شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۸

747

هفته پیش از آن هفته‌های ماراتن بود که خیال تمام شدن نداشت. چهارشنبه و پنج شنبه عین تراختور تا ساعت ۱۰ شب کار می‌کردیم. موقع رفتن، آقای رئیس خیلی با لطفات فرمودند که فردا (یعنی جمعه) هم زحمت بکشید و ساعت ۸ صبح دفتر باشید.
بعد از این حرف هیچ کداممان حتی به همدیگر نگاه هم نکردیم. فقط راهمان را کشیدیم و رفتیم.
دیروز هم تا حوالی ۸ شب مشغول راندن تراختور مربوطه بودیم. توی راه که داشتم می‌رفتم خانه، به خودم قول دادم که بعد از شام یک راست بروم دوش بگیرم و بخوابم.
تجربه نشان داده که هر موقع من به خودم قول استراحت بدهم حتما ورق برمی‌گردد.

دیگر گفتتن ندارد که دیشب درست مثل جعذ چهار چشمی مراقب محله بودم!!