جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۵

Booxon *

ده دوازده روز پیش احسان برایم ایمیل زده بود که دارد به ایران می‌آید و قرار است مراسم ازدواجش را اینجا برگزار کند. پایین نامه هم عکس کارت دعوت را ضمیمه کرده بود و نوشته بود که خیلی خوشحال می‌شود که من هم بهشان ملحق شوم.

همانطور که هول هولکی صبحانه می‌خوردم برایش نوشتم که حتما می‌آیم و شماره موبایلم را هم اضافه کردم که بتوانیم با هم در تماس باشیم.

پنج شنبه شب وارد باغ که شدم هیچ کدام از آن چند نفری که به استقبال آمدند را نمی‌شناختم و طبیعتا آنها هم همینطور. میان یکی از آنها پدر احسان را شناختم. بعد از دوازده سال نمی‌شد انتظار داشت که من را یادش باشد. خودم را معرفی کردم و بعد از سلام احوالپرسی و تبریک و این چیزها گفتم که بقیه ی دوستهای احسان کجا هستند؟ پدر مادر عروس و داماد خندیدند و به گوشه ای از باغ اشاره کردند.

سر میز که رسیدم یهو همه ساکت شدند و یک لحظه بعد همه زدیم به خنده. بعد از ده دوازده سال هم نیمکتی‌های دوران دبیرستان را می‌دیدم. نیما به نسبت آن دوران کلی لاغر شده بود اما ظاهرش هیچ فرقی نکرده بود. چند سالی هست که ازدواج کرده و لهجه فارسی مسخره‌ای داشت. نیکروز هم همان نیکروز، با این تفاوت که کله اش را کامل تراشیده بودند. او هم چهار پنج سالی از ازدواجش می‌گذرد. کم و بیش از فیسبوک و اینستاگرم با هم در تماس بودیم اما خب کلی وقت بود که از نزدیک ندیده بودمشان.
اوایل سالهای هشتاد نیما و نیکروز رفتند سوئیس و احسان هم رفت استرالیا. بعد احسان رفت کانادا و یکی دو سال پیش نیما هم رفت پیش احسان.

برای مشاهده روی تصویر کلیک کنید
ما چهار نفر تقریبا همه جا و همه وقت با هم بودیم. بخش بزرگی از خاطرات خوش آن روزها را مدیون نیما و نیکروز و احسان هستم. محمدرضا آذر هم عین برادرم بود ولی چون فامیلش با "آ" شروع می‌شد توی یک کلاس دیگر بود. بعد از اینکه دانشگاهمان تمام شد رفت ایتالیا.

خلاصه اینکه دیشب کلی زدیم رقصیدیم و گفتیم و خندیدیم. از آن موقع تا الان هم عین مازوخیست‌ها نشسته ام به آن موقع‌ها فکر میکنم و هر از گاهی یک "هی" کشدار میگویم.
ای کاش می‌شد با یک تله پورت برمی‌گشتم به همان روزهای خوش بیخیالی و بی تکلیفی.


پ.ن: پارسال احسان برای روز تولدم این برگه را اسکن کرده بود و ایمیل زده بود:

Payinesh 15 sale pish neveshte bodi FORGET ME NOT EHSAN! ...and we didn't :)


خوب یادم هست که آخرین روزهای مدرسه بود و برای اینکه یادگاری از من داشته باشد سر کلاس پرورشی نشسته بودم اینها را کشیده بودم. هیچ گفتن هم ندارد که همه ی این آهنگ‌ها را تحت تاثیر viva و MTV و vh1 و onyx بوده‌ام.



* : بوکسون (Booxon) اسم مستعار احسان بود که از فامیلش ساخته بودم.

هیچ نظری موجود نیست: