شنبه، آذر ۲۵، ۱۴۰۲

یک جور ناجوری ناجور است

وضع دفتر اصلا خوب نیست و حدس می‌زنم اسحاق ورشکست شده است. سارا و امیرحسین استعفا دادند. به جای این ۲ تا، یک نفر جدید آمده است. من هم یک جورهایی منتظرم تا حقوق‌های عقب افتاده را بگیرم و بروم. گرچه چشمم آب نمی‌خورد که به این زودی‌ها چیزی دستم را بگیرد. همه وقت‌های آزادم را توی مسیر مدرن می‌گذرانم. قسمت خنده‌دار ماجرا این است که اوضاع بین امیر و محمد هم حسابی قاراش‌میش شده و به هر طرف که نگاه می‌کنم فقط در به دری است!!