۵ نشستم پای so you think you can dance . سری جدیدش رو mbc4 داره پخش میکنه. برنامه جالبیه.

توی اعلام برنامه ها بعد از grey's anatomy حدود ساعت ۱۰.۵ میخواست Brit Awards 2007 بذاره. کلی ذوق کردم. ۱ ساعت برنامه رو دیدم اما حال نکردم باهاش... اصلا جالب نبود

ترجیح دادم بیام و اراجیف بنویسم!

دیروز هم یه آهنگ از Britney Spears توی M6 music دیدم. با اینکه ازش متنفرم اما از بیت این آهنگش خوشم اومد واسه همین هم دانلودش کردم.

(اول آهنگ میگه: ?is Britnet Bitch ... من هم میگم: ohhh yeah baby, she is)

ممنون که همیشه به یاد من هستید.

تا بعد

بدرود

راستی... این سایت 4shared که من روش آپلود میکنم امروز دیدم که فضاش رو زیاد کرده، 5 گیگابایت. کلی خرت و پرت میتونم بریزم توش

Gmail هم همینطور... الان شده 3.6 گیگابایت

یادمه یه زمانی وقتی تازه Pentium 233 گرفته بودم (که تو اون زمان ابر کامپیوتر بود) کل کارد دیسک من میدونید چقدر بود؟ ... حدس بزن ... فقط GB 1.96

خنده داره... نه؟ الان مموری گوشی موبایلم حجمش 2 GB

دوشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۶

تنهایی

باز هم سلام به همه دوستای خوبم

امیدوارم که خوب و خوش و سرحال باشید.

خب... چی دارم که براتون تعریف کنم؟

هیچی... چرندیات همیشگی.

دیشب که کلاسم تمام شد یک راست اومدم خونه. ماشین رو توی پارکینگ گذاشتم و داشتم بند کفشم رو باز میکردم که احساس کردم اصلا حوصله ی خونه رو ندارم.

همونطور که روی پله ها نشسته بودم ۸-۷ تا تلفن زدم و از شانس من هیچ کس پایه بیرون نبود و اونهایی هم که بیرون بودن با در داف بودن که نمیشد من آویزونشون بشم.

مهم نیست... به درک... منم با "تنهایی" میرم. یکی از دوستای خوب منه که هیچ وقت منو تنها نمیذاره!

یادش بخیر اون موقع ها که خونه دانشجویی داشتم، بهترین هم خونه من، همین "تنهایی" بود... یا مثه همین وقتها که هیچ کس نیست "تنهایی" به دادم میرسه.

آدم خوب و فهمیده ای هستش. دوسش دارم. از همه چیز سر در میاره!

دیشت حدودا ۳ ساعت با هم قدم زدیم و حسابی گپ زدیم. خیلی خوب بود. ۱۱.۵ رسیدیم خونه. تمام کوچه های فرعی ملاصدرا و رسالت و استقلال و ... رو متر کردم. خیلی فاز داد. خلوت و ساکت.

اومدم خونه و یه مروری به کانال های تلویزیون زدم. چیزی توش پیدا نشد. خوب مشخصه که سراغ چی میرم! تا ۳ صبح پشت کامپیوتر بودم. دیگه غش کردم تا ۹ صبح

طبق معمول رفتم سر کار. تا ۱ اونجا بودم. خدا بخواد کارهای بنایی دیگه تمام میشه امروز!

بعد از نهار نشستم پای فیلم Fracture. خیلی باحال بود. یه چیزی تو مایه های "آپارتمان" بود.

حدود ۴ امید اومد پیشم. ساعت ۶ هم زنش احضارش کرد. (هم سن منه اما زن گرفته!!!)

تا ۸ واسه خودم وووول میزدم تا اینکه دیدم دیگه نمیتونم خونه بمونم. زنگ زدم به مهران، بیرون بود. قرار شد تا نیم ساعت بعد یه جایی با هم وعده کنیم. منم همون موقع آماده شدم و پریدم بیرون.

پیاده واسه خودم قدم میزدم. ۹.۵ شده بود اما هنوز از مهران خبری نبود. چند بار هم به موبایلش زنگیدم اما جواب نمیداد. بیخیالش شدم.

از ۱۰ گذشته بود که داشتم برمیگشتم. نزدیکای خونه بودم که ماشینش رو جلوی تریا کاکتوس پارک شده دیدم(ماشینش از ۱۰۰ کیلومتری تیبل، گالانت نقره ای ۹۴ داره). نشد درست ببینم اما فکر کنم دوست دخترش با ۲ نفر دیگه بودن.

نمیدرکم چرا الکی وعده گذاشت؟ چرا جواب تلفن نمیداد؟ مثه آدم بگه برنامه منتفی شده... کار دارم... اصلا میگفتی date داری

مگه من چیکار میکردم؟! خیلی بدم میاد از این پسرهایی که تا چشمشون به ۴ تا دختر میخوره دیگه swich OFF میشن. همه چیز یادشون میره. مگه چقدر ارزش داره؟!

وقتی اومدم خونه نشستم و سیزن ۴ Friends رو هم تمام کردم. (یه چیزی رو صادقانه بگم؟ خیلی دلم میخواست تا میتونستم با اون سیستم زندگی کنم اما حیف که نمیشه)

امروز صبح با این آهنگ از خواب بیدار شدم. مامانم همیشه از صبح که بیدار میشه میزاره رادیو فردا. خیلی گشتم تا پیداش کردم. اصلا نمیدونستم ماله کیه، فقط جمله هایی رو که شنیده بودم رو سرچ میکردم تا اینکه بالاخره پیداش کردم

نمیدونم چرا، اما به من که خیلی حال داد. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

یکشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۶

اگه بدونی که کی میمیری

سلام به همگی

خوب هستین شماها؟ خوش میگذره؟

بیخیال که امروز چیکار کردم و چیکار میخوام بکنم.

دیشب one tv یه فیلم گذاشته بود به اسم Life or something Like it. (اتفاقی به تورم خورد)

خیلی جالب بود. نمیدونم دیدینش یا نه. موضوع این بود که یه مجری تلویزیون (انجلینا جولی) یه جورایی فهمید که ۲ هفته دیگه روز ۵شنبه میمیره!

کاری به فیلم ندارم... اگه بفهمی که مثلا فلان تاریخ راس ساعت ۱۰ صبح میمیری، چیکار میکنی؟(البته خدای نکرده)

واقعا سخته... خیلی بهش فکر کردم... ۲ تا نتیجه گرفتم. یکی اینکه همون روشی رو پیاده میکردم که "لینی" توی فیلم انجام داد، یا اینکه بدون معطلی به یه روشی که زجر نکشم خودم رو سر به نیست میکردم! (البته با فرضیه اول خیلی موافقترم چون به هر حال ممکنه یه شانسی داشته باشم تا بتونم به زندگی مسخره ام ادامه بدم)

بگذریم... امروز از لینک های بلاگ کاوه عزیز به یه وبلاگ دیگه رفتم. یه نگاهی انداختم بهش و از لینک های اون هم رفتم به یه وبلاگ دیگه... دوباره یه بلاگ دیگه... اما این آخری خیلی جالب بود. از اینجا میتونید بهش سر بزنید. بعدن که دقت کردم فهمیدم که همه میشناسینش و لینک مستقیمش هم توی بلاگ شما هم بوده اما منه خنگ تاحالا ندیده بودم

نوشته هاش خیلی برام جالب بود. ۲ ساعتی سرگرم بودم. تقریبا همه پست ها رو خوندم. ۱ خط در میون هم برای پست های جدیدش کامنت دادم.(واسه هر پست به اندازه ۴تا برگ A4 میتونستم کامنت بنویسم!!!)

خیلی خوب بود برام... از این دپی بیرون اومدم تقریبا.

مرسی که چرندیات امروز رو هم تحمل کردین.

یه آهنگ روانی هم گذاشتم اینجا براتون. به mode الان من میخوره.

میبینمتون

(الان که آپ کردم خوندم نوشته رو. نمیدونی چقدر غلط قلوت نوشته بودم!!! وای ی ی ی خیلی ضایع س)

شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

21

سلام به همه دوستای خوبم که این ۳-۲ روزه بهم سر زدن و من نبودم.

از همه معذرت میخوام. راستشو بخوای اصلا نمیتونستم تا بیام حتی ۱ خط بنویسم. اوضاع خوبی نداشتم. (از این گرفتاری های الکی) هنوز هم تمام نشده اما دارم سعی میکنم تا تمامش کنم. امیدوارم تا به خیر و خوشی بگذره.

