شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۹

529

کیبردم رو میخوام به دانشکده پزشکی اهدا کنم. آخه همه جور باکتری و میکروب و ویروسی روش پیدا میشه!

جمعه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۹

a letter to S

Hi
I just wanted to say that recently, I've fallen deeply in love with you.
Honestly, your boyfriend Dan makes me jealous.
Can you please give me a little hint that what exactly Dan did which a cute girl like you did date him?
thanks

چهارشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۹

اون روز دیگه دور نیست

بالاخره نوبت ما هم میشه که یه روزی بدون وی/پی/ان و هیلتر شکن و اینجور چیزها، از دنیای آزاد لذت ببریم.

پ.ن: دیشب اکانت وی/پی/ان ام رو واسه 6 ماه دیگه شارژ کردم. یه حسی بهم میگه این دیگه آخرین بار بود.

جمعه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۹

پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۹

همین چند لحظه پیش

صدای جارو برقی میاد. چند دقیقه بعد مامان در حالی که داره سرامیک ها رو  T میکشه، داد میزنه و به من میگه:

اه خسته شدم از بس که هر روز این همه "مو" از روی سرامیک ها جارو کردم. همه شون هم مال توئه. پشم گوسفند اینقدر نمیریزه که موهای بدن تو میریزه. اه.

یکشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۹

شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۹

523


 زنده باد آزادی

                 زنده باد آگاهی

                                 زنده باد زندگی

منبع: +

give me a HUG please

دلم براش تنگ شده. برای بغل کردنش. برای بو کشیدن تنش. برای حس کردنش.
امشب سگ شده ام.
عجیب احتیاج به یه بغل ِ سفت و محکم دارم تا آرومم کنه. همین.
sometimes,
the person who tries to keep everyone happy
is always the most lonely person,
so never leave theme alone
because they will never say that they need you *

*: از gooder

جمعه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۹

521

دیشب یادم رفته بود آلارم گوشیم رو خاموش کنم. قاعدتا امروز صبح هم سر ساعت زنگ زد و منم (مثه هر روز) با مکافات از توی تخت اومدم بیرون. باز هم مثه هر روز هول هولکی یه لیوان شیر و بیسکوییت خوردم و اومدم آماده بشم که برم. همینطور که داشتم لباس عوض میکردم حس کردم امروز باید جمعه باشه، و با انگشت شروع کردم به شمردن روزها...
بعد که مطمئن شدم دیروز 5 شنبه بوده، با همون وضع پریدم تو تخت. خیلی کیف داد.

ولی الان که بهش فکر میکنم میبینم چقدر آدم باید خاک بر سر باشه که آمار روزهای هفته از دستش در رفته باشه... چقدر باید داغون باشه که وقتی صبح از خواب بیدار میشه هیچی از پنج شیش ساعت قبل رو یادش نباشه... چقدر زندگیت باید یکنواخت باشه که صدای آلارم گوشی فقط یک معنی بیشتر برات نداشته باشه.

سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

519+1

کلی چیز میز نوشته بودم، + یه آهنگ که می‌خواستم شما هم گوش کنید. رفتم 4shared می‌بینم اکانت منو Ban کردن!
حالم گرفته شد در حد مرگ. یعنی تمام اون ۸ گیگ و خرده‌ای موزیک که در طول این ۴ سال و اندی با بعضی از پست‌ها به اشتراک گذاشته بودم همه‌اش دود شده رفته هوا. لعنتی.
دلم می‌خواد برم به صاحبش بگم اگه می‌خوای کپی رایت و این چرت و پرت‌ها رو رعایت کنی پس گه خوردی سایت آپلود واسه موزیک و ویدئو و.. راه انداختی، آخه به چه حقی اومدی حساب منو یکهو بستی؟ مرتیکه شاغال.


مهم: کامنت‌های پست قبلی رو که دیدم بسی نا امید شدم. یعنی واقعا پیش خودتون فکر کردید من خوابِ اون "سه چرخه" ای رو دیده‌ام که مثل دوچرخه‌ست، سوارش می‌شن و رکاب می‌زنن؟؟
نخیر آقا جان، نخیر.. منظور من اون یکی ۳ چرخه ست، Threesome و اینها 😛

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۹

519

دیشب خواب دیدم سوار ۳ چرخه شده‌ام.
آلارم ساعت اجازه نداد بفهمم آخرش چی میشه، اما تا جایی که یادم میاد خیلی باحال بود!!

پ.ن: یعنی در واقعیت هم میشه "سه چرخه" سواری کرد؟ باید تجربه جالبی باشه!!

جمعه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۹

آقای "میم" عزیز، از بین این همه آدم فقط زورت به من رسید؟

چند ماه پیش یه گروه 9-8 نفره ی هم سن و سال خودم از فلان جا برای یه کار تحقیقی به اون پروژه ای که توش دارم کار میکنم اومدن، و منم از طرف شرکت خودمون قرار شد باهاشون همکاری کنم.
توی اون اکیپ یه دختره هست که به نظر من شدیدا جذاب و در عین حال خیلی هم آدم حسابیه.
اون اوایل، عملا مقاومت کردن برای اینکه بهش نخ ندم تقریبا غیر ممکن بود، با این حال اصلا به روی خودمون نمی آوردیم. آخرین بار سه چهار هفته پیش بود که دیده بودمش.

امروز ظهر واسه یه کار اداری رفته بودم بیرون. موقعی که برگشتم دیدم یدونه Porsche Boxster قرمز دقیقا پشت دیوار کارگاه پارک کردده. تو دلم گفتم آخه کدوم کس خلی دلش اومده این ماشینو اینجا پارک کنه؟؟؟
هیچی، بیخیال توی یکی از طبقات بودم که یهو دیدم همون دختره اومد جلو و سلام و حال و احوال. پشت سرش هم آقای "میم" اومد جلو و سلام و تعارف.
همینطور که داشتیم با هم دست میدادیم ناخوداگاه به شوخی بهش گفتم آخه مرد حسابی، این ماشینو باید اونجا پارک کنی؟ من اعصابم ضعیفه ها.
خندید و گفت سخت نگیر پسر، چیزی نمیشه.
باز خندیدم و گفتم من اگه پورشه داشتم عمرا جرئت (تخم) نمیکردم بیشتر از 30 ثانیه یه همچین جایی پارکش کنم.
خدایی اصلا فکرش رو هم نمیکردم آقای "میم" ممکنه پورشه داشته باشه.
و این آقای "میم" هم توی همین اکیپه. و به چشم برادری! انصافه یه جنتلمن کامله.
با سمیرا اومده بود چندتا عکس بگیرن و یه سری متر کشی کنن و برن. خیلی چیک 2 چیک بودن.
تقریبا 1 ساعت بعد، موقعی که داشتیم خدافظی میکردیم تو دلم به "میم" گفتم کوفتت بشه. اما بعدش پشیمون شدم، گفتم نوش جونت، ولی جون من قول بده حرومش نکنی این دختر رو، حیفه.

گذشته از همه این حرف ها، امشب این اراجیف رو فقط واسه این نوشتم که بگم امروز بد جوری حالم گرفته شد. اینا رو نوشتم تا یه ذره دلم خنک شه.
میدونی، "میم" ها به مراتب فرصت های بیشتر و بهتری برای انتخاب کردن و انتخاب شدن نسبت به "من" دارن. لزومی نداشت یکی از معدود فرصت های منو اینطوری بزنه داغون کنه.

چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۹

517

خسته ام، بیشتر روحی البته، خیلی.
بی تفاوتی مزمن پیدا کرده ام. هیچ کس و هیچ چیز به آنجایم هم نیست. اصلا برایم مهم نیست.
نه از ته دل خوشحال میشوم و نه عمیقا ناراحت. خنثی شده ام. خوشی و نا خوشی ام دوام ندارد. همه شان شاید 5 ثانیه بیشتر طول نکشند.
گیجم. سردرگمم. بی هدفم. اگر بپرسی، نمیدانم چه میخواهم، واقعا نمیدانم. انگار که زندگی ام مثل یک نقطه شده.
تنها چیزی که خیلی عذابم میدهد ظاهر غلط اندازم است. اینکه هیچ کس، مطلقا هیچ کس حتی تصور هم نمیکند که من هم برای خودم هزار جور فکر و خیال و کوفت و زهر مار دارم.
گاهی اوقات غلط انداز بودن سخت است، درد دارد. سختی اش این است که کسی تو را جدی نمیگیرد، و این درد دارد.