جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۹

404

برای مقابله با حال و هوای گند جمعه، امروز همه ش یه بسته Ritter Sport گذاشتم کنار دستم و تا تونستم "جنایت و مکافات" خوندم و خوردم!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

403

...و خدا بلاگر را آزاد کرد!
***
متنفرم از اینکه بعضی ها، بجای اینکه اسم ت رو صدا کنن، بهت میگن مهندس!
آقاجان، دلیلی نداره موقع حرف زدن یه خط در میون از کلمه "مهندس" استفاده کنی، من هم اسم دارم و هم فامیل.
حالا توی محیط کار میگم به درک، اما تو تاکسی، فروشگاه، مهمونی و... دیگه چه دلیلی داره که این مدلی صدا میزنی آدم رو؟!
توی دانشگاه، طرف از ترم 4 به بعد همه ی همکلاسی هاش رو "مهندس" صدا میکنه!!!
به خدا این نشونه ی احترام و یا هیچ مزخرف دیگه ای نیست.
تازه، این قضیه واسه دکترها شدیدتره
حالا خنده دار تر میدونی چیه؟
طرف شوهرش دکتر/مهندسه اونوقت بقیه صداش میکنن خانوم دکتر/مهندس
واقعا از این موضوع لجم میگیره

یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۹

402

و در چنین روزی بود که Blogger هم فیل خیس شد!
همین الان به اون آدرس ِ شکایاتشون ایمیل زدم
میدونی چی شد؟
نامه م برگشت خورد!!!

نکته: برای مقابله با این مشکل، از تنظیمات بلاگر به قسمت ایمیل و موبایل برید و در قسمت گزینه های ارسال یدونه آدرس محرمانه برای حسابتون بسازید و به راحتی، از جیمیل وبلاگتون رو به روز کنید :دی
(من با همین روش این پست رو نوشتم)

شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹

perfume

خسته و کوفته از سر کار میرسی خونه
میری توی اتاقت و تا میتونی نفس عمیق میکشی
بوی عطرش همه جا هست
انگار همین چند دقیقه پیش اینجا بوده
یهو دلت براش تنگ میشه

جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۹

400

11 دقیقه مونده به وقت خواب من برای شروع یدونه شنبه ی کسل کننده ی دیگه.
صبح های شنبه، وقتی از در خونه میزنم بیرون با یه لحن نا امیدانه و قیافه ای خواب آلود، کجکی آسمون رو نگاه میکنم و بلند بلند میگم:
خدایا... هرطوری که خودت میدونی امروز رو مثه برق و باد تمام کن بره پی ِ کارش!
واقعا نمیدونم چرا "شنبه" اینقدر برام زجر آوره

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

آپارتمان ِ من

امروز مرخصی گرفتم. خیلی حال داد.
دیشب داشتم اینو گوش میکردم که یاد F.R.I.E.N.D.S افتادم و بعدش دلم براشون تنگ شد.
رفتم سراغ سیزن 3 و the one where Ross and Rachel take a break رو گذاشتم. دقیقه ی 19:49 ش همین آهنگه شروع میشه.
بعدش دیدم که چقدر دلم یدونه آپارتمان ِ نقلی ِ فسقلی واسه خودم میخواد.
یدونه آپارتمان که پر از خرت و پرت های بامزه باشه، یه آپارتمان که هر جاش یه رنگ ِ زنده داشته باشه، که روی درب خروجی یدونه وایت بورد کوچولو (مثه وایت بورد چندلر و جویی) بذارم و وقت هایی که خونه نیستم روش واسه برگ گلم یادداشت بذارم که هر موقع اومد بخوندشون. (سالی: هی گلی، بستنی کارامل خریدم، از توی فریزر بردار بخور... گلی: نهارت توی ماکروویو آماده ست، گرم کن بخور... و الخ)
دلم یدونه مبل IKEA ی اِل قرمز میخواد که شب ها با گلی 2 تایی روش لم بدیم و فرندز رو برای بار 1000 ام ببینیم... همونجا هله هوله بخوریم... پلی استیشن بازی کنیم... تو بغل همدیگه خوابمون ببره...

پ.ن: برام دعا کنید هرچه زودتر برنامه هام ردیف بشه

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

398

تا جایی که خودم میدونم، اگه یه چیزی بطور جدی بره توی مخم، دیگه منتفی شدنش تقریبا محاله...
و الان من احساس خطر میکنم، خیلی زیاد
چرا؟
واسه اینکه یه اسباب بازی جدید منو دعوت به بازی کرده!!!
دیگه بیشتر از این راجع بهش توضیح نمیدم :دی

این روزها کمی تا قسمتی خر کیف میباشیم. دلیلش رو هم خودمان میدانیم فقط و بس.

لطفا یه کمی این رفیق تازه وارد ما رو تحویل بگیرید. با کلی امید و آرزو وارد دنیای نت شده. (ببین چیکار کردم که یه بنده خدایی که به عمرش 1 ساعت هم آنلاین نبوده الان داره بلاگ مینویسه!!!)

پ.ن: بابا... من نگفتم iPhone خریدم که میاید میگید مبارک باشه. فعلا دارم با خودم مبارزه میکنم که 1 میلیون و نیم رو به گند نکشم (ولی بالاخره این گنده کاری رو میکنم!)

چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۹

397

همه جای دنیا مامان ها از دختر شون لباس کِش میرن، اما خونه ما برعکسه. مامانم فقط به تی شرت های من دست برد میزنه!
***
عشقولانه ی خونم با این آهنگ زده بالا اساس... این یکی هم محشره

یکشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۹

ت مثل تو

آهای...
میدونستی عاشق ِ تیپ ِ لباس پوشیدنت م؟
میدونستی یه وقتایی که دلم برات تنگ میشه، به دیوار خیره میشم و با تو و لباس های توی کمدت یه فشن شو راه میندازم؟
یه شو که تنها مانکنی که برام cat walk میره تویی
ولی حیف که یه ایرادی داره، اصلا نمیدونم توی اون لباس های رنگ و وارنگ چه شکلی میشی!

پ.ن: توی فشن شو این آهنگ پخش میشه :پی

جمعه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۹

کتاب بازی


آره... خیلی وقت بود که کتاب درست و حسابی نخونده بودم. آخرین چیزی که خوندم و دوسش داشتم "بادبادک باز" بود، پارسال.
دیروز با احسان رفته بودم شهر کتاب، فقط بخاطر اینکه "جنایت و مکافات" رو بگیرم، فقط واسه اینکه مثه یلدا کتاب رو بذارم توی ماهی تابه و بخونمش.
و 3 تا دیگه هم احسان گذاشت رو دستم.

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

393

همت مضاعف ، کار مضاعف
سوال:
  • حقوق ها هم مضاعف میشن؟
  • فرصت های شغلی هم مضاعف میشن؟
  • امنیت شغلی هم مضاعف میشه؟
  • رفاه، امنیت، آسایش و دل خوشی هم مضاعف میشه؟
مملکته داریم؟
    پ.ن: امروز 31 نفر از کارگرهای کارخونه رو بخاطر تعدیل نیرو اخراج کردن!

    شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۹

    392

    یعنی مرد میخوام بیاد دوباره به قالب من گیر بده ها...

    اون قالب قبلی رو خیلی دوسش داشتم اما یکی میاد میگه با IE درست نشون داده نمیشه، یکی دیگه میگه کامنت ها باز نمیشه، یکی دیگه میگه صفحه خیلی طول میکشه تا لود بشه...

    حالم از این قالبا به هم میخوره اصلا!

    جمعه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۹

    پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

    فانتزی قمقمه وار

    اول از همه بگم دارم بالای 18 مینویسم. دیگه خود دانی :دی

    از دیشب که اومدم، عین این روانی های حریص فقط دارم گوگل ریدر و وبلاگ های همیشگی م رو بالا پایین میکنم.
    دلم واسه نوشته های قمقمه تنگ شده بود. نوشته هاشو دوست دارم چون اصل ِ احساساتش رو بدون فکر کردن بهشون مینویسه. مختصر و مفید.
    حس میکنم فانتزی های عجیب و غریب همیشگی ِ خونم اساسی زده بود بالا. هوس کرده م یه پست قمقمه وار بنویسم.
    البته اوج این احساسات دیشب بود که دیگه خواب مجال نداد.

    "دلم یدونه سوئیت توی سواحل آفتابی مدیترانه میخواد. ماله خودمون هم نباشه، آخه دوست دارم هر بار یه جای دنیا بریم و چون مولتی بیلیونر نیستیم بنابراین نمیتونیم همه جا ویلا داشته باشیم!
    دیشب با هم عش.ق بازی کرده ایم به حد اعلا. تا صبح بیدار بودیم و در ِ گوش هم پچ پچ کرده ایم. 4 بار از شدت ا.ر.گا...م از حال رفته و از این بابت خوشحالم!
    صبح من زودتر بیدار میشم. براش یه صبحانه ی مفصل آماده میکنم و توی سینی میچنیم. ساعت از 11 و نیم گذشته. هنوز خوابه. مثه پروانه لابلای ملافه های سفید قایم شده. یکی از اون پا.های خوش تراشش بیرونه. کنارش میخزم و از انگشت کوچیکش میبو.سم و میام بالا. دستمو میکنم لای موهاش و لاله ی گوشش رو با دندون میگیرم. بهش میگم پاشو پاشو کوچولو...
    مثه گربه ها کــِــــــش میاد. عاشق این کارشم.
    بالش ها رو تکیه میدم به پشت تخت و دوتایی با هم صبحانه میخوریم.
    بعدش دستمو میندازم زیر زانوش و با اون یکی دستم بلندش میکنم. میبرمش حمام. وان رو قبلا آماده کرده م. سر حوصله میشورمش. عاشق اینم که مثه یه گربه حمامش کنم. یه گیلاس شر.اب قرمز هم میخوریم.
    میندازمش رو ت.خت. خودشو جمع و جور میکنه و حوله رو مثه یه لباس دکو.لته به تنش میپیچه. خط سی.نهاش حواسمو پرت میکنه.
    از زیر در ِ اتاق یدونه روزنامه میندازن تو. روزنامه رو میدم دستش و مشغول میشم. از روی پا.هاش شروع میکنم به لوسیون زدن. میلیمتر به میلیمتر بدن.شو ماساژ میدم و کِرِم میزنم...
    توی بالکن نشسته م و دارم نگاهش میکنم. نمیدونم چقدر گذشته اما بلند میشه و میگه به نظرت لاک چه رنگی بزنم؟
    میگم قرمز... نه صورتی، آخه با رژ کالباسی خیلی 3.کسی میشی. لطفا لباس هم نپوش، هنوز از تماشات سیر نشدم.
    اون داره لاک میزنه و من مست شده م.
    پیش خودم فکر میکنم چقدر شبیه مجسمه های بر.هنه ی رم و فلورانس و آتن میمونه. چرا اینقدر جذابه؟ خدایا این چیه که آفریدی؟
    دلم میخواد برم دوربینمو بیارم و وقتی حواسش نیست ازش عکس بگیرم.
    جلوم ایستاده... یه تا.پ صورتی با به یه برمودای سفید پوشیده. داد میزنه کجایی بابا؟! حواست کجاست؟ من گشنمه. بیا بیریم پایین یه چیزی بخوریم...

    پ.ن: اگه قیل.تر نشدم ممکنه در آینده ادامه هم داشته باشه، و البته با جزییات بیشتر. واسه این پست زیاد دقیق ننوشتم!
    پ.ن: دعا کنید سرما نخورده باشم. مثه سگ دارم میلرزم
    پ.ن: شما هم اگه دوست داشتید قمقمه وار بنویسید. از هرچی که دلتون میخواد. این یه دعوته.

    از اینترنت اکسپلورر متنفرم

    • بالاخره دیشب برگشتیم. خیلی خسته م. برعکس پارسال، امسال اصلا دلم نمیخواست تعطیلات تمام بشه.
    • ای لعنت به internet explorer که هرچی میکشیم از دست این بروزر مسخره ست. یه قالب مامانی واسه خودم درست کردم اما فقط با IE جور در نمیاد. با فایرفاکس، اُپرا، سافاری و گوگل کروم هیچ ایرادی نداره اما اینترنت اکسپلورر موقع لود کردن دچار زایش میشه. خدا رو شکر همه هم فقط IE دارن، اون هم ورژن 6 (آیکن عصبانی)