پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۴

686

خیلی دارم تلاش میکنم تا از کاری که میخواهم انجام دهم استرس نگیرم، اما خب نمیشود لعنتی
هرچه به موعدش نزدیکتر میشود، انگار که بیشتر دارم عمق فاجعه را درک میکنم
راستش را بخواهید اصلا نمیشود توضیح داد که به چه وضعی دارند توی دلم رخت میشورند
در واقع اتفاق خیلی خاصی هم قرار نیست بیوفتد، اما یک جور هایی هول توی دلم افتاده
اگر کمی تخم داشتم، همین الان جفتک می انداختم زیر همه چیز
خلاصه اینکه برایم آرزوی موفقیت کنید

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۴

685

تقریبا یک هفته ای میشود که آمده ام سراغ کار جدید. در واقع کارش که جدید نیست، فقط مکانش فرق کرده.
از یک لحاظ هایی اوضاع بهتر شده و از یک لحاظ هایی سخت تر.
همیشه همینطور است خب. همه چیز نسبی است. وقتی اتفاق جدیدی می افتد چیزهای تازه ای بدست می آید و احتمالا یک سری چیزهایی را از دست میدهی. حالا حکایت ما هم همین است.