پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷

بارون

دیشب و پریشب نم نمک بارون میومد. هوا واقعا ملس بود. با اینکه در طول این یکی دو هفته همه ش دوندگی داشتم و خیلی خسته بودم اما دلم نیومد از خونه نزنم بیرون. این ۲ شب فقط خودم و تنهایی با ماشین میرفتیم بیرون. توی خیابون یه جای دنج و نسبتا خلوت پیدا میکردم و پارک میکردم. یه آهنگ ملایم هم میذاشتم طوری که صدای قطره های بارون رو که به در و دیوار ماشین میخوردن رو بشنوم... و بیرون رو تماشا میکردم. ماشینا... آدما... نورهای رنگ و وارنگ که توی قطره های آب ِ روی شیشه ماشین خورد میشدن...
نمیدونی این حرکت رو چقدر دوست دارم. همه چیز یادم میره. زمان و مکان از دستم در میره. واقعا لذت بخشه.

سه‌شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۷

روز جهانی کورش بزرگ




در مورد آنچه کورش پس از فتح بابل انجام داده است، سندی به دست آمده که به استوانه ی کورش معروف است. استوانه ی کورش کبير در خرابه های بابل پيدا شده و اصل آن در موزه ی بريتانيا نگهداری میشود. اين استوانه را باستانشناسی به نام "هرمزد رسام" در سال ۱۸۷۹ ميلادی پيدا کرده است.

بخش بزرگی از اين استوانه اينک از بين رفته است ولی بخشی از آن که سالم مانده است سندی مهم و تاريخی است مبنی بر رفتار جوانمردانه ی کورش کبير با مردم شهر تسخير شده ی بابل و نيز يهوديانی که در اسارت آنان بودند. گوينده ی خط های آغازين اين نوشته نامعلوم است ولی از خط بيست به بعد را کوریش کبير گفته است. و اينک متن استوانه:

  1. کورش بزرگ، کورش کبیر، استوانه ی کورش
  2. کوروش شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه بابل، شاه سومر و اکد
  3. شاه نواحی جهان
  4. چهار […] من هستم […] به جای بزرگی، ناتوانی برای پادشاهی کشورش معين شده بود
  5. نبونيد تنديس های کهن خدايان را از ميان برد […] و شبيه آنان را به جای آنان گذاشت
  6. شبيه تنديسی از (پرستشگاه) از اگيلا ساخت […] برای "اور" و ديگر شهرها
  7. آيين پرستشی که بر آنان ناروا بود […] هر روز ستيزه گری میجست، همچنين با خصمانه ترين روش
  8. قربانی روزانه را حذف کرد […] او قوانين ناروايی در شهرها وضع کرد و ستايش مردوک، شاه خدايان را به کلی به فراموشی سپرد
  9. او همواره به شهر وی بدی میکرد، هر روز به مردم خود آزار میرسانيد، با اسارت، بدون ملايمت همه را به نيستی کشاند
  10. بر اثر دادخواهی آنان "اليل" خدا (مردوک) خشمگين گشت و او مرزهايشان. خدايانی که در ميانشان زندگی میکردند ماوايشان را راه کردند
  11. او (مردوک) در خشم خويش، آنها را به بابل آورد، مردم به مردوک چنين گفتند: بشود که توجه وی به همه ی مردم که خانه هايشان ويران شده معطوف گردد
  12. مردم سومر و اکد که شبيه مردگان شده بودند، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. اين موجب همدردی او شد، او به همه ی سرزمين ها نگريست
  13. آنگاه وی جستجو کنان فرمانروای دادگری يافت، کسی که آرزو شده، کسی که وی دستش را گرفت. کورش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد، نامش را به عنوان فرمانروای سراسر جهان ذکر کرد
  14. سرزمين "گوتيان" سراسر اقوام "مانداء" را مردوک در پيش پای او به تعظيم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وی به دست او (کورش) داده بود
  15. با عدل و داد پذيرفت. مردوک، سرور بزرگ، پشتيبان مردم خويش، کارهای پارسايانه و قلب شريف او را با شادی نگريست
  16. به سوی بابل، شهر خويش، فرمان پيش روی داد و او را واداشت تا راه بابل در پيش گيرد. همچون يک دوست و يار در کنارش او را همراهی کرد
  17. سپاه بی کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردنی نبود با سلاح های آماده در کنار هم پيش میرفتند
  18. او (پروردگار) گذاشت تا بی جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نيازی برهاند. او نبونيد شاه را که وی را ستايش نمیکرد به دست او (کورش) تسليم کرد
  19. مردم بابل، همگی سراسر سرزمين سومر و اکد، فرمانروايان و حاکمان پيش وی سر تعظيم فرود آوردند و شادمان از پادشاهی وی با چهره های درخشان به پايش بوسه زدند
  20. خداوندگاری (مردوک) را که با ياريش مردگان به زندگی بازگشتند، که همگی را از نياز و رنج به دور داشت به خوبی ستايش کردند و يادش را گرامی داشتند
  21. من کورش هستم، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نيرومند، شاه بابل، شاه سرزمين سومر و اکد، شاه چهار گوشه ی جهان
  22. پسر شاه بزرگ کمبوجيه، شاه شهر انشان، نوه ی شاه بزرگ کورش، شاه شهر انشان، نبيره ی شاه بزرگ چيش پيش، شاه انشان
  23. از دودمانی که هميشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروايش را "بعل" و "نبو" گرامی میدارند و پادشاهيش را برای خرسندی قلبی شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم
  24. با خرسندی و شادمانی به کاخ فرمانروايان و تخت پادشاهی قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستايش او کوشيدم
  25. سپاهيان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمين سومر و اکد تهديد کننده ی ديگری پيدا شود
  26. من در بابل و همه ی شهرهايش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هايشان مطابق خواست خدايان نبود کوشيدم […] مانند يک يوغ که بر آنها روا نبود
  27. من ويرانه هايشان را ترميم کردم و دشواری های آنان را آسان کردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسايانه ی من خوشنود گشت
  28. بر من، کورش شاه که او را ستايش کردم و بر کمبوجيه پسر تنی من و همچنين بر همه ی سپاهيان من
  29. او عنايت و برکتش را ارزانی داشت، ما با شادمانی ستايش کرديم، مقام والای (الهی) او را. همه ی پادشاهان بر تخت نشسته
  30. از سراسر گوشه و کنار جهان، از دريای زيرين تا دريای زبرين شهرهای مسکون و همه ی پادشاهان "امورو" که در چادرها زندگی میکنند
  31. باج های گران برای من آوردند و به پاهايم در بابل بوسه زدند. از […] نينوا، آشور و نيز شوش
  32. اکد، اشنونه، زميان، مه تورنو، در، تا سرزمين گوتيوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هايشان از زمان های قديم ساخته شده بود
  33. خدايانی که در آنها زندگی میکردند، من آنها را به جايگاه هايشان بازگردانيدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابديت ساختم. من همه ی مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانيدم
  34. همچنين خدايان سومر و اکد که نبونيد آنها را به رغم خشم خدای خدايان (مردوک) به بابل آورده بود، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدای بزرگ
  35. در جايشان در منزلگاهی که شادی در آن هست بر پای دارند. بشود که همه ی خدايانی که من به شهرهايشان بازگردانده ام
  36. روزانه در پيشگاه "بعل" و "نبو" درازای زندگی مرا خواستار باشند، بشود که سخنان برکت آميز برايم بيايند، بشود که آنان به مردوک سرور من بگويند: کورش شاه ستايشگر توست و کمبوجيه پسرش
  37. بشود که روزهای […] من همه ی آنها را در جای با آرامش سکونت دادم
  38. […] برای قربانی، اردکان و فربه کبوتران
  39. […] محل سکونتشان را مستحکم گردانيدم
  40. […] و محل کارش را
  41. […] بابل
  42. […]
  43. […]
  44. […]
  45. […]
  46. […] تا ابديت

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۷

165

شدیدا به یک عدد Defragment مغزی احتیاج داریم. دلمان میخواهد یک نفر ما را شست و شوی مغزی دهد!
ما پاک قاطی کرده ایم. ما یک مرگمان شده که کم و بیش میدانیم علتش چیست و راه حل تئوریک آن را هم میدانیم اما موقع حل مساله که میشود همانند خر در گِل میمانیم. از بس که نتوانسته ایم حلش کنیم خسته شده ایم.

چند روزی است که Google Chrome را نصب نموده و با آن داریم کیف مینماییم. البته به خوبی فایرفاکس نمیباشد و گاهی اوقات خِنگ میشود اما با این حال جالب است. سرعتش زیادی بالاست. هیچ ندارد. عاشق سادگی ایشان شده ایم. برای مواقعی که با فایرفاکس هستیم و دلمان برام کروم تنگ میشود یک عدد theme نصب کرده ایم که هر ۲ را یکجا داشته باشیم!

چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۷

164

هوا دیگه کم کم سرد شده. مخصوصا شب ها. اونقدر سرد شده که پنجره م رو به روی نسیم خانوم هم بستم!. به همین راحتی ۱ ماه از پاییز هم گذشت.

دلم واسه هوای سرد و بارونی تنگ شده. دلم واسه کاپشن و کلاه زمستونی تنگ شده. واسه وقتایی که هدفون توی گوشت میذاری و کلاه رو میچپونی روی کله ت و با تنهایی هرچقدر که دلت خواست قدم میزنی... اینقدری که نوک دماغت قرمز و بی حس بشه و هی "فین-فین" کنی!

میدونی همین الان هوس چی کردم؟ یه لیوان بزرگ "هات چاکلت" یا "میلک شیک شکلاتی" که با این آهنگ گوش کنی. جون من حتما گوشش کن...

این چند روز مشغول خوندن یه رمان آبکی به اسم همخونه بودم. تنها انگیزه ام واسه تمام کردنش فقط این بود که هرچه زودتر میخواستم ببینم نویسنده ی محترم چطوری میخواد این قصه ی مسخره رو تمام کنه. داستانش مثه فیلم های دهه ی ۳۰ بود. چیزی هم که خیلی برام جالب بود اینکه در مدت ۱ سال ۱۲ تا چاپ ۳۰۰۰ تایی داشت!!!

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷

عاشق شده ایم!

ما ۲شنبه شب عاشق شدیم... آن هم ۲ بار!!!

اول از همه ما عاشق کاغذهای دیکشنری جدید اریجینالی که همان شب خریداری نمودیم شدیم. کاغذهای ایشان بینهایت نازک و نرم بوده، و در عین حال محکم میباشند. همه ش دلمان میخواهد آن را ورق بزنیم و بو بکشیم. واقعا بوی کاعذ میدهد. دلمان میخواهد آنرا همانند اسب گاز زده و نوش جان نماییم.

همان شب وقتی کارهایمان تمام شد با یکی از رفقا تصمیم گرفتیم تا شام را بیرون تناول نماییم. چون آنجایی که ما رفتیم فقط Take away میباشد و میبایست همانجا و در کنار ماشین بلمبانی. هنوز یکی دو تا گاز به ساندویچ ایتالیایی مان نزده بودیم که یک فروند Mercedes Benz SLK 350 تیونینگ شده AMG که نه آبی بود و نه بنفش در چند سانتیمتری ما فرود آمد و ما دوباره عاشق شدیم!



غذا کوفتمان شد. به همین راحتی... به همین خوشمزه گی. ما از این پس فقط به SLK عشق میورزیم و دیگر M3 یا 325 را مثل سابق دوست نمیداریم.

***

تذکر نوشت: شهریار جان، ما هم یه چیزهایی سرمان میشود. AMG که فقط موتور تقویت نمیکنه، کیت بدنه هم داره و اگه یه مدلی کیت بدنه داشت دلیل نمیشه که موتورش هم تیون آپ شده باشه. اصلا میدونستی ۹۰ درصد AMG های وارد شده موتورشون تقویت نشده و فقط کیت بدنه دارن؟ (چون موتورهای تقویت شده اجازه ورود ندارن. دقیقا مثه قضیه M های ب ام و میمونه)

به شیما خانوم هم عرض کنم که دور و بر ما یدونه کوروت زرد هم هست که همیشه بیرونه. خبر جالب تر اینکه سر و کله یدونه انزو هم پیدا شده. امشب خودم دیدمش!

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷

162

من اصلا آدم حسودی نیستم ولی راستش رو بخوای امشب شدیدا به فارست گامپ حسودیم شد. نمیدونم میشناسیش یا نه.
میدونی... آخه اون بجای "فکر" کردن فقط "عمل" میکرد. خیلی خوب بود اگه من هم مثه "فارست" بجای فکر کردن بیشتر عمل میکردم!!!

شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۷

هی با تو ام...

همه ش رو ازم گرفتی... یعنی همون یه ذره ای هم که ازش باقیمونده بود و دلم بهش خوش بود رو ازم گرفتی.
هنوز هم نمیدونم چرا این کار رو کردی. واقعا اسم این کارت رو نمیدونم چی باید بذارم. تنها چیزی رو که میدونم ایه که نفهمیدی داری چیکار میکنی... خیلی چیزا رو نفهمیدی، فقط ظاهر قضیه رو دیدی و یکطرفه قضاوت کردی.
همیشه پیش خودم یه تصور دیگه ازت داشتم. تصوری خیلی بهتر از این چیزی که دیدم. دیگه نمیتونم همون حس سابق رو بهت داشته باشم... چون اون چیزی که توی ذهنم بود دود شد رفت هوا.
اصلا دیگه اهمیتی نداره!

***

فکر نمیکنم تا الان هیچ وقت اینجا رو خونده باشه که حالا هم بیاد و ببینه اما لازم داشتم تا یه کوچولو راجع بهش بنویسم. نمیتونم بگم ناراحت نیستم ولی زیاد نیست. چیزیه که پیش اومد و خوبه که تمام شد!

پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۷

تبلیغات به سبک ایرانی

دیگه کم کم به این spam هایی که روزی ۲۰ مدل و مارک مختلفش برام توی صندوق اسپم میومد و میگفت که جون مادرت بیا از ویاگرا های ما بخر و آیا از سایز "چیز" خود راضی هستید؟ و... عادت کرده بودم. ظاهرا ایرانی های عزیز روش جدیدی رو ابداع کردن که Gmail و Yahoo و بقیه سرویس های ایمیل فعلا قادر به تشخیص اسپم های ارسالی نمیشن!

نمونه بارزش رو میتونین ببینین. در کمتر از ۱۰ ساعت ۲۸۰ تا اسپم اومده و جالب تر اینکه حتی وقتی Report Spam میکنی کارساز نیست. به خدمتتون عرض کنم همین الان هم که دارم مینویسم ۵ تا نامه از نازیلا خانوم به دستم رسیده.

یک بار دیگه تصمیم داریم تا فرهنگ ایرانی جماعت رو به دنیا ثابت کنیم. منتظر باشید تا گوگل و بقیه سرویس ها، IP های ایران رو ببندن تا بعدش ما یه طومار اینترنتی درست کنیم و نسبت به این حرکت توهین آمیز اعتراض کنیم!!!



آخه میخوام بدونم کیلیپ واسه موبایل چقدر مهمه که یه نفر باید از همچین روشی استفاده کنه؟! تبلیغ سایتت رو میخوای بکنی؟ ok بفرست اما ۱... ۲ تا... ۱۰ تا. چه خبره لامصب؟
مطمئنا کسانی که در این ابعاد email میفرستن به خوبی میدونن که چه بلایی به سر سرورهای ایمیل میاد. یه ذره انصاف داشته باشید.

یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۷

ارزش

چند شب پیش که داشتم یکی از اپیسودهای LOST رو میدیدم یکی از کاراکترهای داستان به اسم "شانون" (که یه دختر نازک نارنجیه) حاضر شده بود تا یدونه جعبه کرم ضد آفتاب رو ۲۰۰ دلار از "سایر" بخره. و اون در جواب این خواسته ی "شانون" گفت: توی این جزیره دور افتاده پول هیچ ارزشی نداره... در عوضش تو چیزهای بهتری داری تا به من بدی!!!

***

شاید خیلی مسخره باشه اما من امروز همه ش به ارزش آدما، روابط، مادیات و... فکر میکردم. ارزش هایی که خیلی از ماها بیش از حد لازم و حتی بی اندازه بزرگ و مهمشون کردیم. ارزش هایی که فقط تحت تاثیر زمان و مکان مشخصی هستن. ارزش هایی که اگه یه ذره جابجا بشن دیگه ارزششون رو از دست میدن. ساده ترین مثال میتونه پول باشه. یه برگ کاغذی که خیلی از ارزش ها و ارزش گذاری ها با اون سنجیده میشه. حالا دیگه خودت این موضوع رو بسط بده و ببین سر از کجا که در نمیاری!!!

واقعا چرا باید خودمون رو اسیر ارزش هایی بکنیم که میدونیم واقعا ارزش ندارن؟ اصلا این ارزش ها رو کی واسه ما تعیین میکنه؟
میدونی... یه جورایی دلم میخواست که منم با یه تعدادی از آدما یه جایی که خلاء مطلق بود زندگی میکردم. یه جایی که هیچ اثری از تکنولوژی و امکانات و ارتباطات و... نبود، صفر مطلق. جایی که همه چیز واقعی باشه، جایی که مجبور به سانسور نباشی، جایی که آزادی رو با تمام وجودت حس کنی.

کسی میتونه به من بگه ارزش چیه؟ به چه دردی میخوره؟ آخرش چی میشه؟ ارزش داشته باشی که چی؟!
؟
بعدا نوشت: اول باید اینو اضافه کنم که منظورم از آزادی، آزادی اجتماعی مثه حجاب و روابط آزاد و خیلی چیزایی که ازش محرومیم نیست. اگه گفتم که میخوام آزاد باشم منظورم آزادی روحیه، آزادی فکری. این آزادی با انقلاب و شورش به دست نمیاد.

در مورد نظر کاوه باید بگم که بله، درسته، همه ارزش های اخلاقی به شکل یه قانون درونی در اومدن چون برای دوام جامعه بشری کاملا لازم هستن اما حرف من اینه که خیلی از این ارزش هایی که الان داریم میبینیم از مسیر واقعیشون خارج شدن. خیلی ها دیگه تبدیل به ضد ارزش شدن!

اگه قرار باشه من تک و تنها توی یه جزیره زندگی کنم که دیگه این چیزا معنایی نداره. خوبی وقتی مفهوم داره که بدی هم وجود داشته باشه.

پ.ن: حس میکنم اونطور که دلم میخواسته نتونستم منظورم رو انتقال بدم. بیخیال. یه کم که زمان بگذره خوب میشم!