پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۶

ما به عقب بر نمی‌گردیم

تا پس فردا این موقع خدا می‌داند حالمان چطور است. هرچه به جمعه شب نزدیکتر می‌شود بیشتر توی دلم رخت می‌شورند. همه‌اش یاد آن شبی می‌افتم که تا صبح چشممان به توییتر و فیسبوک و زیرنویس‌های شبکه‌های خبری بود و هرچه به صبح نزدیکتر می‌شدیم بیشتر در بُهت فرو می‌رفتیم. از فردایش هم که درگیری‌ها و بگیر و ببند و بزن بزن..

در طول این ده دوازده روز گذشته هرچه دوست و آشنا و غریبه و مشتری هست را بهشان التماس می‌کنم که رای بدهند. فردا هم تصمیم دارم همه آنهایی را که بهشان مشکوک هستم را خودم شخصا تا پای صندوق رای مشایعت کنم.
یک گروه هستند که مصمم به روحانی رای خواهند داد. یک گروه دیگر هم هستند که بنا به استدلال خودشان اعتقاد دارند با روی کار آمدن رئیسی وضع بهتر خواهد شد. با این گروه هم به اندازه‌ای که توان داشته‌ام و به شعورم توهین نشد سعی کرده‌ام به دور از تعصب حرف بزنم و برایشان دلایل عقلانی بیاورم. یک گروه سوم منفعل "من رای نمی‌دهم" هم هست که بیشتر از هر چیزی مرا می‌ترسانند. آنهایی که از همه چیز شکایت دارند و نارضایتی از وضع موجود را با بی تفاوتی می‌خواهند بدهند. آنهایی که می‌خواهند شناسنامه‌شان پاک بماند. آنهایی که مشروعیت نظام را می‌خواند زیر سوال ببرند!!

فراموش کار بودن این گروه سوم را هیچ نمی‌فهمم.. هیچ نمی‌فهمم که چطور می‌توانند ۸ سال از تک تک روزهای دوره قبل از روحانی را فراموش کرده باشند و از تک تک روزهای ۸ سال آینده ترس نداشته باشند.
خلاصه اینکه جان مادرتان.. جمعه را فراموش نکنید. دست هر کسی را هم که می‌شناسید بگیرید و با خودتان ببرید