بگذریم... شما چطورین؟ خوبین؟ ۲ روز تعطیلی خوش گذشت؟ من که هیچی نفهمیدم!

کلی نقشه کشیده بودم تا با دوستم محمدرضا (یا همون ManoN) از این ۳ روزی که از سربازی برگشته نهایت استفاده رو بکنیم و حسابی خوش بگذرونیم اما به زور ۱ ساعت دیدمش. امروز ساعت ۳ دوباره میره و خدا میدونه که کی میتونه برگرده. همه برنامه ها مالید

چیکار میشه کرد؟ بعضی وقتا پیش میاد دیگه

چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۶

خسته ام

سلام به همه دوستای مهربونم
راستشو بخوای واقعا خسته ام... نا ندارم...
فردا همه چیز رو مینویسم
فعلا شب بخیر

از موزیک هم خبری نیست، تعطیله

سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۶

19

سلام به همه دوستای خوبم

حال و احوال چطوره؟

اول از همه، تارا خانوم باز هم لینک ها رو به melodi2jiji فرستادم.

خوب امروز چه خبر؟

هیچی... صبح دلی از عزا در آوردم. تا ۹.۵ خوابیدم. خیلی فاز داد. یه چیزی خوردم و رفتم بیرون. چندتا کار بانکی داشتم. تا خود ۱۲.۵ بانک بودم. دیگه به زرو همه رو انداختن بیرون! بهدش هم یه سری به ساختمان زدم. همه چیز رو به راه بود. موقع برگشتن رفتم سراغ نصیری و dvdهایی رو که سفارش داده بودم رو گرفتم.

تقریبا ۲ خونه بودم. مامان و بابا بزرگم هم اومده بودن. خلاصه جای شما خالی نهار دور هم بودیم.

بعد از نهار ۱ ساعتی کتاب خوندم. بعدش هم یه چرت حسابی. خودمونیم اما امروز حسابی خوابیدم!

عصر حدود ساعت ۶ مامانم و خواهرم رفتن بیرون خرید. منم دوباره نشستم پشت کامپیوتر. حوصله ام سر رفته بود اساسی. ۱۰ دقیقه بعد خاموشش کردم. به هرکی هم که تلفن زدم حوصله بیرون نداشت.

دور خودم میچرخیدم... روی تختم نشسته بودم و به فیلم ها نگاه میکردم... کدوم رو ببینم؟

الان وقت مناسبی واسه فیلم جدید دیدن نبود چون ممکن بود که وسط کار یهو خاموش کنم برم سراغ یه کار دیگه (گرچه اینجوری نشد) اما همیشه فیلم های جدیدی رو که میگیرم سر فرصت و وقتی سرحال هستم میبینم چون میخوام حواسم ۱۰۰٪ پیش فیلم باشه!

Under World ... خیلی وقت بود که ندیده بودمش. از فیلم های مربوط به Vampire ها خیلی خوشم میاد. ۱۰ بار تا حالا دیدمش، mbc2 هم هرموقع بذاره باز هم میبینم. نشستم و تا یک ربع به ۹ دیدمش. از این "سلین" خیلی خوشم میاد. راستشو بخوای بدم نمیاد من هم خوناشام باشم!

فردا هم قسمت دوم under world رو میبینم.

ساعت ۹ "میزگردی با شما" با علیرضا نوری زاده برنامه داشت. ازش خوشم میاد. اون رو هم دیدم.

دوباره دلم برای کامپیوترم تنگید... همین الان اومدم و شروع کردم به نوشتن.

فردا ۴شنبه س. کلاس دارم. باید برم دانشگاه. باور کن اصلا حوصله ندارم. کاشکی این ۳-۲ ماه هم تمام میشد... (البته به شرطی که پاس بشن! )

فردا میبینمتون.

این هم یه آهنگ نسبتا قدیمی از Crazy Town که N میلیون بار گوشش دادم و فکر نکنم هیچ وقت ازش خسته بشم. اگه اشتباه نکنم باید ماله ۱۹۹۹ باشه. سوم دبیرستان بودم ( یا پیش دانشگاهی) که آلبومش اومد. یک روز تمام گوشش کردم تا بالاخره شعرش رو حفظ شدم! خوب یادمه که اولین بار کلیپش رو از DEE JAY tv دیدم. در زمان خودش خیلی باحال بود، مخصوصا با اون تاتو (tatu) های ستاره ای، visual effect های جالبی هم داشت. یادش بخیر DEE JAY، کانال خیلی خوبی... نمیدونم چرا تعطیل شد.

دوشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۶

18

یه سلام مخصوص به کاوه و شیما و تارای عزیز که همیشه لطف میکنن و بهم سر میزنن و چرت و پرت های منو میخونن.

راستشو بخواین الان که log in کردم و دیدم واسه پست قبلی ۳۲ تا کامنت اومده کلی ذوق از خودم در وکردم! . باز هم از این کارها بکنین.

تا یادم نرفته، شیما خانوم اون اینک هایی که برات فرستادم ماله RapidShare هستن. خیلی گشتم تا از جایی دیگه لینک پیدا کنم اما نشد. من خودم شخصا از رپیدشیر اصلا خوشم نمیاد چون سرعت دانلودش زیاد خوب نیست و از دانلود منیجر هم نمیشه استفاده کرد. برای دانلود هم احتیاجی به ثبت نام نداره. فقط باید گزینه Free رو انتخاب کنی، بعدش یه صفحه دیگه میاد که باید کد تایید رو وارد کنی و بعد دانلود شروع میشه. فقط یادت باشه که نمیتونی از دانلود منیجر استفاده کنی.

واسه تارا خانوم هم لینک ها رو میل زدم. همون آدرسی که توی کامنت بود.(ای دی melodi). اگه نیومده بگو تا دوباره بفرستم.

خوب چی بگم از امروز... راستش رو بخوای تصمیم داشتم که تا ساعت ۹ بخوابم اما حضرت موبایل راس ۷.۵ صدای زنگش بلند شد. طبق معمول آقای هوایی مشغول غر زدن بود. هیچی، خواب رو بیخیال شدم و رفتم دنبال کار و زندگانی!

تا ۱.۵ سر ساختمان بودم. اومدم خونه و بعد از نهار حدودا ۱ ساعتی کتاب خوندم و یه چرتی هم زدم. یهو تصمیم گرفتم بشینم apocalyptica رو ببینم. به نظرم خیلی فیلم جالبیه. حدودا ۷ بود که فیلم رو دیدم. بعدش به یکی از بچه ها زنگیدم تا بریم بیرون یه گشتی بزنیم.

آخ که باز دوباره دلم Shot Gun خواست... نمیدونم چرا این مدلی شدم من؟! به خدا اینجوری نبودم، بد جوری روی مخ آدم پیاده روی میکنن . (به نظرتون مریض نشدم من؟!)

همین الان که ساعت ۱۱ باشه اومدم خونه. هنوز لباس هام رو در نیاوردم که متوجه شدم پشت کامپیوتر هستم و دارم مینویسم. وقتی آپ زدم میخوام برم بشینم Friends ببینم.

امروز یه جایی یه جمله از فیثاغورث (امیدوارم املاش رو درست نوشته باشم!) خوندم که جالب بود:

"طلا را بوسیله آتش ... زن را بوسیله طلا ... و مرد را بوسیله زن، امتحان کنید"

امروز وقتی به بلاگ شیما سر زدم اون پایین نوشته بود Have a Nice Day

با این جمله منم یاد آهنگی از Bon Jovi با همین اسم افتادم. امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد ازش.

آخرهای آهنگ هم میگه: (خیلی باهاش موافقم)

Now when this world keeps trying to drag me down
I've gotta raise my hands to stand my ground
Well I say, have a nice day


یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

17

سلام به همگی

خوبین شما؟ منم خوبم

چه خبر؟ خوش میگذره؟

من که همه چیز طبق معموله. امروز هم ساعت ۸ بیدار شدم و زدم از خونه بیرون.

تا ساعت ۱.۵ سر ساختمان بودم. کاشکی این ۱ ماه هم زودتر تمام میشد، دیگه خسته شدم. نمیدونم چرا طلسم شده. ۱۰ روزه که میخوایم کف حیاط رو موزاییک کنیم اما هر بار یه چیز الکی پیش میاد و نمیشه!

بعد از نهار یه ذره تلویزیون نگاه کردم و بعدش هم تا ۳.۵ یه چرت کوچیک زدم. امروز کلاس مثنوی داشتم. قرار بود که این هفته من و افشین واسه افطار یه چیزی ببریم. حلیم کشک و بادمجون آماده کرده بودیم. حدودا ۵.۵ باهاش وعده داشتم. خلاصه اینکه جای شما هم خالی بود.

تقریبا ۸ بود که توی راه که داشتم برمیگشتم خونه عاطفه زنگید به موبایلم. شیطون منو تو خیابون دیده بود. ۲ تا از دوستاش هم باهاش بودن. میخواست بره یه سری mp3 بگیره، منم میخواستم چندتا فیلم جدید بگیرم. خلاصه اینکه با هم رفتیم سراغ نصیری. بعدش هم همه رو به پیتزا مهمون کرد. تا ۱۰ با هم بودیم. خوش گذشت، جای شما خالی.

۱۰.۵ خونه بودم. یه زنگ به مهران زدم و حسابی گپ زدیم. بعدش هم تا ساعت ۱۲:۴۰ نشستم پای Friends

فردا صبح چندتا ماموریت مسخره دارم که باید انجام بدم. تصمیم دارم صبح زود بیدار بشم...

شب همگی خوش

راستی... یه آهنگ دیگه از Papa Roach براتون گذاشتم. (یه چیز دیگه، لینک دانلود آلبوم ها رو برای تارا میل کردم و برای شیما توی بلاگش پیغام گذاشتم، دیگه نمیدونم لینک ها توی بلاگفا کار میکنن یا نه)

شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۶

خوابم میاد اسیدی

سلام بچه ها

آخ که چقدر خسته شدم امروز... عمرا انرژی کم نیارم اما این دفعه دیگه بریدم. به نظرم از ۲۴ ساعت شبانه روز حداقل ۳ ساعت کم داشتم.

خیلی دوستتون دارم که حاضر شدم ۱۰ دقیقه دیرتر بخوام ولی بجاش یه چیزی بنویسم و یه آهنگ هم بندازم و برم!

واسه خواب دارم "زنجه موره" میرم... نمیدونی...

عوضش یه آهنگ پر انرژی از Muse براتون گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد

شب همگی خوش...

راستی، تا یادم نرفته... لینک آلبوم های Papa Roach رو پیدا کردم. اگه میخواین آدرس ای-میل برام بذارین تا فوری بفرستم براتون.(باور کنین اینجا حوصله ادیت کردن ندارم، با میل خیلی راحت تره)

جمعه، مهر ۱۳، ۱۳۸۶

همه‌اش تقصیر خودم بود

این دفعه دومه که دارم می‌نویسم، من باز هم کپی نگرفتم و باز هم بلاگفا پست منو خورد!
بعد از این می‌خوام یه شکایت نامه واسه مدیران سایت بنویسم. بابا یه save now بگذارید اینجا. ثبت موقت خیلی کار مسخره‌ایه. دیگه هر ۲ ثانیه یک بار ثبت موقت می‌زنم!
چی بگم از امروز. خبر خاصی نبود. با اینکه دیشب ۳.۵ خوابیدم اما ۹ به زحمت بیدار شدم. کلی کار داشتم که انجام بدم. یه لیوان چای خوردم و رفتم سر ساختمان. مثل خر کار کردم. ۴ که رسیدم خونه دیگه خود جسد بودم. نهار رو خوردم و غش کردم تا ۷.۵ نمی‌دونی چقدر حال داد. جون گرفتم.
تا بیدار شدم یک راست اومدم پشت کامپیوتر. یک سری نوشتم و پاک شد ولی من از رو نمی‌رم!
دلم فیلم جدید می‌خواد اما چیزی ندارم. شماها جدیدا فیلم چی دیدین؟ اگه مامانم اجازه میداد تا Wild Hogs رو ببینم خیلی خوب می‌شد. نه خودش می‌بینه و نه می‌گذاره من خودم ببینم. ۱۰۰ بار تا حالا نشستم ببینم اما هی میگه صبر کن با هم ببینیم... بهش میگم بابا بگذار من ببینم بعد تو هر موقع وقت کردی با تو هم می‌بینیم اما مثل ضبط صوت میگه نه!
خیلی حوصله‌ام سر رفته... یه کم هیجان احتیاج دارم... من تنوع لازم دارم. احساس می‌کنم زندگیم مثه خط ممتد شده! دارم سعی می‌کنم تا با چند تا از بچه‌ها اگه بشه یه مسافرت بریم. دارم کپک می‌زنم. می‌دونی.. تکراری شدم دیگه.
خدا لعنت کنه این "ایران خودرو" رو که این ماشین منو تحویل نمی‌ده. اتفاقا چند روز پیش بابام شروع کرد به مسخره کردنم و هی میگفت: پس کی این رعد و برق ۹۰ رو بهت میدن؟! (منظورش تندر ۹۰). لااقل اون موقع که ماشین داشتم یه کم اوضاع بهتر بود. حداقل دیگه نمی‌پوسیدم!
اما تقصیر خودمه، چشمم کور، ۲۴ اسفند یهو جو گیر شدم و تصمیم گرفتم تا سمند رو بفروشم و لوگان ثبت نام کنم. قرار بوده تا آخر خرداد همه کسایی رو که ثبت نام کردن ماشین‌شون رو تحویل بدن اما الان ۷ ماه میشه که ماشین ندارم. خدایی ماشین خوبی بود. تنها ایرادش این بود که هی چراغ بنزین‌ش تند تند روشن می‌شد!
حسابی بهش رسیده بودم. تمیز بود. فقط ۲۵ هزار کیلومتر کار کرده بود. دلم از این می‌سوزه که با رینگ و لاستیک فروختمش. البته بابام گولم زد چون اصولا با رینگ مخالفه. اغفال شدم. پیش خودش فکر می‌کرد دیگه پول کم میارم و نمی‌تونم رینگ واسه لوگی بخرم اما کور خونده، می‌گیرم ازش!
یارو خودش رو کُشت تا سیستم رو هم بهش بدم اما به هر بدبختی بود باز کردم. آخه ۳ سال پیش ۱میلیون و ۱۰۰ خرج کرده بودم. الان دیگه به این راحتی نمی‌تونم دوباره با اون مبلغ چیز به درد بخوری بگیرم.
یادش بخیر.. هر شب کف خیابون چرخ می‌زدیم.. الکی خوشحال بودیم. خیلی باهاش خاطره دارم. خیلی‌ها بودن و الان دیگه نیستن.

هی روزگار.. به یاد اون موقع‌ها یه آهنگ از Deep Dish براتون آپلود کردم. نمی‌دونی با این آهنگ چقدر خاطره دارم. با ManoN چقدر گوش می‌کردیم اینو. واسه یه بازه زمانی روانی این آهنگ شده بودیم!
یه اعتراف هم باید بکنم. این تندر ۹۰ واقعا بی ریخته زشت تزین ماشینی هست که تا حالا دیدم.. نمی‌دونم چیکارش کنم تا یه ذره بشه بهش نگاه کرد. اگه به نتیجه نرسیدم باید به فکر تعویض باشم!

پنجشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۶

M6

طبق معمول ساعت ۸ از خواب بیدار شدم. یه چیزی خوردم و رفتم سر ساختمان. توی مسیر که داشتم میرفتم یه BMW سری 6 مشکی دیدم، یعنی بهتر بگم... یدونه M6 دیدم. با فاصله ۱۵-۱۰ متر جلوتر از من حرکت می‌کرد. کمتر از یک دقیقه بعد دلم می‌خواست تا راننده‌اش رو بُکشم. دلم می‌خواست با ماشین خودش از روش رد بشم.
اگه بدونی چطوری رانندگی می‌کرد. توی ترافیک چپ و راست لایی می‌کشید با این ماشین!! با موتور هم نمیشد اونجوری بین ماشین‌ها ویراژ داد. داشتم روانی می‌شدم... آخه چطوری دلش میاد؟! کافیه یه مسافرکش عوضی بهش راه نده و بماله به یکی.
خلاصه اینکه بالاخره مسیرش نسبت به من عوض شد و از جلوی چشمم رفت!
تقریبا تا ساعت ۱ ساختمان بودم. بعد از ظهر هم یه کم تلویزیون دیدم و یه چرت کوچولو هم زدم. عصر با بابام رفتیم بالا پشت بام و کولرها رو تمیز کردیم. تا همین الان دستمون بند بود.
ظاهرا امشب قراره با داییم اینها شام بریم بیرون.
جون مادرتون با این ماشین‌های خفن‌تون عین آدم رانندگی کنین، ما بیچاره‌ها اعصاب نداریم!

تارا خانوم، ببخش که دیروز موزیک نگذاشتم. به جاش امروز یه آهنگ با حال از Avril به اسم Girl Friend گذاشتم.

سه‌شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶

Never Give up

ساعت ۷ از خواب بیدار شدم و فوری آماده شدم و پریدم از خونه بیرون. اول وقت خودم رو گذاشتم اداره آب. یک ساعت از این اتاق به اون اتاق. زبونم دیگه مو در آورد از بس که حرف زدم. عاقبت؟ هیچی!
برگشتم سر ساختمان. این عوضی‌ها اجازه نمی‌دن که کف شور توی حیاط به فاضلاب ساختمان وصل بشه!!
دوباره شروع کردیم به کندن کف حیاط تا لوله های فاضلاب رو اصلاح کنیم. دیگه بماند که این کارگر کله پوک چند بار لوله‌های برق رو که از کف رد شده بودن رو با تیشه و کلنگ له کرد. منم با چسب برق و تیغ و لوله دنبالش راه می‌رفتم و گنده کاری هاش رو درست می‌کردم. تا ساعت ۴ همین ماجرا بود.
وقتی اومدم خونه نیم ساعت چرت زدم. بعدش هم کلی از مامانم خواهش و التماس کردم تا بالاخره راضی شد که موهام رو کوتاه کنه. بعدش هم رفتم و دوش گرفتم. الان هم که پشت کامپیوتر نشستم هنوز حوله رو از تنم در نیاوردم!!

طبق معمول هم یه آهنگ از آلبوم جدید Linkin Park براتون گذاشتم. Given Up البته فکر کنم شیما زیاد خوشش نیاد، چون توی بلاگش نوشته: Never Giveup

دوشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۶

chicks

صبح ساعت ۹ از خواب بیدار شدم و در یک حرکت نمادین یه دستی به سر و گوش اتاقم کشیدم. خدایی مثه جنگل شده بود.
حدود ساعت ۱۱ رفتم تا یه سری به ساختمان بزنم. چون می‌دونستم که امروز کار خاصی نیست اصلا عجله نداشتم. همه چیز رو به راه بود. کماکان مشکل وصل فاضلاب داریم. فردا باید تکلیف رو روشن کنم.
حدود ۱ خونه بودم. حوصله‌ام سر رفته بود. خیلی وقت پیش ۳ تا فیلم کمدی گرفته بودم اما پایه نشده بودم تا ببینمشون. گفتم الان بد نیست یکی رو ببینم.
اسمش Hot Chick بود و خیلی خنده دار. یه بار دیدنش ضرر نداره، می‌خندونه آدم رو .
اسم Chick اومد، یادم افتاد به chick های ورودی جدید دانشگاه. دمشون گرم.. زمان ما از اینها خبری نبود. خوش به حال این پسرهای تازه وارد.
ساعت ۴ و نیم آقای شفیعی (همونی که مصالح ساختمانی می‌فروشه) زنگ زد و گفت "اونجا کسی هست؟ همین الان یه ماشین شن با سیمان فرستادم". بخاطر ماه رمضان کارگر و بنا زود تعطیل می‌کنن و ۳ و نیم دیگه رفتن. جالب اینکه هیچ کدوم هم روزه نمی‌گیرن و فقط ادای روزه داری در میارن!! هزار بار تا حالا هم بهشون گفتم بابا منم نمی‌گیرم، لطفا فیلم بازی نکنید. اما فایده نداره.
خلاصه همون موقع راه افتادم. آخه پاکت سیمان ۱ دقیقه بیشتر روی زمین نمی‌مونه، سوت ثانیه بردنش. در رو باز کردم و سیمان‌ها رو خالی کرد داخل. ساعت ۵ هم با آقای نجار وعده داشتم.
دیگه ۶ اینها بود برگشتم خونه. دم افطار خیابون‌ها اینقدر خلوت می‌شه که حسابی می‌تونی واسه خودت ویراژ بدی!
خیلی حوصله‌ام سر رفته.. یکی بگه من چه غلطی بکنم؟

همونطور که دیشب بهتون قول دادم یه آهنگ از آخرین آلبوم NickelBack براتون می‌گذارم اینجا.