جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۵

709

بیشتر از ده دوازده روزی می‌شود که صورتم را اصلاح نکرده‌ام. اصولا حال و هوایم رابطه مستقیمی با زدن یا نزدن ریش دارد. دچار یک جور استرس و نگرانی مالیخولیایی شده‌ام که نمی‌توانم از سرم بیرونش کنم و عین خوره دارد جانم را می‌گیرد.

تقریبا یک ماه شده است که دفتر نرفته‌ام و همه‌اش نگران این هستم که نکند آنجا را از دست بدهم. لحظه شماری میکنم که کارها راست و ریست شوند و عین آدم بروم بچسبم به کار.

هفته پیش رفتم دانشگاه و برای ترم جدید ثبت نام کردم. پرداخت ماه به ماه شهریه به بقیه بی پولی‌هایم اضافه شد. واقعا نمی‌دانم از کجا قرار است هزینه‌هایم را تامین کنم.

امروز عصر اصلا دل و دماغ بازی کردن نداشتم. بی هدف توپ میزدم فقط. آمدم یک دستی بک‌هند بزنم.. مچ دستم بگا رفت.

خودمان توی این مملکت تخماتیک کم بدبختی داشتیم، این ترامپ عوضی هم آمد به دغدغه‌هایمان اضافه کرد. هر روز صبح که تیتر خبرها را می‌خوانم بیشتر مطمئن می‌شوم که این مردک عقل توی سرش نیست. کل دنیا را آشوب می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست: