گاهی اوقات اوضاع جوری میشود که حتی حق داشتن دل خوشی های کوچک را هم نداری. انگار که کائنات تصمیم گرفته باشند از هر جهت یک بیلاخ گنده نشان آدم بدهند.
حالا کاری به دل خوشی های درست و حسابی ندارم، ولی مثلا همین فوتبال و جام جهانی را مثال بزنم.
از اسپانیا خوشت می آمد که به آن شکل مفتضحانه ۲ تا بازی را باخت و اگر بازی بعدی را هم برنده شود باز هم از گروه خودش بالا نمی آید. پرتغال؟ از آلمان ۴تا گل میخورد. امشب هم که انگلستان بازی دوم اش را به ارگوئه باخت و مثل اسپانیا حتی از گروه خودش بالا نمی آید.
تنها نتیجه ای که میشود گرفت این است که شاید باید دست ها را بالا گرفت و تسلیم شد. شاید اینطوری همه ی آن چیزهایی که دوستشان داری از آدم فرار نکنند!!
تصمیم گرفته ام که بزنم بروم به مرحله ی بعدی زندگی ام.
دارم به ورژن جدید آپدیت میکنم. از هفته ی گذشته دانلودش را شروع کرده ام و فکر کنم تا چند وقت دیگر بالاخره نصب شود. همه ی هیستوری ها و کوکی ها را هم پاک کرده ام که دیگر نتوانم به گذشته ریستور کنم.
راستش را بخواهی دیگر خسته شده ام. دست و پا زدن بس است دیگر. هرچه که از دستم بر می آمد و به عقلم میرسید را انجام دادم ولی نشد. نمیگویم هر کاری که کردم درست بود، اما به هر حال تلاش خودم را کردم. حتی اشتباه.. ولی باز هم تلاش کردم. امید داشتم که شاید ورق برگردد.
تنها خوبی این تقلا و دست و پا زدن این بود که تا آخر عمر خودم را بابت جای خالی اش سرزنش نمیکنم.. دیگر حسرت نبودنش را نمیخورم..
فقط یک دلتنگی میماند که آن هم به مرور زمان آرام میگیرد. مجبور است که آرام بگیرد.
حالا کاری به دل خوشی های درست و حسابی ندارم، ولی مثلا همین فوتبال و جام جهانی را مثال بزنم.
از اسپانیا خوشت می آمد که به آن شکل مفتضحانه ۲ تا بازی را باخت و اگر بازی بعدی را هم برنده شود باز هم از گروه خودش بالا نمی آید. پرتغال؟ از آلمان ۴تا گل میخورد. امشب هم که انگلستان بازی دوم اش را به ارگوئه باخت و مثل اسپانیا حتی از گروه خودش بالا نمی آید.
تنها نتیجه ای که میشود گرفت این است که شاید باید دست ها را بالا گرفت و تسلیم شد. شاید اینطوری همه ی آن چیزهایی که دوستشان داری از آدم فرار نکنند!!
تصمیم گرفته ام که بزنم بروم به مرحله ی بعدی زندگی ام.
دارم به ورژن جدید آپدیت میکنم. از هفته ی گذشته دانلودش را شروع کرده ام و فکر کنم تا چند وقت دیگر بالاخره نصب شود. همه ی هیستوری ها و کوکی ها را هم پاک کرده ام که دیگر نتوانم به گذشته ریستور کنم.
راستش را بخواهی دیگر خسته شده ام. دست و پا زدن بس است دیگر. هرچه که از دستم بر می آمد و به عقلم میرسید را انجام دادم ولی نشد. نمیگویم هر کاری که کردم درست بود، اما به هر حال تلاش خودم را کردم. حتی اشتباه.. ولی باز هم تلاش کردم. امید داشتم که شاید ورق برگردد.
تنها خوبی این تقلا و دست و پا زدن این بود که تا آخر عمر خودم را بابت جای خالی اش سرزنش نمیکنم.. دیگر حسرت نبودنش را نمیخورم..
فقط یک دلتنگی میماند که آن هم به مرور زمان آرام میگیرد. مجبور است که آرام بگیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر