جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۸

زیست با تغییر*

حکومت که گول و گم باشد، مردم آرامند
حکومت که تند و تیز باشد مردم ناراضی اند
افسوس که بدبختی زیر خوش بختی است و خوش بختی روی بدبختی، افسوس!
کی می داند که آخر این کجاست؟
هیچ چیز معلوم نیست

معمولی به هول انگیز تبدیل میشود
خوش بخت به بدبخت
و سرگردانی ما همچنان ادامه دارد

از این رو دانایان
بی آنکه ببُرند شکل میدهند
بدون اره کردن چارگوش می کنند
حقیقی ِ بدون اجبار
این ها نوری هستند که نمی درخشند

*دائوده جینگ II - ص ۵۸

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸

قُل درونی ِ من

به دعوت پریزاد عزیز قرار شده که از قُل م (دوقلوی خیالی) بنویسم. از اینکه تو عالم وبلاگ یا واقعیت کی می تونه دوقلوی من باشه.

راستش من از زمانی که یادم میاد یدونه دوقلویی داشته م که همیشه و همه جا با من بوده و هست و به هیچ وجه خیالی نیست!
اصلا شاید بشه گفت که این "قُل" یه جورایی مکمل این آدمیه که الان داری میبینی (و حتی ممکنه من مکمل اون باشم). بطور کلی از من جدا نیست. دقیقا قسمتی از وجود و شخصیت منه و شدیدا باهاش در ارتباطم. هر روز باهاش حرف میزنم، درد دل میکنم، مشورت میکنم، با هم دعوا میکنیم و خیلی چیزای دیگه.
**شاید برات خنده دار باشه اما همین الان هم که دارم مینویسم اون یکی هم داره توی مخم حرف میزنه و میگه که چی بنویس و چی ننویس. موقع هایی که دارم فکر میکنم مثه این میمونه که در ۱ زمان ۲ نفر دارن با همدیگه فکر میکنن و خدا به دادم برسه اگه این دوتا در اون لحظه با هم بحثشون بشه و نظرشون مخالف هم باشه. یکی از دلایلی که گاهی وقتا (مخصوصا موقع درس خوندن) نمیتونم روی موضوع خاصی تمرکز کنم اینه که ۲تا نقطه تمرکز دارم، و این یعنی فاجعه. چرا؟ چون مجبورم که هر ۲ تا کار رو انجام بدم!**
اگه بخوام از خصوصیاتش بگم توضیحش شاید یه ذره سخت باشه. چون تبدیل کردن اون حالت ها و خصوصیت ها به کلمه برام مشکله. در کل هیچ قالب و فرمولی نداره، اصلا موجود قابل پیشبینی و روتینی نیست. **هر موقع که اراده کنه میتونه تبدیل به یه دختر بشه، پیرمرد بشه، سوسک بشه، فیلسوف بشه، میتونه تبدیل به شوخ ترین موجود کره زمین بشه، میتونه افسرده باشه. اصولا همه چیزی میتونه باشه. هیچ محدودیت زمانی و مکانی نداره. مثلا اگه حوصله مون سر بره خیلی راحت با هم میریم پاریس و توی یه کافه ی کنار سِن میشینیم و قهوه میخوریم و گپ میزنیم. بعدش هم دوباره میایم اتاقمون.**
این دوقلوی من به شدت فعاله. به اندازه ای که حتی نمیتونم تشخیص بدم که این منم یا اون یکی!
تو دنیای وبلاگی با تارا و ساسوشا به شدت حس دوقلو بودن دارم. و تو دنیای واقعی هم در درجه اول با مامانم، بعدش Manon ، گاهی وقتا هم شهریار و سپیده و سارا. نمیدونم چرا توی دنیای واقعی هنوز اون دوقلوی دلچسبم رو کشف نکردم.

همه کسانی که این رو خوندن دعوت هستن برای نوشتن از دوقلوی درونیشون.

پ.ن: چیزایی رو که بین ** نوشتم از قول او یکی بوده!
بی ربط نوشت: لوله کشی مربوط به خونه خودمون نبود!
بعدا نوشت: الان که یه دور نوشته م رو خوندم به این نتیجه رسیدم که اصلا نتونستم توصیفش کنم. شاید واسه اینه که اون بدجنس عوضی اجازه نداده!!!

شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۸

276

... و داستان لوله کِشی ساختمانِ کذایی کماکان ادامه دارد. قضیه بیخ پیدا کرده اساسی!
***
ساعت ۱۱ شب: بیخیال بابا. گور پدرش. بالاخره یه طوری میشه دیگه. نمیتونه که درست نشه.

واسه رفع خستگی بیا با هم بخونیم: میدونم "زمین صافه" ... (جدید ترین آهنگ زدبازی)

پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۸

275

جفت ۶ آوردن یعنی اینکه کابینت کار محترم وقتی میخواسته کابینت رو به دیوار پیچ کنه اون مَته ی کذایی رو دقیقا جایی بذاره که لوله آب از زیرش رد شده!!!
تازه از راه رسیدم. فردا کلی خر کاری دارم. شب بخیر.

چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

شلغمیسم

چند وقتی میشه که داشتم روی یه پروژه کار میکردم و بالاخره به این نتیجه رسیدم که قابل اجراست. میخوام تبدیل به یه شلغم بشم، سیب زمینی، هویج. چه فرقی میکنه؟ اصلا میخوام تبدیل به یه موجودی بشم که زیاد به دور و برش توجه نمیکنه تا مجبور بشه که فکر کنه و در نتیجه اون فکرها باعث ناراحتیش بشن. اصلا میخوام گاو بشم.

چون این قسمت رو دوست نداشتم زدم پاکش کردم!

راحت میخوام بشینم و واسه خودم آهنگ گوش کنم، کتاب بخونم، فیلم ببینم. همین.
به همین سادگی... به همین خوشمزگی

بعدا نوشت: اصلا نمیدونم چرا این مزخرفات رو نوشتم. شاید یه خورده زیاده روی کردم. گرچه گاهی وقتا لازمه آدم این چیزا رو هم بگه اما زیاد از حد خوشم نمیاد از ناله کردن و غر زدن و شکایت و اینا بنویسم. الان میخواستم بزنم پاکش کنم اما باز دوباره گفتم به درک، بذار باشه. تَه ش رو بذار بهت بگم: خل شدم به تمام معنا.

دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۸

273

میدونی چرا از روزهای تعطیل متنفرم؟
واسه اینکه مجبورم "بابا" رو چند ثانیه ای بیشتر ببینمش!

شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸

white bikini

تازگی‌ها روی تختم یه خانوم خوشگل و مامانی که یدونه Bikini سفید پوشیده پیدا کردم. هی دلم می‌خواد برم توی بغلش و بگیرم بخوابم. بعضی وقتها هم هوس می‌کنم که گره سوتینش رو با دندون باز کنم و ببینم اون پشت چه خبره!

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸

توفیق اجباری

تو رو به جون هر کسی که می پرستی، وقتی خواستی عروسی کنی برو یه جایی رو اجاره کن که زنونه مردونه جدا نباشه. اگه هم اصرار داری که باید جدا باشه بی زحمت آقایون رو دعوت نکن. بذار تو خونه بمونن، حالش بیشتره.

جاتون خالی نباشه امشب یکی از این مدل های خانم ها از این طرف - آقایان از اون طرف دعوت بودیم که توفیق اکیدا اجباری بود. به معنی کلمه مزخرف. نوازنده کیبورد و آقای خواننده روی اِستیج بودن و نقش ضبط صوت رو ایفا میکردن و هر از گاهی واسه خانم هایی که اون طرف دیوارهای ۳۰ سانتی متری مشغول حرکات موزون بودن تیکه مینداخت و از قِر دادنشون تشکر میکرد!

این طرف هم که ماها (یعنی جماعت مذکر) باشیم مثه مجلس ترحیم بود. فقط با این تفاوت که از اون بلندگوهای عظیم و گوش خراش، بجای نوحه و ناله صدای "خوشگلا باید برقصن" میومد. در ضمن امشب دلم کلی واسه خوانندهه سوخت. آخه هیشکی اونجای خودش هم حسابش نمیکرد. اصلا انگار وجود نداشت.
بعد از شام هم که آقایون شکم هاشون تخت شد دیگه کسی اعصاب شنیدن آهنگ با اون حجم صدا رو نداشت و همه از سالن زدن بیرون و توی محوطه ولو شدن. فقط یه سری از این پیر پاتال ها نشسته بودن و خواننده محترم هم ول کن نبود و کماکان توی میکروفون عربده میکشید.
خلاصه اینکه توی تالار و هتل و سالن (و اماکن مشابه) عروسی گرفتن محض غلطه. یا نگیر، یا اگه میخوای بگیری فقط باغ.

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

270

به تازگی چند عدد سیخونک از جاهای مختلف دریافت نموده ایم که ما را به فکر وا داشته اند.
داریم راجع به ایشان فکر می نماییم. داریم فکر مینماییم که آیا واقعا مرد ِ انجام دادنشان هستیم یا نه.
عظیم ترین مشکل اینجاست که ما ممکن است جو گیرانه تصمیماتی بگیریم و از آنجا که ما به باسن محترممان اعتماد کافی برای هم کشیدن و انجام کارهای مذبور را نداریم، در نهایت نمیدانیم که چگونه تصمیمی باید گرفت!

پروردگارا، لطفا خودتان ما را به بهترین شکل هدایت فرمایید. در ضمن 330 هم فراموش نشود. با تشکر
نیروی اهورایی آرزویم است...

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

لاک پشت وار

اینک نمونه انسانی می باشیم که همه چیز برایش slow motion شده است. مثل جلبک ها فکر میکنیم و همانند لاک پشت حرکت. به مثال خرس میخوابیم و شبیه پاندا غذا میخوریم.

شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۸

268

به نظرت من اگه از همین لحظه شروع به کار کنم و عین خود اِسکروچ پس انداز کنم، اونوقت تا کی باید جون بکنم تا بتونم یکی از این ها رو صاحب بشم؟ هان؟
تازه 335 هم نمیخوام، به 325 هم رضایت میدم. حتی اگه 320 هم باشه (که بعید میدونم) باز هم قبوله. فکر کنم الان 2009 ش یه چیزی حدود صد و ده بیست تومنی باشه.
پروردگارا به دادم برس که من عاشقشم. ولی ببین من کِی دارم بهت میگم، بالاخره یدونه ش رو میخرم. حالا میبینی. اگه مُردم هم وصیت میکنم با یکی از همین ها ببریدم قبرستون.
جون ِ من دعا کنید عقده ای از دنیا نرم!

توضیح نوشت: همه ی لینک های این اسباب بازی رو برید نگا کنید، ببینید چیه لامصب!

چهارشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۸

267

تقریبا توی این ۱ ماه گذشته بلاگفا به تمام معنا گند زده. فکر نمیکنم بقیه ی سرویس دهنده های فارسی اینجوری شده باشن. بیشتر وقتا که "service unavailabe" میزنه و کلا بلاگفا پایینه، وبلاگ ها باز نمیشن، خیلی سخت sign in میکنی و وقتی که مطلب مینویسی بعد که پابلیش میکنی همه ش میپره و...

تصمیم گرفتم به Blogger مهاجرت کنم. فقط ۲ ماه دیگه از آرشیوم مونده تا همه ش به بلاگر منتقل بشه.
ولی با اینکه محیط اونجا حتی با ایراداتی که واسه فارسی زبان ها داره، خیلی خیلی حرفه ای تر و دلچسب تره اما نمیدونم چرا بلاگفا رو بیشتر دوست دارم. شاید عادت باشه اما اینجا حس بهتری داره. مطمئنا اینجا رو تعطیل نمیکنم. اونجا مینویسم و هر کدومشون رو که دوست داشتم اینجا هم کپی میکنم.

آهنگ نوشت: یه ۱۰ روزی میشه که "زندگی من" از Zed بازی داره اساسی حال میده...

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

266

بالاخره تونستم یدونه قالب واسه اینجا پیدا کنم و تنها دردسری که الان دارم اینه که با فایرفاکس یه ذره مشکل داره، فونتش رو هم باید دستکاری کنم.
خدا بخواد اینجا داره واسه اثباب کِشی آماده میشه.

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸

265

من امروز به خودم ثابت کردم که رتبه ی اول حماقت در اختیار منه. چطوری؟ آدم وقتی ساعت ۱۱ تا ۱۲ و نیم ظهر در هوای لطیف تابستانی و زیر تابش دل انگیز خورشید بره فوتبال بازی کنه واسه سال های سال رتبه ی اول حماقت (و خیلی چیزهای دیگه) رو در اختیار میگیره!
***
وقتی کسایی مثه Jon Bon Jovi و Richie Sambora بشینن واسه مردم کشورت آهنگ درست کنن و حتی چند کلمه ای فارسی بخونن، مطمئنا خیلی از ایرانی ها در سراسر دنیا به وجد میان، و کسایی مثه من که سال های سال با آهنگ هاشون زندگی کردن هم دیوونه میشن. بخاطر این کارشون منم نتونستم بی تفاوت بشینم و رفتم روی وب سایت Jon Bon Jovi و بخاطر آهنگ stand by me براش پیغام گذاشتم و ازش تشکر کردم. همینطور روی ویدئو کلیپش روی یو تیوب. شما هم اگه دوست دارید به اینجا برید و برای J.Bon Jovi کامنت بذارید. این هم لینک ویدئو. به نظرم کار خوبیه اگه ما ایرونی ها هم از این کار قشنگ Bon Jovi تشکر کنیم.