چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷

پیک بهاران

میدونی الان یاد چی افتادم؟ یاد اون موقع ها که وقتی مدرسه میرفتیم همین موقع ها که میشد وسط یکی از زنگ ها، آقای مدیر یا ناظم با ۴۰ - ۳۰ تا پیک بهاران میدومد توی کلاس و به هر نفر یدونه پیک میداد و معنیش این بود که حالا که پیک رو گرفتی میتونی دیگه از فردا مدرسه نیای، و این واسه من یکی از لحظه هایی بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم، نه واسه اینکه مدرسه نمیرم... واسه اینکه یه مزه ی شیرین داشت. یه مزه ای که نمیتونم توصیفش کنم.
بعدها توی مدرسه راهنمایی هم که بودم پیک داشتیم اما به دلچسبی دبستان نبود. دبیرستان هم که هیچی، هر معلمی واسه خودش پیک میداد!

هنوز هم میتونم زبری کاغذهای سیاه و سفیدش رو زیر انگشتم حس کنم، بوی جوهر چاپ هنوز توی دماغمه، هنوز هم میتونم به جُک (لطیفه) های بی مزه ش بخندم، هنوز هم دوست دارم از سر شوق مدادرنگی هام رو بردارم و صفحه هاش رو رنگی کنم، هنوز هم از تکلیف های روز ۱۲ فروردین متنفرم!

هر سال که میگذره، به همون نسبت شور و اشتیاقم رو نسبت به عید بیشتر از دست میدم. واقعا دلم واسه اون حال و هوای بچگیم تنگ شده. واسه اون بیخیال بودن، واسه اون ساده بودن، واسه خیلی چیزا...

فکر کنم الان آهنگ کودکانه ی فرهاد مهراد (ترانه سرا شهیار قنبری ، آهنگ و تنظیم اسفندیار منفرد زاده) که اکثرا اونو به اسم بوی عیدی میشناسن، واقعا میچسبه.

هیچ نظری موجود نیست: