دوشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۶

آخرین پست سال

راستشو بخوای اصلا دل و دماغ آپ نداشتم اما چون آخرین روز 2007 هستش دلم نیومد.
امروز حل تمرین پی بود. ساعت ۱۱ با Q رفتیم دانشگاه و بعد از حدود ۲ سال دوباره سر کلاس بیات نشستم. عجب آدم باحالیه... خوشم میاد ازش.
تا ۴.۵ دانشگاه بودیم. خیلی مساله حل کرد اما هیچی هم حل نکرد! یه جورایی تضعیف روحیه بود. اما سر کلاس خیلی خندیدیم از دستش.
امروز طرح قرمز ایرانسلم تمام شد و معنیش اینه که دیگه از sms مجانی خبری نیست. البته همون صبح که پیغام اومد که "طرح تشویقی شما به پایان رسیده است و ..." دوباره طرح قرمز رو فعال کردم چون به هر حال sms دونه ای ۴ تومن خیلی بهتر از دونه ۱۶ تومنه!
دیگه چی دارم بهتون بگم؟... آهان... دیروز رفته بودم سراغ نصیری که DVD بگیرم، دیدم که یه سری تلفن بی سیم T...Com آورده. خیلی باحال بودن. خلاصه اینکه یکی از ارزون ترین مدل هاش رو خریدم واسه اتاقم! (الان اعتراف میکنم که حماقت کردم ۵۶ تومن تلفن خریدم اما خریدم دیگه)
چند دقیقه پیش شهریار تلفن زد و گفت بزن vh1 که داره از H.I.M کلیپ میذاره. من هم گفتم پس من هم ازش آهنگ میذارم.
کمتر از ۲۰ دقیقه دیگه 2008 از راه میرسه. امیدوارم سال جدید برای همه سالی پر از سلامتی و شادی و خوبی باشه.
باز هم میبینمتون.

کریسمس مبارک

چهارشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۶

دکتر بیات

اول از هر چیز بذارید این بازی رو که به تازگی واسه موبایل (با فرمت java) پیدا کردم رو برای شما هم بذارم تا مثه من ازش لذت ببرید. ۳ تا بازی آتاری از جمله بازی هواپیمایی River Raid توی این پکیج هست که میدونم حسابی سرگرمتون میکنه. من خودم دیشب تا دیروقت با اینکه خیلی خسته بودم توی تختم خوابیده بودم و بازی میکردم!!! (البته این فایل با ابعاد 176x220 هستش اما سایز 240x320 رو هم اینجا گذاشتم)

بگذریم. امروز ساعت ۵.۵ بیدار شدم و از خونه زدم بیرون. امروز اولین روزی بود که ماشین نداشتیم و مجبور بودیم تا با اتوبوس بریم دانشگاه. من که فعلا ماشین ندارم، کیومرث و آرش هم بدون ماشین بودن. ساعت ۶.۵ با Q وعده داشتم. توی راه ترمینال بودیم که آرش تلفن زد و گفت که یکی از دوستاش ماشین داره و خلاصه اینکه باز هم ماشین از آسمون رسید و راحت رفتیم. من که توی راه همش خواب بودم اما هر از گاهی که یه نگاهی به بیرون مینداختم همه جا سفید بود و داشت برف میومد.
امروز با ابوطالبی میان ترم روسازی داشتیم. بعد از کلاس که همه بچه ها شروع کردن به حرف زدن و سوال کردن راجع به امتحان یهو دکتر ابو گفت: این هفته امتحان نیست! ۱۲ ام میگیرم.
ما رو میگی، چشمامون گرد شد! . جریان چیه؟ ابوطالبی امتحان کنسل کنه؟!
حرفش کاملا جدی بود. سر و صدای همه بلند شد که یعنی چی... از ۲۰ ام پایان ترم ها شروع میشن... وقت نداریم و ... خلاصه غرغر
ابو هم لج کرد و گفت اصلا امتحان نمیگیرم. ۲۰ نمره پایان ترم. هفته دیگه هم حل تمرین پی و روسازی میذارم، اگه دوست دارین بیاین. حرف هم نباشه. اینا رو گفت و رفت.
ما هم هاج و واج که اینجا چه خبره. به هر حال امتحان مالید.
من و کیومرث هم راه افتادیم که بریم. توی راه رو که میرفتیم دکتر بیات (یا همون بیالات - به وزن سیالات) رو سر کلاس سیالات دیدیمش و چون در باز بود الکی الکی بهش سلام کردیم.
پسر، جو گیر شد و پیله کرد که بیاین تو. ما هم رفتیم و ... شروع کرد به مسخره بازی. به این بچه ترم پایینی ها میگفت این ۲ تا آقازاده ۱۰۰ بار سیالات داشتن. بعدش هم به من گفت: بیسواد، چند بار انداختمت؟ گفتم ۱ بار. زد زیر خنده و گفت پس شانس آوردی بیسواد جان. ( آقای دکتر به خودش هم میگه بیسواد بیات)
خیلی آدمه پایه ایه. سر کلاس سیگار هم میکشه.
خلاصه اینکه کلی خندیدیم. با گوشی Q هم وقتی سیگارش رو روشن کرد ازش عکس گرفتیم. خودش هم کلی ذوق کرد.



این هم از آقای دکتر بیات معروف. یادش بخیر که سر کلاس سیالات با شهریار روی کاغذ چقدر با هم chat میکردیم. احتمالا هنوز اون کاغذها توی جزوه م باشن.
بعد از ظهر هم حدود ساعت ۳ بود که برای اولین بار توی این ترم با اتوبوس برگشتیم. راستی امروز رفتم که کارت ورود به جلسه امتحانات رو بگیرم حیدری گفت که بدهی داری. رفتم امور مالی و شاکی شدم که من بدهی ندارم... یارو یه نگاهی به فایلم انداخت و گفت: سنوات خوردی پیرمرد، ۹۰ تومن بدهکاری
چند روز پیش شهریار تقاضای این آهنگ رو داده بود تا برای شما هم بذارمش. آخ یادش بخیر که چقدر من خاطره خوب دارم با این آهنگ. خوب یادمه ۲ سال پیش تقریبا همین موقع ها بود که تازه گیرش آورده بود. میگفت توی باشگاه شنیده و بد جور رفته توی مخ. و انصافا عجب beat توپی داره. این بشر استعداد عجیبی توی پیدا کردن این سبک آهنگ داره. Ruhe از schiller رو گوش کردین؟ این که لینکش هم ماله خودش بود.

اسفند ۲ سال پیش بود که تازه با هاله دوست شده بودم و برای اولین بار که date داشتیم، موقعی که ۲ تایی داشتیم برمیگشتیم تا برسونمش خونه وقتی ضبط ماشین رو روشن کردم این آهنگ (Beautiful Things) شروع شد... هنوز هم میتونم حسش کنم. یه جورایی وقتی گوشش میکنم ناخداگاه یاد هاله میوفتم. امیدوارم هر جا که هست و هر کاری که میکنه خوب و خوش و سلامت باشه. خیلی دوسش داشتم. خیلی.

راستی، بالاخره یه خبرهایی از Logan هم رسید. البته هنوز معلوم نیست که کی تحویل میدن اما مهم اینه که اسم ما هم یه جایی در اومد. سر از گروه ۶ در آوردیم. دیگه خدا میدونه که کی میخوان ماشین رو بدن.
خیلی نوشتم... زیاد شد دیگه

فعلا

سه‌شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۶

51

چقدر هوا سرد شده. امروز که رفتم پروژه بتن رو تحویل بدم یخ کردم!
امروز ساعت ۴ رفتم سراغ امید و چندتا برگه از محاسبات دستی پروژه فولادش رو ازش گرفتم و یه رونویسی تمیز کردم. یه سری عدد قلمبه و سلمبه هم از خودم نوشتم و گذاشتم روی پروژه ی خودم. مثلا نشستم و محاسبات دستی انجام دادم! . بعدش هم یه جعبه ۲ کیلویی شیرینی تر خوشمزه هم خریدم و دقیقا ساعت ۵ خودم رو گذاشتم پشت در دفتر کیانی. آخه هفته پیش گفت که ۲شنبه زنگ بزن تا برای ۳شنبه باهات وعده بزارم.
دیشب هم که باهاش صحبت کردم گفت که ساعت ۵ تماس بگیر تا بگم که کی بیای دفتر.
از پشت در بهش زنگ زدم و گفتم: مهندس جان من کی برسم خدمتتون؟ گفت: اگه تا نیم ساعت دیگه بیای خیلی خوبه. منم بهش گفتم: پس اگه زحمتی نیست لطفا همین الان در رو باز کنید!
بیچاره یه خورده تعجب کرد. خوشبختانه کسی توی دفترش نبود و من هم حسابی تونستم مغزش رو کار بگیرم. خلاصه اینکه حدود ۱ ساعت با هم گپ زدیم و حتی بدون اینکه CD پروژه ام رو توی کامپیوتر بذاره و ببینه که اصلا چی براش آوردم یه دونه ۱۷ داد و من هم خوشحال و خندان برگشم.
فردا هم امتحان میان ترم روسازی با ابو دارم و هنوز تمام نکردم. سعی میکنم تا آخر شب تمامش کنم.
من برم دیگه. یه آهنگ قشنگ هم از Fergie براتون میذارم. کلا ازش خوشم نمیاد اما این آهنگش بدکی نیست. این کلمه Center رو هم یه جور خاصی میگه... به نظر من یه جورایی سکسی تلفظش میکنه.
فردا میبینمتون.

راستی تا یادم نرفته، این متن رو توی سایت phalls دیدم. اینجا هم آوردمش تا شما هم یه سری بهش بزنید:

دوستان
تا میتوانید روی لینک زیر کلیک کنید. این یک بمب گوگلی برای حمایت از هویت ایرانی حضرت مولانا است. از دوستان وبلاگ نویس هم خواهش می کنم این لینک را به وب لاگشان اضافه کنند. باشد که وقتی دیگران در خواب غفلت هستند ایرانیان جهان بتوانند از مشاهیر خود دفاع کنند. کلیک کنید تا ایرانی بودن یکی از مشاهیرمان را به جهانیان اثبات کنیم.

دوشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۶

ما اینیم دیگه

سلام به همه
این یه آپ کاملا Challenging هستش بین من و آقا شیره!
(البته این موارد بین من و Leo کاملا عادیه... فکر بیخود نکنین. ما به این کارای هم عادت داریم. خل بازی های ما ۲ تا رو زیاد جدی نگیرید! این رو هم واسه این مینویسم که شما هم ۱ ذره در مشنگ بازی ما شریک باشید)
راستش امروز ظهر شهریار زنگ زد بهم و گفت: کامنت های جدیدت رو دیدی؟
گفتم نه، چطور مگه؟
گفت: یه درخواست خف ف ف ف داری. عمرا گیرش نیاری.
همون موقع کامپیوترم رو روشن کردم تا ببینم جریان چیه؟

شیما این آهنگ رو درخواست داده بود. خلاصه اینکه هر ۲ تایی پشت کامپیوترهامون دنبال آهنگ میگشتیم اما شهریار همش میگفت کیفیت ها خیلی بیخود هستن و عمرن پیداش کنی. من خیلی گشتم و ... خلاصه از این حرفا.
تنها چیزی که پیدا کردم یه فایل rar به حجم ۷۶ مگابایت بود که ۲۰ مگ رو گرفتم اما بعدش پشیمون شدم و لینک مستقیم رو برای شیما میل زدم.
بعد از اینکه تلفنمون تمام شد من باز هم به جست و جو ادامه دادم و از اونجایی که "ما اینیم دیگه" یه سوررس خوب ازش پیدا کردم و فورا قبل از اینکه شهریار هم بتونه یه چیزی دست و پا کنه آپلودش کردم و الان هم در خدمت شما هستم!!!
بعد از این پست هم میخوام برم کتابخونه. بعدش هم برم تقشه های پروژه ام رو پلات کنم چون فردا باید تحویل بدم.
من برم تا این شهریار کار خودش رو نکرده!
تا بعد

پ.ن: من همین الان امتحان کردم... لینک سالمه و کاملا کار میکنه! (شهریار الکی بهونه نیار)

شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۶

زمستان

سلام به زمستون
بالاخره پاییز رفت و یه زمستون دیگه از راه رسید. نمیدونم چرا، اما زمستون رو دوست دارم. شاید چون بعدش نوبت بهاره
الان دقیقا ۳ ماه میشه که دارم اینجا مینویسم و از اینکه توی این چند وقت با شما آشنا شدم خیلی خوشحالم.
امروز که یه نگاهی به تقویم انداختم برق از چشمام پرید. از ۲۵ ام این ماه امتحان ها شروع میشن.
۲۵ ام راه آهن... ۲۶ ام سازه های بنایی + روسازی... ۱ بهمن پی و ۵ بهمن هم اصول تصفیه آب و فاضلاب
تازه، ۴ روز دیگه هم میان ترم روسازی دارم!
خلاصه اینکه یواش یواش باید جمع و جور کنم خودمو
امروز روز زیاد جالبی نداشتم. یه حالی بود. خوش نیومد ازش.
صبح یه ذره درس خوندم. (جون عمه ام...). ظهر هم یه فیلم مسخره به اسم saint دیدم که اصلا خوشم نیومد. نصیری خیلی ازش تعریف کرد اما اصلا خوب نبود. خیلی چاخان بود.
بعد از ظهر هم قرار بود تا فیلم فریاد مورچه ها رو به شهریار بدم اما یادم نبود که پیشم نیستش. بیچاره خیلی ضدحال خورد. ۲ هفته س که بهش قول دادم (واقعا میبخشی پسر. من که ۱۰۰ بار گفتم زودتر بهم بگو داری میای بگیریش نه اینکه ۱ دقیقه قبل از اینکه بیای خبرم کنی. تقصیر خودته)
ساعت ۵ قرار بود با یکی از دوستام برم بیرون که برنامه منتفی شد. بعدش هم شیوا کلید کرد که باید منو ببری بیرون. خیلی دلم میخواست که با تنهایی برم و یه خورده قدم بزنم و واسه خودم موزیک گوش کنم اما نشد دیگه. آخر دست هم سر از star burger در آوردیم. جای شما خالی.
اومدم خونه و پای tv ولو شدم. حوصله ام واقعا سر رفته...
دیگه حرفی واسه گفتن ندارم. این هم از زندگی روتین من. خیلی مسخره س.
عاطفه هم توی بلاگش نوشته بود که دلش میخواد حرف بزنه... بیا دختر، اینو گوش کن... Lindsay Lohan هم Speak میکنه! خیلی دوسش دارم این دختره رو... (منظورم Lindsay بود)
رفع زحمت کنم دیگه. شب همگی خوش

باید گاهی سکوت کنیم، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد. (زرتشت)

پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶

یلدا

سلام به همه
امیدوارم که خوب و خوش و سرحال باشید
یه بار دیگه اومدم تا شب یلدا رو به همه تبریک بگم و برای همه تون بهترین آرزوها رو بکنم.
به احتمال زیاد امشب خونه ی همه مادر بزرگ ها و پدربزرگ ها شلوغ پلوغه
ما امشب "شب چله" داریم و قراره همه خونه مامان بزرگم جمع بشیم. جای شما هم خالی. البته میدونم که یلدای واقعی فردا شبه اما چون ما خانوادگی عجله داریم امشب رو دور هم جمع میشیم.
به هر حال امیدوارم که لحظه های خوبی داشته باشید و بهتون خوش بگذره
واسه امروز هم یه آهنگ بینهایت خوشگل از Schiller براتون گذاشتم. تشکرش رو هم از شهریار بکنید چون خودش زحمت آپلود رو کشیده.

آخر هفته خوب و خوشی براتون آرزو میکنم.

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

47

سلام به همگی
امیدوارم که مثه همیشه خوب و خوش باشید
از کامنت هایی که واسه پست قبلی گذاشتید معلومه که یه جورایی حس کنجکاوی همه فعال شده!
میخوام یه ذره کمکتون کنم. "فری" اسم جدید یه نفره که هیچ کدوم نمیشناسیدش. شهریار جون، شما هم نمیشناسیش چون منظورم "فری راسو" یا همون "فرهود" خودمون نیست!
در مورد اون جنسی هم که معامله شد... راستش رو بخوای نمیدونم چرا از کلمه جنس استفاده کردم، اصلا نمیدونم چرا این مدلی نوشتم. چون اصلا هیچ جنسی در کار نبود. اون چیزی که رد و بدل شد اصلا و ابدا ماهیت ماده نداشت. دقیقا انرژی بود!
شما فرض کنید که یه خبر خوب بود... مثلا اینکه من از سربازی معاف شدم... یا یه بوسه... یه پیشنهاد خوب واسه کار.... ، هر چیزی میتونه باشه.

بگذریم... دیگه چطورین؟ خوبین؟ خوش میگذره؟ چه خبرا؟
هیچ توجه کردین که امروز ۴شنبه س و من دانشگاه نرفتم؟ آخه امروز صبح توی دانشگاه یه کنفرانس بوده که همه کلاس های صبح تعطیل بودن. واسه همین هم من دانشگاه نرفتم اما به احتمال زیاد فردا باید برم دانشگاه چون باید پروژه بتن خودم رو تحویل بدم. البته هنوز هم وقت واسه تحویل دادن دارم اما میخوام هرچه زودتر از دستش خلاص بشم.
امروز تنها کار مفیدی که انجام دادم این بود که واسه یکی از دوستام رفتم و یه کتاب خریدم. همین. بعد از ظهر هم نشستم و فیلم Match Point رو دیدم. خیلی باحال بود. حدود ۷ هم باید برم و DVD های جدیدی رو که سفارش دادم بگیرم. ۱ ماهی میشد که فیلم نگرفته بودم.
شارژ adsl هم داره ته می کشه... همین روزهاس که قطع بشه و دوباره باید شارژ کنم.
امروز شهریار زنگ زد و گفت یه آهنگ آپلود کرده و میخواد تا شماها هم گوشش کنید. لینک مستقیمش رو براتون گذاشتم.
نمیدونم چرا این چند وقت همه آهنگ هایی رو که میذارم ملایم هستن. از پست بعدی دوباره میخوام از همون style همیشگی خودم بذارم. دیگه داره زیادی light میشه

بیا ای دل کمی وارونه گردیم
برای هم بیا دیونه گردیم
شب یلدا شده نزدیک ای دوست
بیا برای هم هندونه گردیم

پیشاپیش یلدای همه مبارک

پ.ن: دلم نیومد اینو به شیما و تارا نگم. بابا دم شما خیلی گرم... هنوز پست من آپ نشده شما دوتا ۱۴ تا کامنت گذاشتین. به این میگن تله پاتی!

در ضمن من و شهریار Jewel رو هم خوب میشناسیمش. من چندتا کلیپ از سالهای ۹۷ و ۹۸ روی vhs دارم ازش. نمیخوام تعریف کنم اما آرشیو موزیک من و شهریار یکی از کاملترینهاست.

دوشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۶

فری... Feri

دیشب تا دیروقت بیدار بودم و تا اومدم یه نموره بخوابم صدای زنگ موبایل بلند شد.
باز هم شهرداری. نمیدونم چرا این پایان کار طلسم شده؟
۱۰ روز پیش که اونجا بودم تقریبا همه چیز آماده بود و امروز که رفتم تا بالاخره پایانی رو بگیرم دیدم که لطف کردن و یه یادداشت خیلی کوچولو روی پرونده گذاشتن
۶۰ سانتیمتر ارتفاع مازاد ساختمان
آخرش یه چیزی واسه گیر دادن پیدا کرده بودن
هیچی... الکی الکی فرستادن "ماده ۱۰۰". به همین راحتی. خیلی تلاش کردم تا یه جوری مخشون رو بپیچونم اما نشد.
از ساعت ۹ تا ۱ داشتم بالا و پایین میرفتم. اگه بگم ۵۰ بار از طبقه ۲ به ۵ (و بالعکس) رفتم و اومدم دروغ نگفتم. فعلا هم که تا ۱ ماه دیگه باید صبر کنم تا کمسیون جواب بده تکلیف این ۶۰ سانت اضافه ارتفاع چیه.
حدود ۲ بود که اومدم خونه. بعد از نهار خواستم بشینم فیلم ببینم اما اصلا حالش نبود. تا ۴ یه چرتی زدم و بعدش رفتم خونه یکی از بچه ها.
Mr کشاورز و یکی دیگه از دوستاش، چند روز بود که پیله کرده بودن تا قبل از اینکه برن و پروژه بتن رو تحویل مهندس قادری بدن، من برم پیششون و یه چیزایی از ETABS یادشون بدم تا مثه باقالی موقع دفاع از پروژه (که یوسف براشون درست کرده بود) استاد رو نگاه نکنن!
۵ اونجا بودم. تازه حدود ۷.۵ هم یه قرار خیلی VIP داشتم که خیلی خیلی مهم بود. خلاصه اینکه تا ۷.۵ داشتم تدریس میکردم و هرچی هم تلاش میکردم تا اون ۲ تا رو بپیچونم فایده نداشت. تازه از تلفنی هم که قبل از اون قرار باید به من زده میشد تا ماموریت رو تایید کنه خبری نبود.
خلاصه اینکه ۷:۴۰ فرار کردم و مثه موشک به سمت محل قرار شلیک شدم. تو راه بودم که صدای زینگ تلفن در اومد و به این معنی بود که ملاقات انجام میشه.
۵ دقیقه به ۸ خودم رو رسوندم و همه چیز عالی بود. واقعا فوق العاده بود. بهتر از اونی شده بود که فکرش رو میکردم. خیلی سریع معامله انجام شد. جنس ها رو رد و بدل کردیم و عین گوله اومدم خونه.
کاملا شارژ بودم. شام رو که خوردیم مامان و شیوا کلید کردن که میخوان برن بیرون و یه گشتی بزنن و من هم باید باهاشون برم.
حدود ۱۱ برگشتیم خونه. mbc2 هم فیلم Ghost رو گذاشته بود. تا همین الان نشستم و برای دفعه ۱۰۰ ام دیدمش. خیلی فیلم قشنگیه. از این Demi Moore هم خیلی خوشم میاد.
این هم از داستان امروز من
یه آهنگ تووووووووپ هم از H.I.M براتون گذاشتم.

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

نتیجه بازی

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم
مرسی که این همه به فکرم بودید و با کامنت و sms سراغ منو گرفتید. خدایی خیلی خودمو تحویل گرفتم با این کارتون!
صبح ساعت ۸ وقتی صدای زنگ موبایلم بلند شد با تمام وجود دلم میخواست بخوابم. یه نفر در گوشم میگفت گور بابای امتحان... بگیر بخواب!
ساعت ۹ با Q (کیومرث) وعده داشتم. خلاصه اینکه ۱۱ دانشگاه بودیم و به محض اینکه وارد عمران شدیم از طبقه بالا صدای "یگانه" میومد که مثه همیشه داد و فریاد میزد تا بچه ها رو سر جاشون نگه داره
هیچی، ما هم رفتیم بالا و یه صندلی واسه خودمون پیدا کردیم و نشستیم. نمیدونم چرا تالار فردوسی نبردنمون؟!
خلاصه اینکه نشستیم و هرچی جزوه و کتاب و حل تمرین و ... داشتم روی ۲تا صندلی کناریم گذاشتم. سر و کله اساتید محترم یعنی آقای دکتر بیات و دکتر ابوطالبی هم پیدا شد.
بعدش هم بیات با همون لحن مخصوص خودش - که فقط شهریار میدونه من چی میگم - اون بالا ایستاد و گفت: " آقا زاده، ۳ تا سوال بهتون میدم. اولی رو که زیاد بهش فکر نکن چون نمیتونی حل کنی. اون ۲تا دیگه رو هم اگه خوب خونده باشی شاید ۴-۳ نمره بیاری ولی زیاد مطمئن نباش. با همدیگه هم مشورت نکنین چون بیشتر گیج میشین. ۲ ساعت هم بیشتر وقت نمیدیم. سوال هم نپرسید که ناراحت میشم"
ابوطالبی هم لبخند ملیحانه ی بدی داشت.
سوال ها رو پخش کردن:
(شهریار بخون سوال ها رو حال کن)

۱- یدونه پی ۲.۵ در ۲.۵ داریم که یه بار متمرکز ۲۰۰ تنی از طریق ستون بهش وارد شده. حالا اگه بخوایم این پی یک لنگر ۸۰ تن.متر رو هم تحمل کنه ابعاد جدید پی رو بدست بیارید. ماکزیمم مقاومت خاک هم مثلا ۵۰

جواب: بر پدرش لعنت. آخه با کدوم فرضیات من اینو حل کنم؟! بیخیال... سوال بعدی

۲- یدونه پی داریم که در عمق ۵ متری روی خاک ۲ لایه قرار داره. لایه رویی ماسه و لایه زیری رس نرم. مجموع Df + H میشه ۵ متر. فقط هم گاما و C و Ks و فی رو داری. ارتفاع H رو برای بیشترین مقاومت حساب کنید.

جواب: ظاهرا آسونه... اما هرچی اون معادله لعنتی رو حل میکنی جواب نمیده! این آخر صدای همه رو در آورده بود که چرا معادله جواب نداره؟!

جواب درست: هیچی، از معادله باید یدونه مشتق ساده میگرفتی مساوی صفر قرار میدادی، حل میشد! به همین سادگی

تا اینجا که تست هوش + ریاضی بوده

۳- یه تابلو به مساحت ۱۰ داریم که با ۲تا ستون به یدونه پی به عرض ۴ و طول L وصل شده. وزن ستون ها و تابلو ۲۰۰ تن. باد هم با شدت ۱ داره به تابلو میخوره. همه اطلاعات مساله هم هست. عرض پی رو پیدا کنید.

جواب: مساله قابل حله... کلی بهش ور رفتم تا اینکه یه چیزایی واسه L پیدا کردم.

این هم از امتحان ما. از این ۳تا سوال یکی و نصفی حل کردم. به نظرتون از ۱۰ چند میارم؟!

امیدوارم ترم دیگه مجبور نباشم تا معرفی به استاد بگیرم.
خب دیگه چطورین شما؟ این هم نتیجه درس خوندن!
فعلا برین Frozen گوش کنید که شهریار درخواست داده بود.
موقع برگشتن هم که با Q میومدیم توی جاده اینو دیدیم:



کلی داشتیم بحث میکردیم که این کامیون "چموش" چطوری تصادف کرده که اینجوری شده!
آخر هفته خوبی داشته باشید و درست رانندگی کنید!!!

چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۶

فوری

فقط اومدم بگم از اونجایی که من خیلی "خف ف ف ف ف" میباشم عمرا سرما نخورم و الان هم سُر و مُر و گنده در خدمتتون هستم.
بالاخره روز موعود رسید. فردا صبح میرم ببینم چه خبره. در اولین فرصت در جریان جدیدترین اخبار قرارتون میدم.
wish me LUCK
حوصله آهنگ آپ کردن ندارم.
شب همگی بخیر

سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶

هیچی

خسته شدم، حوصله ام سریده!
حال نوشتن ندارم... فقط اومدم تا بگم ما هستیم. دلمان هم برایتان تنگ شده است.
احساس میکنم میخوام سرما بخورم. از صبح تا حالا N تا ویتامین C و قرص سرماخوردگی خوردم. آخه مامانم این هفته آنفولانزای خفنگی گرفته بود. واقعا بد بود حالش. امیدوارم که واگیر نکنم. یعنی نهایت تلاشم اینه که مریض نشم چون اصلا روحیه فین کردن ندارم.
چند وقت پیش شیما درخواست Lost Highway داده بود. میبخشی که یه کم دیر شد.
فردا صبح هم خبر مرگمان بریم دانشگاه ببینیم چه خبره. کاشکی فردا این دکتر ابو ۴ تا مساله درست حسابی حل کنه سر کلاس. توی جزوه ۲ تا مساله بدون حل داره... از اونایی که آدم فرررر میخوره!
حال میده امتحان اون مدلی باشه... برگه رو سفید باید بدیم. این چند روز به هرکی که میگم فلانی اون تا مثال حل نشده ها رو چیکار کردی جواب میده: این ۲تا احتمالا مال یه درس دیگه بوده اشتباهی توی جزوه پی چاپ کردن!!!
رفع زحمت می کنیم

جمعه، آذر ۱۶، ۱۳۸۶

آتاری

باز هم سلام به همه
جای همه خالی دیشب مهمونی بودم. یعنی عروسی بودم. خواهر یکی از دوستام ازدواج کرد.خوش گذشت.
شب که خونه اومدم رو تخت جون دادم به خدا... البته alarm گوشیم رو روی ۹.۵ گذاشتم که زود بیدار بشم و درس بخونم (خیر سرم!)
نزدیک ۱۲ بود که بیدار شدم. اصولا آدم خوش خوابی هستم ولی به نظر من جمعه ها توی هوا گاز خواب آور پخش میکنن. احساس منگ بودم بهم دست میده. نمیدونم براتون تعریف کردم که ۲ بار تا حالا واسه امتحان پایان ترم خواب موندم یا نه؟
خیلی احساس تنبلی دارم. دلم میخواد واسه خودم ولوووو باشم اما اونجوری که دلم میخواد نمیشه.
امروز ۴-۳ تا مساله حل کردم. یه خورده باید سرعت رو زیاد کنم چون دیگه چیزی تا ۲۲ ام نمونده. تصمیم دارم امشب تا دیروقت بجای پشت کامپیوتر نشستن درس بخونم.
افکارم خیلی مشغول شده... دلم میخواد روی مغزم END TASK داشتم. ولش کن... همینه دیگه
میدونی... اینقدر چیز توی سرم هست که نمیدونم از چی بگم و بنویسم. اینقدر همه چیز توی ذهنم قاطی پاطی شده که سر نخ رو گم کردم. میدونم چی میخوام، میدونم چیکار میخوام بکنم، میدونم چی میخوام بگم و بنویسم... اما نمیتونم!!!
بیخیال. لزومی نداره این افکار گندیده رو به شما منتقل کنم.

چند روز پیش یه بازی دهه ۸۰ روی اینترنت پیدا کردم که مخصوص موبایل بود (البته symbian) و چون موبایل من فقط جاوا java رو تشخیص میده (خیلی احمقانه س) دهن خودم رو سرویس کردم تا ورژن جاوای اون بازی رو هم پیدا کنم اما موفق نشدم. در همین جست و جو فایل مخصوص کامپیوتر این بازی رو پیدا کردم. حتما " آتاری " رو یادتون میاد... و به احتمال ۱۹۰ اون بازی هواپیمایی رو که هیچ وقت تمام نمیشد رو هم یادتونه...
آخ که چقدر با حال بود این بازی و جالب اینکه هنوز هم حال میده!. البته اگه این بازی رو به بچه هایی که الان با PlayStation 3 و PSP و XBOX و ... بازی میکنن نشون بدی و بگی که این یکی از بهترین بازی های زمان بچه گیت بوده حتما برات متاسف میشه و احتمالا به عقلت شک میکنه که چرا باز هم میشینی و بازی میکنی. ولی اون مغز فندقی ها نمیدونن که امثال من ۱ دنیا خاطره دارن.

حالا برای اینکه شما رو هم به زمان آتاری ببرم فقط کافیه تا اینجا رو کلیک کنید و این بازی 84KB رو روی کامپوتر unzip کنید و مثه بازی snake گوشی 3310 بهش معتاد بشید.
و اما این هم آهنگ My Immortal - Rock Version که به شهریار قول داده بودم. با این آهنگ خیلی خاطره دارم. خیلی... هم خوشحال و هم ناخوشحال

یادش بخیر اون سال که امتحان راه سازی داشتیم من و شهریار شب امتحان توی بالکن که داشت برف میومد اساسی قهوه میخوردیم و بهش گوش میکردیم...
دقیقه ۳ که میشه اشک آدم رو در میاره لعنتی

چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۶

کلاس مالیده

سلام به همه
امروز روز خیلی خوبیه. چرا؟ واسه اینکه دیشب کیومرث زنگ زد و گفت یه چیزایی شنیده که ظاهرا فردا کلاس پی و روسازی تشکیل نمیشن. ساعت ۸.۵ بود
من رو میگی؟ کلی ذوق کردم! آخه فقط با "ابوطالبی" کلاس دارم و وقتی واسه یکی از کلاس ها نمیاد یعنی اینکه کلا ابو Fail شده. همون موقع زنگ زدم به ManoN و با هم قرار گذاشتیم تا بریم یه ذره walk بزنیم.
مثه بچه مدرسه ای ها ۳شنبه شب که میشه عزای فردا رو میگیرم. خلاصه اینکه دیشب خیلی حال کردم با این کیومزث. خبر خوبی داد. بعدش هم به مهران هم زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم. اون هم واسه ۱ کلاس که تشکیل نمیشه کلا تعطیل کرد. به امید هم زنگ زدم اما جواب نداد.
دیشب هوا واقعا عالی بود. جون میداد واسه پیاده روی. کلی راه رفتیم و حرف زدیم با هم. بعدش هم رفتیم کافه سیب نشستیم و قهوه موکا نوش جان کردیم. یکی از GF های قدیم رو هم دیدم اونجا که با دوستش اومده بود. خواستم برم باهاش سلام و احوال پرسی کنم اما اصلا به روی مبارکشون نیاوردن. من هم پشیمون شدم.
اینقدر لجم میگیره از این جور آدم ها... مثلا چی میشد اگه مثه آدم ۳۰ ثانیه وقت صرف میکردی تا فقط بگی "سلام. حالت چطوره؟ خوبی؟" همین. بعدش هم میتونستی به زندگیت ادامه بدی. با دوست پسرت هم نبودی که بخوای جلوی اون بیچاره فیلم بازی کنی. درسته که دیگه با هم relationship نداریم اما دلیل نمیشه که اگه یه روزی یه جایی همدیگه رو دیدیم مثه احمق ها رفتار کنیم. واقعا نمیدونم چه فکری میکنن. من هیچ وقت اینجوری رفتار نمیکنم. نمیدونم... شاید توقع من زیاده.
بگذریم. همین الان آقا شیره تلفن زد و گفت چرا آهنگ های منو نمیذاری؟ مگه نمیبینی کلی درخواست دادم؟
از اونجایی که شیره رو خیلی دوستش دارم همین الان آهنگ درخواستی رو گرفتم. bitrate ش رو ۱۲۸ کردم و آپلودش کردم. این شما و این هم Kelly Clarkson - Sober . لذتش رو ببرید. من هم خودم خیلی دوستش داشتم.
راستی یه چیز جالب. دیشب یه سری هم به نمایندگی adidas زدیم. یه مدل کفش RunningShoe 2008 آورده بود. اگه گفتی چقدر؟ ۳۵۷ هزار تومن. باتری میخورد!!! ، دکمه - و + داشت تا کفی کفش رو نرم یا سفت کنه. جالبه ها... . وقتی M6 خریدم از این کفش ها میخرم!!!

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

من اینجام

سلام به همه
میدونم که غیبت هام خیلی طولانی شده، حتما با والدینم میام که غیبت هام رو مجاز کنم!
قرار بود شنبه بیام آپ کنم اما نمیدونم چطور شد که الآن اومدم.
راستش این چند وقت خیلی الکی الکی مشغول بودم و نمیدونم این روند مسخره تا کی میخواد ادامه داشته باشه. همه برنامه هام قاطی پاطی شده. بد جوری کلافه شدم. میدونی... هیچ کار خاصی نمیکنم اما عقبم!!!
فقط اومدم بگم که دلم واسه همه تنگیده. البته بجز شیما کسی تازگی پست جدید نداده. به نظرم مد شده که تند تند پست ندن!
خیلی حوصله ام سر رفته... کلافه ام. این چند وقت اصلا فرصت فیلم دیدن رو هم نداشتم. خودم تعجب میکنم که چطوری این ۲ هفته من فیلم ندیدم؟!
این ManoN هم که همه اش پادگانه. بیچاره ۱ روز در میون باید شیفت بمونه.
حوصله درس خوندن هم ندارم. ۱ هفته س که صفحه ۵۰ جزوه ام همینطوری باز روی میزم مونده. اتاقم وحشتناک شده. خودم هم توش گم میشم.
در ضمن، توی قرعه کشی ۴ام ایران خودرو هم خبری از اسم ما نبود. فکر کنم کلا من رو فراموش کردن!
من ماشینم رو میخوام...
این هم یه آهنگ خیلی قشنگ از آلبوم جدید Bon Jovi که خیلی دوستش دارم. امیدوارم که شماها هم ازش لذت ببرید.

دوشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۶

39

خیلی فوری اومدم چندتا چیز بگم و برم
اول اینکه ManoN بالاخره انتقالی گرفت و برگشت پیش خودمون

دوم اینکه متاسفانه وبلاگ دوست خوبم "تارا" بنا به دلایلی تعطیل شد. امیدوارم که دوباره شروع به نوشتن کنه.

سوم اینکه این قابلیت جدید بلاگفا چیز خیلی جالبیه. دیگه آدم رو از کامنت دادن و سر زدن راحت میکنه. البته یه ایراد هم داره و اون هم اینه که دیگه آمار بازدید وبلاگت سریع بالا نمیره! (بلاگ خودم رو گفتم... شماها که ماشالا روزی N تا بازدیدکننده دارید)

چهارم اینکه چون ۲۳ ام آذر امتحان میان ترم "پی" دارم و هر طوری که شده باید خوب بخونم تا حتما این ترم دیگه پاسش کنم بعد از ظهر ها با مهران میرم کتاب خونه! و فعلا تیریپ درس خونی زدم. البته زیاد معلوم نیست تا کی دوام داشته باشه.

فعلا حرفی واسه گفتن ندارم

شیما خانم آهنگ شما رو هم یادم نرفته. بفرمایید

پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۶

داستان آقا شیره

امروز میخوام داستان آقا شیره رو براتون بگم.
این آقا شیره اسمش شهریار هست. یکی از بهترین دوستامه. سال ۸۰ تو دانشگاه با هم آشنا شدیم. هر دو ترم ۱ بودیم. هنوز یک هفته هم از شروع ترم نگذشته بود. یه روز که توی ایستگاه اتوبوس سابق دانشگاه تنها نشسته بودم (چون کلاس نداشتم) که سر و کله اش پیدا شد و اومد نزدیک من نشست.

اولش داشتیم همدیگه رو بررسی میکردیم که بالاخره سر صحبت باز شد و با هم رفیق شدیم. خوب یادمه اولین بحثی رو که شروع کردیم راجع به بازی SIM City 3000 بود. و بعدش هم در مورد Flight Simulator حسابی حرف زدیم... از همینجا بود که با هم دوستهای خیلی صمیمی شدیم. اون هم مثه من خوره کامپیوتر بود. از همون اول چون انگلیسی خوبی هم داشت خیلی خوشم اومد ازش. از نظر موزیک هم خیلی با من هم سلیقه بود. همیشه با هم انگلیسی email و sms میزنیم و سعی میکنیم از مشکل ترین کلماتی که بلد هستیم استفاده کنیم تا روی همدیگه رو کم کنیم اما هنوز مبارزه ادامه داره!!!

دوران خیلی خوبی بود. توی دانشگاه با هیچ کس به اندازه شهریار خاطره ندارم. همیشه با هم بودیم. غیر ممکن بود بدون هم نهار بخوریم... همه کارهامون مثه هم بود. مثلا اگه اون یکی از کلاس ها رو نمیرفت منم نمیرفتم. صبح ها به هم تلفن میزدیم تا اون یکی رو بیدار کنیم و اگه یه نفر بیدار نمیشد اون یکی هم میخوابید. چند ترم من و شهریار هیچ کدوم از کلاس های صبح رو نرفتیم!!!

هیچ وقت با همدیگه، هم خونه نبودیم و هرکدوم خونه جدا داشتیم اما همیشه پیش هم بودیم. خیلی خوب بود. اعتراف میکنم دست پختش هم عالی بود. ادویه جات زیاد داشت. یادش بخیر play station با یدونه تلویزیون ۱۴ اینچ هم داشت. بعضی وقت ها ۲۴ ساعت بازی میکردیم... فقط هم Gran Turismo

ماشین من همیشه یدونه Nissan SkyLine زرد بود! و شهریار با هر ماشین دیگه ای هم که بود باز هم منو میبرد. رانندگیش خوب بود عوضی. (البته همیشه دسته آنالوگ رو خودش برمیداشت چون میخواست دستی دنده عوض کنه)

این بشر یه عشق ماشینه به تمام معناس. همه چیز ماشین رو از اعضای بدنش بهتر میشناسه. خدایی دست فرمونش هم لنگه نداره. مثه کاپیتان بویینگ 777 رانندگی میکنه. یه 206 تیپ ۵ داره که خودش یش میگه تیپ ۷. البته بی راه هم نمیگه چون یه چیزایی تو ماشینش میبینی که توی ۲۰۶ های فرانسه هم نمیبینی. مثلا موقع بارون برف پاکن ها اتوماتیک روشن میشن یا هوا که تاریک میشه چراغ ها خودشون روشن میشن. روانی ماشینه! ، مثلا یه صفحه LCD غول گذاشته اون بالا بجای ساعتش که از مصرف سوخت لحظه ای ماشین و فشار باد لاستیک و ... تا اون چه که تو فکر سرنشین ها میگذره رو هم نشون میده! تازه BlueTooth هم داره!

چیزی که توی خونه اش همیشه پیدا میشد خوراکی های خوب بود

چه تابستون ها و زمستون هایی با هم داشتیم... زمستون ۸۳ حدود ۱ ماه کل آب خونه شهریار یخ زد! (آخه دانشگاه ما یه جایی تو مایه های قطب بود)

الان که فکر میکنم میبینم میشه یه کتاب بنویسم از کارهایی که میکردیم. همه چیز داره مثه فیلم از جلوی چشمم رد میشه. پول میگذاشتیم روی هم و یهو ۷۰ تا آلبوم MP3 میخریدیم. با هم ماشین حساب میخریدیم. با هم ساعت بیدار باش سخنگو میخریدیم...

یه عادت مسخره ای که داشتیم این بود که هر روز عصر موقع برگشتن به خونه باید pepsi میخریدیم و قوطی رو هم نگه میداشتیم. تا پارسال که هنوز خونه دانشجویی داشتم قوطی ها رو هم داشتم. ۲تا گونی پر!!!

اولین گوشی موبایلمون 3310 بود. کلی باهاش پز میدادیم. سال ۸۲ وقتی سرویس sms موبایل هامون وصل شد اولین sms رو به شهریار دادم. یادمه سر وصل شدن sms کلی با هم کل داشتیم.

خیلی با هم جور بودیم و هستیم. موقع امتحان های پایان ترم خونه من تبدیل میشد یه "ستاد امتحانات" و شهریار و افشین و امید و ... میومدن اونجا.

باید وضعیت رو میدیدی. داغون بودیم همه. واسه امتحان ها شهریار بی نهایت خوش شانس بود. خودش میذاره به حساب باهوش بودن و درس خوندن اما اصلا اینجوری نبود. فقط شانس داشت!

چندتا مثال میزنم. ما یه درسی داریم به اسم مکانیک سیالات که در زمان ما فقط و فقط با دکتر بیات ارائه میشد و بیات هم هیچ حساب و کتابی نداشت. اگه دلش میخواست پاس میکردی و اگه هم حال نمیکرد افتاده بودی. رنج نمره هاش همیشه بین ۰ تا ۱۴ بود. دفعه اول با هم سیالات داشتیم. آقا شیره شمال بود که زنگ زد به من و گفت سیالات نمره اعلام کرده. هیچ وقت یادم نمیره... گفتم خب؟... جواب داد: من ۱۷ شدم!!!. بهش گفتم من چی؟ جواب داد نمیدونم، زنگ بزن از امین فرج (خدا رحمتش کنه) بپرس. گفتم یعنی تو نمیدونی؟ گفت زنگ میزنم بهش خبرت میکنم. ۱ دقیقه بعد برام msg داد که -۱- شدم! بله... یک

این در حالی بود که من فکر میکردم امتحانم رو خوب دادم و آقا شهریار مطمئن بود که افتاده!

چندتا نمونه دیگه:

تحلیل سازه ۲ -> من به نکبت ۱۰ شدم و اون ۱۷

ریاضی ۲ -> من دفعه ۶ ام پاس کردم و اون ۱۷ (اسم من رو توی کلاس کریمی ننوشتی! یادت باشه. مجبور شدم با اون یارو فاضلی بگیرم و دهنم سرویس شد)

سازه بتن آرمه ۱ -> من ۱۰ و شهریار ۱۷

بتن ۲ -> من افتادم و اون پاس کرد. (باز هم ۱۷ فکر کنم)

راه سازی -> شب امتحان میخواست خذف کنه و ما همه بهش روحیه میدادیم که نکن این کار رو!!! آخرش هم من ۱۰ شدم و آقا ۱۶ شدن. افشین که به همه یاد میداد ۱۵ شد. تازه این وسط توی سرمای ۲۰ درجه زیر صفر رفته بود توی بالکن نشسته بود و قهوه میخورد و برف رو تماشا میکرد و My Immortal گوش میکرد!

خلاصه اینکه هرچی درس ۳ واحدی خووووف داشتیم شهریار فقط با ۱۷ پاس کرد. این اواخر دیگه ازش میترسیدم. هر درسی باهاش داشتم میگفتم: افتادم!

کلا هر موقع نمره واسه من دید بی برو برگرد افتاده بودم. باور کنید. حتی ترم پیش درس ترافیک که یه درس اختیاری هست و عمرا کسی نمیافته، آقا شهریار نمره منو دید و زنگ زد گفت: "سلمان جون، ترافیک افتادی... آخه چرا همیشه من خبر بد باید بهت بدم؟!"

واقعا چرا؟!

خلاصه اینکه خیلی خاطره با هم داریم. کلی درس با هم حذف کردیم. الان هم هر دو ترم ۱۳ هستیم و ۸ واحد برامون مونده

۲ ترم پیش هم رفت و با پیمان و فرهود هم خونه شد. چه پایه خنده هایی بودن اون ۲ تا دیگه. دلم براشون تنگیده. با اونا هم خیلی خوش میگذشت. مثلا ۱ روز تمام حتی غذا هم نمیخوردیم و فقط ورق بازی... اما کلا با فرهود و پیمان خیلی خوش میگذشت. یادم نمیره یه روز بعد از نهار (چون تفریح نداشتیم) داشتیم ۴ تایی با این حصیرها که روی قابلمه میذارن که برنج دم بکشه "فریزبی" بازی میکردیم، فرهود خیلی محکم پرتش کرد طرف شهریار و اون هم بجای اینکه بگیردش خیلی relax جاخالی داد و فریزبی ما هم بعد از خورد کردن شیشه رفت وسط کوچه. توی اون زمستون تصور کنید اتاق بدون پنجره چه حالی میده!

یا مثلا یه بار از رستوران پایین خونه فرهود اینا چند کیلو زیتون دو دره کردیم و ۲ روز تمام فقط زیتون میخوردیم. بعدش هم هر جای خونه رو که پا میذاشتی هسته بود. توی اون خونه هم یه دنیا خاطره داریم.

این هم از داستان آقا شیره. اصلا میدونی چرا بهش میگم آقا شیره؟ چون متولد مرداد ماه این شهریار.

یه آهنگ معرکه به اسم Apologize براتون گذاشتم. چند روزی میشه که فقط دارم همین رو گوش میکنم. امتحانش ضرر نداره. خیلی باهاش حال کردم تازگی

آخر هفته خوبی داشته باشید

سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶

بدون عنوان

سلام به همگی
راستش رو بخوای هیچی واسه گفتن ندارم. هیچی
فقط اومدم ۳ تا چیز رو بگم
اول اینکه از دوستم ... (همون که مست بود!) معذرت خواهی میکنم بخاطر اینکه اون شب جوابش رو نمیدادم! باور کن منظوری نداشتم. تو که منو میشناسی... پس خواهشن منو شکار نکن آقا شیره!
دوم اینکه اومدم تا به سپیده تبریک بگم. خودش میدونه واسه چی
سوم اینکه اومدم تا آهنگ درخواستی شیما و خواهرش بهشون بدم. قابل شما رو نداره. هرچی خواستین بگین... حتی اگه شده خودم هم بخونم اما براتون میذارم!
بعدن میبینمتون
پ.ن: در ضمن به ایرانسل هم میخوام بگم این چه وضعیه؟ ۵ روزه که خط ها افتضاح شدن. مگه نمیدرکی که کار و زندگی داریم؟ درست کن این شبکه رو! مردم دیگه از بس که SMS هام fail شدن، تماس رو که دیگه حرفش رو نزن...

یکشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۶

Time کم میارم

سلام به همه ی دوستای خوبم
واقعا میبخشی که اینقدر دیر آپ می کنم ولی باور کن این چند روز اصلا فرصت روشن کردن کامپیوتر رو نداشتم. منظورم اینه که روشن کردم اما واسه پروژه هام.
من از ۵ شنبه شب تصمیم داشتم آپ کنم اما نشد!!! جریانش جالبه
من یدونه اکستنشن مخصوص Gmail روی فایرفاکس دارم که خودش اتوماتیک لاگ این میکنه.
داشتم وارد بلاگ میشدم که سر و کله عاطفه روی Google Talk پیدا شد. هرچی هم بهش میگم میخوام آپ بزنم اصلا انگار نه انگار... در همین حین یکی از دوستام زنگ زد به ایرنسل، مست بود... آی ی ی حرف میزد... هرچی قطعش می کردم باز هم زنگ میزد. بیشعور همزمان به موبایل و خط اتاقم هم زنگ میزد. رو مخم بود. تازه عاطفه هم هی pm میداد. حالا که چیزی نیست. سر و کله یکی دیگه هم پیدا شد که هوس sms بازی زده بود به سرش... هر ۱۰ ثانیه ۱ بار یه دونه sms میداد و چون جواب نمی گرفت ۵۰ تا sms دیگه میزد که چرا جواب نمیدی؟!
تصور کن دارم با تلفن حرف میزنم، با کیبورد هم دارم مینویسم و با انگشت های پام هم دارم sms میدم!
این آخر ماجرا نیست! هومن هم ساعت ۱۲ شب هر ۳۰ ثانیه ۱ بار می اومد پشت خط اتاقم. جواب ندادم... وقتی روی شانس باشی دیگه برات میاد همینطوری... صدای اون یکی تلفن هم بلند شد. پیش خودم گفتم خدا رو شکر این خط دیگه با من کاری نداره اما داشت. مامانم از اون پایین میگفت گوشی رو بردار، دایی علی بات کار داره!
نه... یکی به دادم برسه... همه رو قطع کردم. از gmail هم خارج شدم و موبایل ها رو هم انداختم رو تختم. یه نیم ساعتی هم با داییم کلنجار رفتم. یه سری از تنظیمات دوربینش به هم ریخته بود که به حول و قوه الهی حل شد. من نفهمیدم نصفه شبی از کجاش میخواد عکس بگیره؟!
واقعا Hang کرده بودم. کامپیوتر رو خاموش کردم و از آپ دادن منصرف شدم. وقتی موبایل ها رو برداشتم واسه یکی ۴ تا miss call خورده بود و واسه ایرانسل هم ۳۸ تا sms اومده بود. باید برم اسمم رو توی کتاب گنیس ثبت کنم.
(همین الان عاطفه روی Google Talk پیداش شد دوباره!!!)
خلاصه ماجرایی بود اون شب واسه خودش
این هم از موزیک امروز

دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۶

Mr. Baje

دیشب آقای "بیج - Baje " از خونشون زنگ زد بهم. شماره ش رو که دیدم کلی از خودم حال پخش کردم. ۳ روز مرخصی گرفته و اومده خونه. (ایشون در حال سپری کردن دوره مقدس و جان گداز سربازی هستن- نوبت من هم میشه اما من نمیرم ). خلاصه اینکه همون دیشب کلی با هم گپ زدیم. خبر خوب هم اینکه با درخواست انتقالی ش موافقت شده و تا ۱ ماه دیگه به home town خودمون بر میگرده

این آقای Baje که همون محمدرضا باشه و اسمش ManoN هست دوست فابریک منه. از اول راهنمایی با هم بودیم. حدود ۱۲ سال میشه که میشناسیم همدیگه رو. خلاصه اینکه آخر باحاله... خیلی دوسش دارم. به تمام معنا unique این پسر.
این کلمه ی Baje اختراع ما ۲ تاس و هیچ معنی و مفهومی هم نداره. البته واسه خودمون یه دنیا معنی داره اما نکته مهم اینجاس که ما هنوز بعد از نزدیک ۱ سال، هنوز با هم Baje نشدیم. پارسال همین موقع ها بود که این کلمه رو ساختیم و همون شب تصمیم گرفتیم تا واسه همدیگه baje بشیم! (عجب شبی بود...، گرچه موفقیت آمیز نبود اما یادش بخیر)
داستانش مفصله اما اگه یه روز حالش رو پیدا کردم براتون تعریف میکنم.
خلاصه که امشب کلی با هم فک زدیم و تابیدیم و ماشین بازی و در و داف و ... دق و دل این ۱ ماه رو که ندیده بودیم همدیگه رو در آوردیم!
فردا هم دوباره همین برنامه رو اجرا میکنیم
دیگه خوابم میاد
واسه امروز هم دوباره یه آهنگ توپ از Cold Play گذاشتم.

پ.ن : دوباره من TransFormers دیددم. این دختره Megan Fox چرا اینقدر خوشگله؟! (قلبم درد گرفته!) دارم عاشق این بشر میشم... به دادم برسید!


جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۸۶

34

از هم یه جمعه دیگه... مثه قبلی ها... مو نمیزنه!
باید ولش کنی به حال خودش
دیشب یه ۲ جین مهمون داشتیم... واسه شام
همیشه وقتی واسه شام مهمون داریم مامانم ۲ تا هندونه بزرگ میزاره زیر بغلم و چیدن میز رو میذاره گردنم. باید سفره آرایی کنم!
جای شما هم خالی بود.
امروز تا ۱۱.۵ خواب بودم. ای حال داد...
امروز روز Cold Play بود. مینمم ۴~۳ ساعت آلبوم X & Y رو گوش می کردم. خیلی باهاش حال کردم. نمیدونم این ۲ سال چرا از آلبومش اینقدر خوشم نیومده بود!
از اونجایی که امروز نه کسی رو دیدم و نه با کسی تماس داشتم و نه فیلم جدید دیدم و خلاصه اینکه انفرادی بودم، بنابراین وراجی هم نمیتونم بکنم. بهتون استراحت دادم!
درسته که چیزی واسه گفتن ندارم اما میخوام مثه مردم غیور و شهید پرور و پرشور و انقلابی همیشه در صحنه حضور داشته باشم!!!
درضمن، امروز کلی اخبار گوش کردم. اوضاع خیلی قاطی پاتیه. خدا به دادمون برسه
داشت یادم میرفت... یه آهنگ معرکه از Cold Play گذاشتم براتون. مطمئنم که خوشتون میاد.
یه چیز دیگه... تازه، ورژن 2.0.0.9 فایر فاکس هم اومد. همین الان آپدیت کردم.
باز هم یه چیز دیگه!!! ورژن جدید Gmail هم اومد. خدا شده... دمشون گرم. درد و بلاش بخوره تو سر Yahoo با این ورژن جدید مسخره ش.
دیگه برم... خوبه هیچی واسه گفتن نداشتم!

سه‌شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۶

عنوان ندارد

امروز حوصله ام سر رفته در حد تیم ملی...
نمیدونم چرا، اما من همیشه با روزهای تعطیل مشکل دارم. دست خودم نیست اما احساس خفگی بهم دست میده
دلم واسه یه نفر تنگ شده اما نمیدونم کیه اون عوضی! میدونی... دلم میخواد که دلم واسه یه نفر تنگ بشه اما هیشکی نیست!
آدم عجیبی دارم میشم... دارم دگردیسی میکنم...
از دست این spam ها دارم روانی میشم... اسپم های ای میل رو نمیگم. اسپم های افکارم رو میگم. یه لحظه که غافل میشی حمله میکنن. جالب اینه که اصلا نمیفهمم چی میگن و چی هستن.
باورت نمیشه اما تا الان ۱۰۰۰ تا جمله نوشته ام و بعد پاکش کردم.
دلم میخواد حرف بزنم... دلم میخواد با یکی درد و دل کنم اما نمیدونم چی میخوام بگم! (الان داری پیش خودت میگی یارو زده به سرش)
دلم میخواد خودم رو خالی کنم... از همه چیز... اما نمیشه... راهش رو بلد نیسم
میخوام اعتراف کنم اما نمیدونم به چی!
امروز بعد از چند ماه یه دستی به سر و وضع اتاقم کشیدم. البته به اصرار بعضی ها (میدونین که). واقعا شرم آور بود. از خودم هم خجالت کشیدم. الان هم زیاد تعریفی نداره ها اما خیلی بهتر شد. روی میزم یه جزوه پیدا کردم که ماله ۳ ترم پیش بود!!! میفهمی یعنی چی؟
چرا من اینجوری شدم؟ تا ۴-۳ سال پیش توی خونه اسوه ی نظم و انضباط بودم اما حالا...
بعد از ظهر نشستم فیلم Sleepers رو دیدم. محشره این فیلم. اگه ندیدید امتحانش ضرر نداره
حوصله درس خوندن هم ندارم. ۱ ماه دیگه میان ترم پی دارم اما نگاهش هم نکردم
نمیدونم...
فردا صبح زود باید برم دانشگاه. یعنی همین امروز صبح باید برم! نهایتا ۵ ساعت فرصت خواب داشته باشم.

یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶

ریش

سلام به همگی
چطورین شماها؟
بشتابید که مهمون جدید داریم...
این شما و این هم عسل خانوم (تقویم من) که به جمع ما اضافه شدن.
امروز از طرف ایشون درخواست یه آهنگ جدید از Beyonce and Shakira رو داشتم که با کمال میل برای همه آپلود کردم.
آهنگ خیلی باحال و پایه ای هستش... (الان روی صندلی دارم قر میدم!)
بگذریم، دیگه چه خبرا؟
پسر امروز مامانم کلید کرده که ریش هام رو بزنم.
۲ هفته ای هست که "ریش کثیف" گذاشتم. خیلی باهاشون حال میکنم. تازه با مدل موی سیخ سیخ هم توپ میشه اما امروز از صبح مامانم گیر داده میگه: "بزن این ریش ها رو... دوست دخترت حالش به هم نمیخوره این شکلی میبینه تو رو؟"
چپ و راست هم صدام میکنه بسیجی. یکی نیست بگه بسیجی ها دلشون هم بخواد!
اونوقت همه میگن بهت اومده این مدلی. تازه میخواستم برم موهام رو از ته کوتاه کنم.
وقتی هم این میترا (مامانم رو میگم) کلید میکنه دیگه کلید میکنه ها... پدرت رو در میاره. اصلا نمیشه در مقابلش مقاومت کرد.
مثلا چند سال پیش که ریش چونه ام رو خیلی بلند کرده بودم یه بار که خواب بودم با قیچی اومد و یه تیکه اش رو قیچی کرد روانی.
این دفعه میخوام مقاومت کنم اما مطمئن نیستم! چون طوری روی مغزت پیاده روی میکنه دیگه از خیر هرچی که باشه میگذری.

جمعه، آبان ۱۱، ۱۳۸۶

آه ه ه

سلام به همگی
امان از دست 4shared.com که این چند روزه دیوانه کرده منو. هرچی میخوام آلبوم سال 99 Savage Garden رو آپلود کنم نمیشه.
واقعا نمیدونم چطوری این اتفاق افتاده که من ۲ بار یه آلبوم رو گذاشتم اونجا. الان هم هرچی سعی میکنم تا اون یکی آلبوم رو آپلود کنم نمیشه... به نزدیک ۸۰٪ که میرسه یهو همه چیز میپره!
دارم روانی میشم. شیطونه میگه برم یه جای دیگه آپ کنم. اما نمیدونم چرا اینقدر از 4shared خوشم میاد.
ولی خیلی ضایع بود این سوتی دادن من! ملت ۲تا ۴۰ مگابایت دانلود کنن و هر ۲تا آلبوم عین هم... از همه معضرت میخوام. به خدا هنوز هم نمیدونم چطوری اینجوری شد
به محض اینکه لینک ها درست شدن خبرتون میکنم.
بگذریم... دیگه چطورین؟ خوبین شماها؟ خوش میگذه؟
راستش میخواستم دیروز آپ کنم اما نگذاشتن! درست همون موقع که کامپیوتر رو روشن کردم و اولین خط رو نوشته بودم افشین زنگ زد به اتاقم و با یه لحن تاکیدی خفن گفت تا ۱۰ دقیقه دیگه باید آماده باشی که دارم میام دنبالت. اصلا فرصت نداد که بهش بگم حوصله out ندارم.
حس بیرون نداشتم... یه آهنگ ملایم واسه خودم گذاشته بودم و داشتم حال در میکردم از خودم اما این پسره همه حسم رو ترکوند.
اصولا چون همیشه پایه هستم سوت ثانیه آماده شدم و منتظرش موندم تا اینکه رسید. با یکی از دوستاش اومده بود... البته بعدش فهمیدم که پسرخالش ه این آقا فرشاد. پسر خوبی بود. بعد از اینکه حسابی کف شهر تابیدیم ماشین رو پارک کردیم و زدیم تیریپ پیاده... جاتون خالی شام رو هم بیرون زدیم. البته فرشاد فقط سیب زمینی خورد. نزدیکای ۱۲ هم رفتیم و نفری ۲ تا لیوان آب انار خوردیم... خیلی فاز داد
فرشاد هنوز لیوان دوم رو نخورده بود که فشارش افتاد... پزشکی میخونه ترم ۸
تیپش end دکتره... اصلا اهل هله هوله و غذای بیرون و ... خلاصه "سگی" نیست. (من کلا به هر نوع غذای Fast Food میگم "سگی" و همیشه با اکیپ امید و jackson و ... هفته ای ۱ بار باید بریم سگی)
من فکر میکنم اعتیاد زیادی به سگی دارم. اصولا بوی سگی که به دماغم میخوره از خود بی خود میشم! مریضم دیگه...
بگذریم... این هم از ماجرای دیشب. امروز صبح تو خواب ناز بودم که صدای این موبایل لعنتی بلند شد. شفیعی بود. مصالح فروشی که چند ساله که باهاش کار میکنم. آدم بدی نیست... فقط بعضی وقتا reset میکنه و حتی ۱ کلمه هم نمیفهمی که چی میگه! یه جور تیک داره بیچاره
بیشعور صبح جمعه زنگ زده میگه من دم ساختمان هستم... بیا حسابت رو تسویه کن!
این هم از ۱ روز که میتونستی کپه مرگت رو بزاری زمین. واسه ۱۸۰ هزار تومن منو کشوند تا اونجا.
اما بدکی هم نشد. کلی آت و آشغال دادم بهش و بار کرد برد. هرچی که فکر کنی! ... لوله ایرانیت، سنگ، گونی های اضافه گچ و سیمان، خورده کاشی، لوله فاضلاب... اما خودمونیم... خودم هم عین خر کار کردم! (به کسی نگین اما ۲۰۰۰۰ تومن هم به حساب خودم صورت وضعیت نوشتم. اصلا چه معنی داره مهندس مملکت عملگی کنه؟ کارگر گرفتم تا این نخاله ها رو ریختن بیرون!)
البته قرار نبود که نخاله ها رو بریزیم بیرون وگرنه دلم درد نمیکرد که، مثه آدم کارگر میگرفتم.



این هم از شفیعی جان من
وقتی رسیدم خونه ۱ راست رفتم حمام... خواهرم میگفت چی شده؟ چرا این شکلی شدی؟
برعکس دیروز که حوصله out نداشتم خیلی دلم میخواست که بزنم بیرون اما هیچ کس پایه نبود.
یکی از اون آهنگ هایی رو که دیروز تو مووود بودم و گوش میکردم رو براتون گذاشتم. Enya
البته باید با صدای وحشت انگیز بلند گوش بدین تا فاز بده... وقتی من گوش میکنم هرچی تو خونه هست در حال لرزیدنه، ساب ووفر ضبط چنان بیس میده که میخواد بدنت رو از هم متلاشی کنه. در ضمن این آهنگ رو حداقل ۳ بار هم باید پشت سر هم گوش بدین تا حس منتقل بشه. جدیدا New Age خیلی گوش میکنم.
تارا خانوم، قابلی نداشت که... امیدوارم از Anathema لذت ببری... Keep Rocking babe

سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

فریاد مورچه ها

سلام به همه وب گرد ها

حال و احوال دوستای خوب من چطوره؟

خیلی دلم میخواست میتونستم هر روز آپ کنم اما حیف که چند وقته که سرم بدجور شلوغه

دیگه چه خبرا؟

امروز بعد از ظهر حدود ۲.۵ میخواستم بیام بشینم و یه آپ اساسی بزنم اما نگذاشتن! آقای نجار نمود منو از بس که تلفن زد... آخرش تسلیم شدم و رفتم سر ساختمان

ساعت ۵ بود که برگشتم و مثه جسد بدون اینکه لباس عوض کنم افتادم روی تختم... چشمام رو که باز کردم ۷.۵ بود!

خلاصه اینکه با این حرکت خیلی حال کردیم.

چند روز پیش از مستر نصیری یه فیلم جدید از مخملباف گرفتم به اسم "فریاد مورچه ها"

اصولا از فیلم های مخملباف چیزی سر در نمیارم اما این دفعه یه دلیل عجیب واسه دیدن این فیلم داشتم!

به احتمال زیاد "لونا شاد" رو که توی صدای آمریکا مجری برنامه "شباهنگ" هست رو میشناسین، آره؟

طبق معمول وقتی به نصیری گفتم فیلم جدید چی اومده گفت یه فیلم از مخملباف که لونا شاد توش بازی کرده. منم بی معطلی گفتم بده DVDش رو

مسخره نکنین که فیلم رو بخاطر لونا شاد گرفتم. آخه هم برام جالب بود و هم عجیب که مجری صدای آمریکا فیلم هم بازی کرده جدیدا

بگذریم. از خواب که بیدار شدم نشستم پای tv و ۱ ساعت و نیم فیلم رو دیدم... فلسفه جالبی داشت... نه میتونم قبولش کنم و نه میتونم ردش کنم. مخملبافه دیگه... مغزت رو میپیچونه

تا قبل از اینکه فیلم رو ببینم یه تصور دیگه ای از شخصیت "لونا" داشتم اما الان دیگه به کلی عوض شد. مثلا توی یکی از سکانس ها توی یه رودخونه ای میره که اگه دنیا رو هم به من بدن عمرا دستم رو توی آب نمیکنم چه برسه به اینکه بخوام کاملا زیر آب فرو برم!!! این رو هم بگم که لوکیشن فیلم هندوستان هستش.

خلاصه اینکه خیلی جالب بود. الان هم صدای لونا رو از پایین دارم میشنوم که داره برنامه اجرا میکنه.

در ضمن. الان هم آهنگ Complicated از آوریل رو به درخواست شیما خانم گذاشتم.

از همین جا هم به تارا سلام میرسونم و میگم که هنوز لینک اکتیو و به درد بخور برای Anathema پیدا نکردم اما قول میدم تا ۲ روز دیگه حتما با دست پر برگردم.

فردا از صبح باید برم دانشگاه. اصلا حالش رو ندارم.

پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

باتری ماشین

سلام به همه دوستای خوب خودم
میبخشید که این ۲ روز نتونستم بیام پیشتون
دیروز دانشگاه بودم و ساعت ۵ رسیدم خونه.
وقتی رسیدم هنوز کفشهام رو در نیاورده بودم که مامانم کلی کار هوار کرد تو سرم. تازه اولتیماتوم هم داد که تا ۷ خونه باشم چون نوبت دکتر داشت و باید به موقع میرسوندمش.
من هم چون چاره ای جز اطاعت ندارم مثه فشنگ در رفتم!
پشت یکی از چراغ قرمزها بودم که یهو ماشین خاموش شد. خونسرد استارت زدم... روشن نشد... دوباره اما باز هم نشد... باز هم نشد... چراغ سبز شد و ۱ ثانیه بعد بوق ممتد بود که به گوش میرسید!
چقدر بی حوصله شدن این ملت...
با کمک آقای پلیس سر ۴راه ماشین رو هل دادیم و روشنش کردم. خدایا آخه چه مرگش شده؟ یه کناری ایستادم و آب باتری و ... رو نگاه کردم، همه چیز عادی به نظر میرسید.
همونجا که ایستاده بودم ماشین رو خاموش کردم. ۱ دقیقه بعد استارت زدم و خیلی راحت روشن شد!
پیش خودم گفتم شاید اتفاقی بوده، بیخیال. رفتم دنبال بقیه کارها. همه mission ها رو که انجام دادم اومدم سوار شدم و ... دیگه حتی استارت هم نمیخورد!!! هیچ رمقی براش نمونده بود. خدایا چه خاکی تو سرم بریزم؟ چطوری از توی پارک بیارمش بیرون؟ مگه چه گناهی کردم من؟!
رفتم توی پیاده رو و به یه آقایی گفتم جون هرکی رو دوست داری بیا یه کمکی کن من این لگن رو ببرم اوراقی!
دمش گرم، اومد کمکم... ولی با یه بدبختی ماشین رو از پارک بیرون آوردیم. ۱۰ دقیقه داشتیم عقب و جلو میکردیم... وسط یه خیابون شلوغ و پاتوغ دختر و پسر رو تصور کن... اونوقت من دارم یه پراید سفید ۷۶ لگن رو هل میدم... (وسط یه مشت Camry و Azera و BMW و Prado و... ) خدا برای کسی نخواد همچین چیزی
وسط این ترافیک ۳۰۰ - ۲۰۰ متر هل دادمش. (پیش خودم گفتم خوبه وقتی ماشین روشن شد یارو گازش رو بگیره و در بره!!!). به نکبت روشن شد.
باید بودی و میدیدی که چه پایه خنده ای شده
خلاصه اینکه با نهایت سرعت گازش رو گرفتم به سمت خونه. یه تلفن هم به مامانم زدم و گفتم زنگ بزن آژانس که با این ماشینت هیچ جایی نمیرم من!
۷:۱۰ رسیدم. سوت ثانیه بعد هم تاکسی اومد و رفتیم. تا برگشتیم خونه دیگه ۱۱ شده بود. شام هم بیرون خوردیم. جاتون خالی
باید امروز صبح بودی و غرغرهای بابام رو میشنیدی که من اصلا به ماشین اهمیت نمیدم... فقط سوارش میشم...هیچ وقت کنترل نمیکنم ماشین رو... خلاصه از این حرفا. هرچی هم میگم مسعود جون این باتریش خراب شده دیگه، مگه به گوشش میرفت
خودش ماشین رو برد تعمیر. ظهر که برگشت گفتم چی شد؟
گفت هیچی. باتریش خراب شده بود حالا یه باتری نو خریدم
دلم میخواست بهش بگم حالا دیدی چیزی نبود و فقط به جون من هی نق زدی؟ اما حوصله بحث نداشتم.
امشب شام یه جای توپ مهمونیم. جای همتون رو خالی میکنم. هر ۴-۳ هفته یکبار دوره داریم. خیلی خوش میگذره.

دوشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۶

آلبوم

سلام به همگی

همیدوارم که خوب و خوش باشید

۲ روز بود که تصمیم داشتم بیام و پست جدید بدم اما هی یه کاری پیش می اومد و نمیشد

خب چه خبر؟ خوش میگذره؟

اولین خبر اینکه یه وبلاگ جدید به نام پشت پرده قدم به دنیای مجازی گذاشت و ظاهرا خانم عاطفه قراره از اون طرف یه خبرهایی به ما بده!

راستش میخواستم که روز افتتاحیه وبلاگ رو خودم از اینجا اعلام کنم اما نمیدونم چرا نشد و تا جایی که خبر دار شدم دیگه نیازی به معرفی نداره و همه میشناسینش.

توی پست قبلی یه آهنگ از گروه Savage Garden گذاشته بودم و چون شیما خانم خیلی ازش استقبال کردن تصمیم گرفتم تا کل آلبوم های این گروه استرالیایی رو که ۲ تا آلبوم بیشتر نیست و دیگه این که این گروه دیگه وجود خارجی نداره رو مخصوص خانم شیما آپلود کنم.

البته خواننده گروه یعنی Darren Hayes خودش با تنهایی (همون دوست من!) مشغول به خوندن هست

شاید بد نباشه تعریف کنم که من چطوری Savage Garden رو کشف کردم!

درست یادم نیست اما فکر میکنم سوم دبیرستان بودم که کلیپ آهنگ to the moon and back رو توی کانال onyx دیدم (یادش بخیر... عجب کانال خوبی بود) و عاشق این آهنگ شدم. سال ۱۹۹۸ بود

۱ ماه تمام دنبال آلبوم های savage garden میگشتم. هرجایی رو که میدونستم CD آهنگ میفروشن رو سر زدم اما حتی ۱ نفر هم نبود که اسمش رو شنیده باشه!

۹ ~ ۸ سال پیش مثه الان نبود که کنار خیابون هم جدیدترین فیلم ها و موزیک ها رو بفروشن... اون مغازه هایی که فیلم و آهنگ میفروختن underground بودن.

خلاصه اینکه کشتم خودم رو اما هیچی... اسمشون هم به گوش کسی نخورده بود. اینترنت هم هنوز مثه الان معدن این جور چیزا نشده بود. فقط شنیده بودم که یه نرم افزاری به اسم Napster هست که شاید با اون بشه چیزی پیدا کرد.

با اینترنت ساعتی ۹۰۰ تومن Napster رو دانلود کردم (بیشتر از ۱ هفته طول کشید- با اون سرعت مثه لاکپشت) و تلاش کردم تا چیزی از savage پیدا کنم اما اونجا هم هیچی...

Napster یه چیزی شبیه eMule و Shareaza و Lime Wire و ... بود که چند سال بعد بخاطر نقض قانون copy right درش رو تخته کردن و ... (خودش یه داستان داره!)

دیوونه شده بودم... واقعا نمیدونستم دیگه چیکار کنم... تا اینکه یه روز تلفن زدم به عمه ام تو آمریکا و ماجرا رو براش تعریف کردم ولی همون موقع متوجه شدم که این کار کوچکترین نتیجه ای نداره چون مشخص بود که عمه جانم اصلا تو باغ نیست.

ناامید نشدم. تلفن زدم به عموجانم که اون هم آمریکا زندگی میکنه و همه چیز رو براش تعریف کردم. قول داد که برام گیر بیاره و یه جوری به دستم برسونه.

حدودا ۱ ماه بعد عمو منوچهر تلفن زد و گفت که اینجا اصلا همچین گروهی رو نمیشناسن!!! . کلی بهم دل داری داد و میگفت چون یه گروه اروپایی هست که زیاد هم معروف نیستن واسه همین اینجا طرفدار نداره و کلی فلسفه بافت که اونجا مثه ایران نیست که مرجع تقلید اروپا باشه و از این حرفا...

دوباره نششتم به فکر کردن... یادم افتاد به پسر عمه ام که N سال بود که انگلستان زندگی میکرد و من فقط عکس هاش رو دیده بودم.

هیچ تیریپی باهاش نداشتیم. حتی عید ها هم تلفن بهش نزده بودیم!!!

بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم بالاخره خجالت رو کنار گذاشتم و یه روز رفتم خونه عمه ام و از اونجا بهش زنگ زدم و داستان رو براش تعریف کردم.

چند هفته بعد یه روز که از مدرسه برگشتم مامانم بهم گفت که محسن (پسر عمه ام - الهی قربونش بشم) برام گیرشون آورده و پست کرده به آدرس عمه ام.

نمیدونی چقدر ذوق کردم... روزی ۱۰۰ بار از عمه ام سراغ بسته رو میگرفتم و همه اش نگران این بودم که نکنه توی پست ۲ دره بشه

... بالاخره رسید. بیچاره با DHL پست کرده بود. حدس میزنم هزینه پستش از خوده CD ها گرونتر شده بود اما نمیدونی چقدر خوشحال بودم. ۲تا CD اورجینال با دفترچه و ... هنوز اون پاکت DHL رو که cd ها توش بودن رو واسه یادگاری نگه داشتم!

امروز هم از عکس روی جلد آلبوم Affirmation اسکن گرفتم تا شما رو هم در شادی اون موقع خودم سهیم کرده باشم. البته با ACD See هم یه کم مرتبش کردم!

این هم از داستان من

شیما خانم، امیدوارم شما هم مثه من ازش لذت ببرین. اگه شد فردا آلبوم سال ۱۹۹۷ رو براتون آپلود میکنم. track ها رو هم با بیت ریت ۱۲۸ encode کردم تا هم کیفیت خوبی داشته باشه و هم اینکه حجمش برای دانلود زیاد نباشه.



شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۶

آقای اداره گاز

سلام به همگی

حالتون چطوره؟ خوبین؟ خوش هستین؟

بذار ببینم امروز چی دارم براتون تعریف کنم...

خب دیشب تا ۵ صبح بیدار بودم. نمیدونم چه مرگم شده بود که نمیتونستم بخوابم.

صبح ساعت ۷.۵ صدای آلارم موبایل میخواست بلند بشه که درجا خفه کش کردمش. تازه داشتم میخوابیدم. گور پدر کار! فعلن تصمیم دارم بخوابم.

تا ۱۰ خواب بودم. بعد از صبحانه مشغول کارهای عقب افتاده شدم. با بانک سپه شروع کردم.

نزدیک ۲ بود که برگشتم خونه. میخواستم برم دوش بگیرم که آقای اداره گاز تلفن زد و قاطی کرده بود که من کجا تشریف دارم.

از وقتی که کارهای بنایی تمام شده گاو من هم زاییده... چون دیگه عمله و بنا تو ساختمان نیست (و نگهبان هم نداریم - چون لازم نیست) ، هر موقع که یکی سرخرش رو میندازه میاد اونجا به در بسته میخوره و فوری منو تلفن کش میکنه که کدوم گوری هستم

کاشکی زودتر تمام میشد این ساختمان، خسته شدم جون تو!

خلاصه اینکه مثه Formula 1 خودمو رسوندم. این آقای اداره گاز (ایشون سگ نیستن فقط اخلاقشون سگ تشریف داره) وظیفه ش اینه که قبل از اینکه ماموران محترم اداره گاز برای تائیدیه تشریف بیارن، مورادی رو که ایراد دارن رو به کارفرما تذکر میدن

اومد و یه نگاهی به همه چیز انداخت و غرغرها شروع شد... مثه ضبط حرف میزد و ایراد میگرفت

خدایی هیچ کدوم از حرف هایی که میزد منطقی نبود. یه مشت قوانین کلیشه ای که در عمل قابل اجرا نیستن. منم یه درفترچه دستم بود و همه ایرادات رو یادداشت میکردم تا بعد یه خاکی به سرم بریزم.

توی پارکینگ که رسیدیم یهو چشمش به یه قلم افتاد... برش داشت و گفت یه چکش بده ببینم...

پیش خودم گفتم خدا به خیر بگذرونه...

چشمت روز بد نبینه... افتاد به جون دیوارها... طبقه ۳ رو که دیگه تخریب کرد عوضی...

هرچی التماس میکردم بهش که بابا اینجا ۲ دست رنگ خورده... جون مادرت نکن... ، مگه میفهمید...

دلم میخواست اون قلم فولادی رو بکنم توی "ک و ن ش"

همه جا رو که داغون کرد با یه قیافه حق به جانب گفت: هرموقع که اصلاحات انجام شد خبرم کن تا برای تایید بزارمت توی لیست بازدید. بعدش هم سرش رو انداخت پایین و رفت.

دلم نمیخواست بهش فکر کنم... رسما دهن منو سرویس کرد اما من هم به موقع آدمش میکنم.

هیچی دیگه، کار فردام در اومد.

بعد از ظهر یه چرتی زدم و حدود ۷ با افشین رفتم بیرون. کلی تابیدیم. جای همه تون خالی ۲تایی رفتیم ARABO2 و پیتزا خوردیم. آهان... راستی واسه تولد افشین یه سوییت شرت cK هم خریدم.

آرابو که نشسته بودیم کسرا و دوست دخترش هم اومدن. وقتی ما رو دیدن اومدن نشستن پیش ما. (من تا حالا کسرا رو ۲ بار با ۱ نفر ندیدم!!!). جاتون خالی خوش گذشت.

کسرا به دوستش میگفت: این ۲ تا (من و افشین) رو که میبینی Gay هستن... همیشه با هم هستن. دختره بیچاره باورش شده بود!!! کلی خندیدیم

همین الان اومدم خونه... فردا صبح خیلی کار دارم.

یه آهنگ خیلی خوشگل هم از Savage Garden براتون گذاشتم. خودم که خیلی باهاش حال در میکنم.

جمعه، مهر ۲۷، ۱۳۸۶

دارم میترکم...

سلام به شیما، به تارا، به کاوه... سلام به همه

باز هم یه جمعه دیگه

نظرتون در مورد جمعه چیه؟ به نظر من که مزخرفه. کاشکی بجای جمعه ۶شنبه داشتیم.

چرا اینقدر دلگیره؟ واسه شما هم اینجوریه؟

نمیدونم... تازگی ها خیلی دپرس شدم... شاید بخاطر اینه که توی خونه اوضاع خوبی ندارم... گرچه هیچ کدوم از ما اوضاع خوبی نداریم... البته گوش خواهرم هم به این چیزا بدهکار نیست...

شاید تقصیر بابام باشه... به نظر من که هست... دلم واسه مامانم میسوزه... دلم واسه خودم میسوزه... دلم واسه بابام هم میسوخت اما دیگه نه...

نزدیک ۲ ماه میشه که همین داستان رو داریم. امروز دیگه حقش رو گذاشتم کف دستش. خواهشن دیگه منت سر ما نگذار و قهرمان بازی در نیار

۵۶ سالت شده... اگه راست میگی یه کار درست و حسابی واسه من پیدا کن!

۲ ماه خفه بودم... امروز دیگه داشتم میترکیدم... وقتی حرف هاش رو میشنیدم داشتم بالا میاوردم. تا اطلاع ثانوی دیگه نمیتونم قیافه ش رو ببینم. آخه مگه شغل آدم چقدر میتونه مهم باشه؟ مگه مادیات چقدر ارزش داره؟ مگه توی زندگیمون چیزی کم داریم که داری همه چیز رو با هم قاطی میکنی؟ این شغلت مگه چشه که میخوای عوضش کنی؟ چرا بچه شدی؟ دفعه اولت نیست که داری کارت رو عوض میکنی.

خودت خواستی... به درک... دیگه تیریپ ما هم فرق میکنه مسعود جان! (بابام رو میگم)... تا امروز خودت رو میخواستیم، ولی مگه پول بده؟ برو بیشتر بیار که خوب بلدیم خرج کنیم.

خوبه که امشب پرواز داره و میره... تا آخر هفته نمیبینیمش!

بعد از ظهر تا حالا از اتاقم بیرون نیومدم. حتی wc هم نرفتم. مامانم و خواهرم هم رفتن بیرون.

مسعود هم اون پایین نشسته داره tv نگاه میکنه. کاشکی زودتر ۱۱ میشد...

بعد از ظهر تا حالا فقط دارم Chasing Cars گوش میکنم... دارم خفه میشم از حماقت آدم هایی که حاضر به فهمیدن و درک کردن نیستن.

بسه دیگه... خیلی حال گیری کردم.

از همه معظرت میخوام. خیلی سعی کردم جلو خودمو بگیرم اما نتونستم

فقط دلم برای مامانم میسوزه... خیلی... این چند وقت خیلی حرص خورد

کاشکی این مسعود زودتر بازنشسته میشد.

خیلی زر زدم. باید ییخشید

تارا خانوم... این هم یه آهنگ از Sting مخصوص شما. یه کم قدیمی هست ولی خیلی دوست دارم اینو. امیدوارم که خوشت بیاد ازش.

پنجشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۶

اعتیاد

سلام به شیما، سلام به کاوه، سلام به تارا... سلام به همه

امیدوارم که خوب و خوش باشید.

خوشحالم که امروز هم تونستم بیام پیشتون

چیزی واسه نوشتن ندارم اما باور کنید که به محیط اینجا اعتیاد پیدا کردم.

امروز ۵ شنبه بود و خواستم یه حال اساسی به خودم بدم. تنبلی کردم و تا ۱۰ خوابیدم.

طرفای ظهر رفتم دفتر مهنس نظام زاده و نقشه هایی رو که باید ازش میگرفتم رو گرفتم.

دیگه هیچی... بعد از نهار تا الان پشت کامپیوترم

یه آهنگ فوق العاده هم از Snow Patrol انحصاری بخاطر شیما خانوم آپلود کردم. معرکس این آهنگ، حرف نداره.

اول این آهنگ رو که گوش میکنم میدونی یاد چی میافتم؟

اعلام برنامه mbc4 وقتی که داره سریال Grey's Anatomy رو تبلیغ میکنه...

خلاصه اینکه امیدوارم شما هم مثه من ازش لذت ببرید

چهارشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۶

باز هم 4 شنبه و بی خوابی

سلام به همگی

حال و احوال خوبه؟

از امروز چی تعریف کنم؟

خب دیشب که مثه همیشه تا دیروقت بیدار بودم. صبح ساعت ۵:۱۰ صدای آلارم موبایل بلند شد. دلم میخواست خوردش کنم... تازه خوابم برده بود. اما چه میشه کرد؟ ۴شنبه ها کلاس دارم دیگه

قسم میخورم وقتی داشتم مسواک میزدم خواب بودم! خلاصه اینکه ۱ لیوان شیر خوردم و راه افتادم. هوا هم یه خنکی باحالی داشت. یخ بود.

هرچی میکشم از دست این ایران خودرو هست... آخه ۵.۵ صبح من از کجام تاکسی بیارم؟! تازه با اون اتوبوس های لعنتی باید برم دانشگاه... (اتعاق۷۴۳اتبلغ۴یبدذلمی لابل۹۸۴نمیبت)(اینجا نشون دادم که قااااط زدم)

مثه آدم هایی که تو خواب راه میرن از وسط خیابون میرفتم... هیچ اثری از موجودات زنده نبود... حتی موش هم تو جوب نبود.

حدودا بعد از ۲۰ دقیقه قدم زدن از دوردست ها سر و کله یه پیکان قراضه (که بیشتر شبیه دزد دریایی بود) پیدا شد. دربست گرفتم تا ترمینال. اونجا هم یه ۲۰ دقیقه ای صبر کردم تا ۲ تا از بچه ها رسیدن و حرکت کردیم.

تا ساعت ۸.۵ که رسیدیم دانشگاه خواب بودم. صندلی های این اتوبوس ه فاز میدادن واسه خواب

سر کلاس "پی" سرحال بودم اما برای "سازه بنایی" دوباره شارژ باتریم تمام شده بود و واسه "راه آهن" هم خواب بودم. دیگه تحمل نداشتم سر کلاس "اصول تصفیه آب و فاضلاب" برم. ۲دره زدم!

نمیدونم چرا وقتی سر کلاس خوابم میاد به محض اینکه کلاس تمام میشه دوباره سرحال میشم؟!

بگذریم... همش حرف خواب شد... ۶ خونه بودم. (تو راه برگشتن هم ۲ ساعت خوابیدم!)

کار خاصی نداشتم. علاف واسه خودم میتابیدم. ساعت ۸.۵ نشستم پای so you think you can dance . سری جدیدش رو mbc4 داره پخش میکنه. برنامه جالبیه.

توی اعلام برنامه ها بعد از grey's anatomy حدود ساعت ۱۰.۵ میخواست Brit Awards 2007 بذاره. کلی ذوق کردم. ۱ ساعت برنامه رو دیدم اما حال نکردم باهاش... اصلا جالب نبود

ترجیح دادم بیام و اراجیف بنویسم!

دیروز هم یه آهنگ از Britney Spears توی M6 music دیدم. با اینکه ازش متنفرم اما از بیت این آهنگش خوشم اومد واسه همین هم دانلودش کردم.

(اول آهنگ میگه: ?is Britnet Bitch ... من هم میگم: ohhh yeah baby, she is)

ممنون که همیشه به یاد من هستید.

تا بعد

بدرود

راستی... این سایت 4shared که من روش آپلود میکنم امروز دیدم که فضاش رو زیاد کرده، 5 گیگابایت. کلی خرت و پرت میتونم بریزم توش

Gmail هم همینطور... الان شده 3.6 گیگابایت

یادمه یه زمانی وقتی تازه Pentium 233 گرفته بودم (که تو اون زمان ابر کامپیوتر بود) کل کارد دیسک من میدونید چقدر بود؟ ... حدس بزن ... فقط GB 1.96

خنده داره... نه؟ الان مموری گوشی موبایلم حجمش 2 GB

دوشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۶

تنهایی

باز هم سلام به همه دوستای خوبم

امیدوارم که خوب و خوش و سرحال باشید.

خب... چی دارم که براتون تعریف کنم؟

هیچی... چرندیات همیشگی.

دیشب که کلاسم تمام شد یک راست اومدم خونه. ماشین رو توی پارکینگ گذاشتم و داشتم بند کفشم رو باز میکردم که احساس کردم اصلا حوصله ی خونه رو ندارم.

همونطور که روی پله ها نشسته بودم ۸-۷ تا تلفن زدم و از شانس من هیچ کس پایه بیرون نبود و اونهایی هم که بیرون بودن با در داف بودن که نمیشد من آویزونشون بشم.

مهم نیست... به درک... منم با "تنهایی" میرم. یکی از دوستای خوب منه که هیچ وقت منو تنها نمیذاره!

یادش بخیر اون موقع ها که خونه دانشجویی داشتم، بهترین هم خونه من، همین "تنهایی" بود... یا مثه همین وقتها که هیچ کس نیست "تنهایی" به دادم میرسه.

آدم خوب و فهمیده ای هستش. دوسش دارم. از همه چیز سر در میاره!

دیشت حدودا ۳ ساعت با هم قدم زدیم و حسابی گپ زدیم. خیلی خوب بود. ۱۱.۵ رسیدیم خونه. تمام کوچه های فرعی ملاصدرا و رسالت و استقلال و ... رو متر کردم. خیلی فاز داد. خلوت و ساکت.

اومدم خونه و یه مروری به کانال های تلویزیون زدم. چیزی توش پیدا نشد. خوب مشخصه که سراغ چی میرم! تا ۳ صبح پشت کامپیوتر بودم. دیگه غش کردم تا ۹ صبح

طبق معمول رفتم سر کار. تا ۱ اونجا بودم. خدا بخواد کارهای بنایی دیگه تمام میشه امروز!

بعد از نهار نشستم پای فیلم Fracture. خیلی باحال بود. یه چیزی تو مایه های "آپارتمان" بود.

حدود ۴ امید اومد پیشم. ساعت ۶ هم زنش احضارش کرد. (هم سن منه اما زن گرفته!!!)

تا ۸ واسه خودم وووول میزدم تا اینکه دیدم دیگه نمیتونم خونه بمونم. زنگ زدم به مهران، بیرون بود. قرار شد تا نیم ساعت بعد یه جایی با هم وعده کنیم. منم همون موقع آماده شدم و پریدم بیرون.

پیاده واسه خودم قدم میزدم. ۹.۵ شده بود اما هنوز از مهران خبری نبود. چند بار هم به موبایلش زنگیدم اما جواب نمیداد. بیخیالش شدم.

از ۱۰ گذشته بود که داشتم برمیگشتم. نزدیکای خونه بودم که ماشینش رو جلوی تریا کاکتوس پارک شده دیدم(ماشینش از ۱۰۰ کیلومتری تیبل، گالانت نقره ای ۹۴ داره). نشد درست ببینم اما فکر کنم دوست دخترش با ۲ نفر دیگه بودن.

نمیدرکم چرا الکی وعده گذاشت؟ چرا جواب تلفن نمیداد؟ مثه آدم بگه برنامه منتفی شده... کار دارم... اصلا میگفتی date داری

مگه من چیکار میکردم؟! خیلی بدم میاد از این پسرهایی که تا چشمشون به ۴ تا دختر میخوره دیگه swich OFF میشن. همه چیز یادشون میره. مگه چقدر ارزش داره؟!

وقتی اومدم خونه نشستم و سیزن ۴ Friends رو هم تمام کردم. (یه چیزی رو صادقانه بگم؟ خیلی دلم میخواست تا میتونستم با اون سیستم زندگی کنم اما حیف که نمیشه)

امروز صبح با این آهنگ از خواب بیدار شدم. مامانم همیشه از صبح که بیدار میشه میزاره رادیو فردا. خیلی گشتم تا پیداش کردم. اصلا نمیدونستم ماله کیه، فقط جمله هایی رو که شنیده بودم رو سرچ میکردم تا اینکه بالاخره پیداش کردم

نمیدونم چرا، اما به من که خیلی حال داد. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

یکشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۶

اگه بدونی که کی میمیری

سلام به همگی

خوب هستین شماها؟ خوش میگذره؟

بیخیال که امروز چیکار کردم و چیکار میخوام بکنم.

دیشب one tv یه فیلم گذاشته بود به اسم Life or something Like it. (اتفاقی به تورم خورد)

خیلی جالب بود. نمیدونم دیدینش یا نه. موضوع این بود که یه مجری تلویزیون (انجلینا جولی) یه جورایی فهمید که ۲ هفته دیگه روز ۵شنبه میمیره!

کاری به فیلم ندارم... اگه بفهمی که مثلا فلان تاریخ راس ساعت ۱۰ صبح میمیری، چیکار میکنی؟(البته خدای نکرده)

واقعا سخته... خیلی بهش فکر کردم... ۲ تا نتیجه گرفتم. یکی اینکه همون روشی رو پیاده میکردم که "لینی" توی فیلم انجام داد، یا اینکه بدون معطلی به یه روشی که زجر نکشم خودم رو سر به نیست میکردم! (البته با فرضیه اول خیلی موافقترم چون به هر حال ممکنه یه شانسی داشته باشم تا بتونم به زندگی مسخره ام ادامه بدم)

بگذریم... امروز از لینک های بلاگ کاوه عزیز به یه وبلاگ دیگه رفتم. یه نگاهی انداختم بهش و از لینک های اون هم رفتم به یه وبلاگ دیگه... دوباره یه بلاگ دیگه... اما این آخری خیلی جالب بود. از اینجا میتونید بهش سر بزنید. بعدن که دقت کردم فهمیدم که همه میشناسینش و لینک مستقیمش هم توی بلاگ شما هم بوده اما منه خنگ تاحالا ندیده بودم

نوشته هاش خیلی برام جالب بود. ۲ ساعتی سرگرم بودم. تقریبا همه پست ها رو خوندم. ۱ خط در میون هم برای پست های جدیدش کامنت دادم.(واسه هر پست به اندازه ۴تا برگ A4 میتونستم کامنت بنویسم!!!)

خیلی خوب بود برام... از این دپی بیرون اومدم تقریبا.

مرسی که چرندیات امروز رو هم تحمل کردین.

یه آهنگ روانی هم گذاشتم اینجا براتون. به mode الان من میخوره.

میبینمتون

(الان که آپ کردم خوندم نوشته رو. نمیدونی چقدر غلط قلوت نوشته بودم!!! وای ی ی ی خیلی ضایع س)

شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

21

سلام به همه دوستای خوبم که این ۳-۲ روزه بهم سر زدن و من نبودم.

از همه معذرت میخوام. راستشو بخوای اصلا نمیتونستم تا بیام حتی ۱ خط بنویسم. اوضاع خوبی نداشتم. (از این گرفتاری های الکی) هنوز هم تمام نشده اما دارم سعی میکنم تا تمامش کنم. امیدوارم تا به خیر و خوشی بگذره.

بگذریم... شما چطورین؟ خوبین؟ ۲ روز تعطیلی خوش گذشت؟ من که هیچی نفهمیدم!

کلی نقشه کشیده بودم تا با دوستم محمدرضا (یا همون ManoN) از این ۳ روزی که از سربازی برگشته نهایت استفاده رو بکنیم و حسابی خوش بگذرونیم اما به زور ۱ ساعت دیدمش. امروز ساعت ۳ دوباره میره و خدا میدونه که کی میتونه برگرده. همه برنامه ها مالید

چیکار میشه کرد؟ بعضی وقتا پیش میاد دیگه

چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۶

خسته ام

سلام به همه دوستای مهربونم
راستشو بخوای واقعا خسته ام... نا ندارم...
فردا همه چیز رو مینویسم
فعلا شب بخیر

از موزیک هم خبری نیست، تعطیله

سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۶

19

سلام به همه دوستای خوبم

حال و احوال چطوره؟

اول از همه، تارا خانوم باز هم لینک ها رو به melodi2jiji فرستادم.

خوب امروز چه خبر؟

هیچی... صبح دلی از عزا در آوردم. تا ۹.۵ خوابیدم. خیلی فاز داد. یه چیزی خوردم و رفتم بیرون. چندتا کار بانکی داشتم. تا خود ۱۲.۵ بانک بودم. دیگه به زرو همه رو انداختن بیرون! بهدش هم یه سری به ساختمان زدم. همه چیز رو به راه بود. موقع برگشتن رفتم سراغ نصیری و dvdهایی رو که سفارش داده بودم رو گرفتم.

تقریبا ۲ خونه بودم. مامان و بابا بزرگم هم اومده بودن. خلاصه جای شما خالی نهار دور هم بودیم.

بعد از نهار ۱ ساعتی کتاب خوندم. بعدش هم یه چرت حسابی. خودمونیم اما امروز حسابی خوابیدم!

عصر حدود ساعت ۶ مامانم و خواهرم رفتن بیرون خرید. منم دوباره نشستم پشت کامپیوتر. حوصله ام سر رفته بود اساسی. ۱۰ دقیقه بعد خاموشش کردم. به هرکی هم که تلفن زدم حوصله بیرون نداشت.

دور خودم میچرخیدم... روی تختم نشسته بودم و به فیلم ها نگاه میکردم... کدوم رو ببینم؟

الان وقت مناسبی واسه فیلم جدید دیدن نبود چون ممکن بود که وسط کار یهو خاموش کنم برم سراغ یه کار دیگه (گرچه اینجوری نشد) اما همیشه فیلم های جدیدی رو که میگیرم سر فرصت و وقتی سرحال هستم میبینم چون میخوام حواسم ۱۰۰٪ پیش فیلم باشه!

Under World ... خیلی وقت بود که ندیده بودمش. از فیلم های مربوط به Vampire ها خیلی خوشم میاد. ۱۰ بار تا حالا دیدمش، mbc2 هم هرموقع بذاره باز هم میبینم. نشستم و تا یک ربع به ۹ دیدمش. از این "سلین" خیلی خوشم میاد. راستشو بخوای بدم نمیاد من هم خوناشام باشم!

فردا هم قسمت دوم under world رو میبینم.

ساعت ۹ "میزگردی با شما" با علیرضا نوری زاده برنامه داشت. ازش خوشم میاد. اون رو هم دیدم.

دوباره دلم برای کامپیوترم تنگید... همین الان اومدم و شروع کردم به نوشتن.

فردا ۴شنبه س. کلاس دارم. باید برم دانشگاه. باور کن اصلا حوصله ندارم. کاشکی این ۳-۲ ماه هم تمام میشد... (البته به شرطی که پاس بشن! )

فردا میبینمتون.

این هم یه آهنگ نسبتا قدیمی از Crazy Town که N میلیون بار گوشش دادم و فکر نکنم هیچ وقت ازش خسته بشم. اگه اشتباه نکنم باید ماله ۱۹۹۹ باشه. سوم دبیرستان بودم ( یا پیش دانشگاهی) که آلبومش اومد. یک روز تمام گوشش کردم تا بالاخره شعرش رو حفظ شدم! خوب یادمه که اولین بار کلیپش رو از DEE JAY tv دیدم. در زمان خودش خیلی باحال بود، مخصوصا با اون تاتو (tatu) های ستاره ای، visual effect های جالبی هم داشت. یادش بخیر DEE JAY، کانال خیلی خوبی... نمیدونم چرا تعطیل شد.

دوشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۶

18

یه سلام مخصوص به کاوه و شیما و تارای عزیز که همیشه لطف میکنن و بهم سر میزنن و چرت و پرت های منو میخونن.

راستشو بخواین الان که log in کردم و دیدم واسه پست قبلی ۳۲ تا کامنت اومده کلی ذوق از خودم در وکردم! . باز هم از این کارها بکنین.

تا یادم نرفته، شیما خانوم اون اینک هایی که برات فرستادم ماله RapidShare هستن. خیلی گشتم تا از جایی دیگه لینک پیدا کنم اما نشد. من خودم شخصا از رپیدشیر اصلا خوشم نمیاد چون سرعت دانلودش زیاد خوب نیست و از دانلود منیجر هم نمیشه استفاده کرد. برای دانلود هم احتیاجی به ثبت نام نداره. فقط باید گزینه Free رو انتخاب کنی، بعدش یه صفحه دیگه میاد که باید کد تایید رو وارد کنی و بعد دانلود شروع میشه. فقط یادت باشه که نمیتونی از دانلود منیجر استفاده کنی.

واسه تارا خانوم هم لینک ها رو میل زدم. همون آدرسی که توی کامنت بود.(ای دی melodi). اگه نیومده بگو تا دوباره بفرستم.

خوب چی بگم از امروز... راستش رو بخوای تصمیم داشتم که تا ساعت ۹ بخوابم اما حضرت موبایل راس ۷.۵ صدای زنگش بلند شد. طبق معمول آقای هوایی مشغول غر زدن بود. هیچی، خواب رو بیخیال شدم و رفتم دنبال کار و زندگانی!

تا ۱.۵ سر ساختمان بودم. اومدم خونه و بعد از نهار حدودا ۱ ساعتی کتاب خوندم و یه چرتی هم زدم. یهو تصمیم گرفتم بشینم apocalyptica رو ببینم. به نظرم خیلی فیلم جالبیه. حدودا ۷ بود که فیلم رو دیدم. بعدش به یکی از بچه ها زنگیدم تا بریم بیرون یه گشتی بزنیم.

آخ که باز دوباره دلم Shot Gun خواست... نمیدونم چرا این مدلی شدم من؟! به خدا اینجوری نبودم، بد جوری روی مخ آدم پیاده روی میکنن . (به نظرتون مریض نشدم من؟!)

همین الان که ساعت ۱۱ باشه اومدم خونه. هنوز لباس هام رو در نیاوردم که متوجه شدم پشت کامپیوتر هستم و دارم مینویسم. وقتی آپ زدم میخوام برم بشینم Friends ببینم.

امروز یه جایی یه جمله از فیثاغورث (امیدوارم املاش رو درست نوشته باشم!) خوندم که جالب بود:

"طلا را بوسیله آتش ... زن را بوسیله طلا ... و مرد را بوسیله زن، امتحان کنید"

امروز وقتی به بلاگ شیما سر زدم اون پایین نوشته بود Have a Nice Day

با این جمله منم یاد آهنگی از Bon Jovi با همین اسم افتادم. امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد ازش.

آخرهای آهنگ هم میگه: (خیلی باهاش موافقم)

Now when this world keeps trying to drag me down
I've gotta raise my hands to stand my ground
Well I say, have a nice day


یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

17

سلام به همگی

خوبین شما؟ منم خوبم

چه خبر؟ خوش میگذره؟

من که همه چیز طبق معموله. امروز هم ساعت ۸ بیدار شدم و زدم از خونه بیرون.

تا ساعت ۱.۵ سر ساختمان بودم. کاشکی این ۱ ماه هم زودتر تمام میشد، دیگه خسته شدم. نمیدونم چرا طلسم شده. ۱۰ روزه که میخوایم کف حیاط رو موزاییک کنیم اما هر بار یه چیز الکی پیش میاد و نمیشه!

بعد از نهار یه ذره تلویزیون نگاه کردم و بعدش هم تا ۳.۵ یه چرت کوچیک زدم. امروز کلاس مثنوی داشتم. قرار بود که این هفته من و افشین واسه افطار یه چیزی ببریم. حلیم کشک و بادمجون آماده کرده بودیم. حدودا ۵.۵ باهاش وعده داشتم. خلاصه اینکه جای شما هم خالی بود.

تقریبا ۸ بود که توی راه که داشتم برمیگشتم خونه عاطفه زنگید به موبایلم. شیطون منو تو خیابون دیده بود. ۲ تا از دوستاش هم باهاش بودن. میخواست بره یه سری mp3 بگیره، منم میخواستم چندتا فیلم جدید بگیرم. خلاصه اینکه با هم رفتیم سراغ نصیری. بعدش هم همه رو به پیتزا مهمون کرد. تا ۱۰ با هم بودیم. خوش گذشت، جای شما خالی.

۱۰.۵ خونه بودم. یه زنگ به مهران زدم و حسابی گپ زدیم. بعدش هم تا ساعت ۱۲:۴۰ نشستم پای Friends

فردا صبح چندتا ماموریت مسخره دارم که باید انجام بدم. تصمیم دارم صبح زود بیدار بشم...

شب همگی خوش

راستی... یه آهنگ دیگه از Papa Roach براتون گذاشتم. (یه چیز دیگه، لینک دانلود آلبوم ها رو برای تارا میل کردم و برای شیما توی بلاگش پیغام گذاشتم، دیگه نمیدونم لینک ها توی بلاگفا کار میکنن یا نه)

شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۶

خوابم میاد اسیدی

سلام بچه ها

آخ که چقدر خسته شدم امروز... عمرا انرژی کم نیارم اما این دفعه دیگه بریدم. به نظرم از ۲۴ ساعت شبانه روز حداقل ۳ ساعت کم داشتم.

خیلی دوستتون دارم که حاضر شدم ۱۰ دقیقه دیرتر بخوام ولی بجاش یه چیزی بنویسم و یه آهنگ هم بندازم و برم!

واسه خواب دارم "زنجه موره" میرم... نمیدونی...

عوضش یه آهنگ پر انرژی از Muse براتون گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد

شب همگی خوش...

راستی، تا یادم نرفته... لینک آلبوم های Papa Roach رو پیدا کردم. اگه میخواین آدرس ای-میل برام بذارین تا فوری بفرستم براتون.(باور کنین اینجا حوصله ادیت کردن ندارم، با میل خیلی راحت تره)

جمعه، مهر ۱۳، ۱۳۸۶

همه‌اش تقصیر خودم بود

این دفعه دومه که دارم می‌نویسم، من باز هم کپی نگرفتم و باز هم بلاگفا پست منو خورد!
بعد از این می‌خوام یه شکایت نامه واسه مدیران سایت بنویسم. بابا یه save now بگذارید اینجا. ثبت موقت خیلی کار مسخره‌ایه. دیگه هر ۲ ثانیه یک بار ثبت موقت می‌زنم!
چی بگم از امروز. خبر خاصی نبود. با اینکه دیشب ۳.۵ خوابیدم اما ۹ به زحمت بیدار شدم. کلی کار داشتم که انجام بدم. یه لیوان چای خوردم و رفتم سر ساختمان. مثل خر کار کردم. ۴ که رسیدم خونه دیگه خود جسد بودم. نهار رو خوردم و غش کردم تا ۷.۵ نمی‌دونی چقدر حال داد. جون گرفتم.
تا بیدار شدم یک راست اومدم پشت کامپیوتر. یک سری نوشتم و پاک شد ولی من از رو نمی‌رم!
دلم فیلم جدید می‌خواد اما چیزی ندارم. شماها جدیدا فیلم چی دیدین؟ اگه مامانم اجازه میداد تا Wild Hogs رو ببینم خیلی خوب می‌شد. نه خودش می‌بینه و نه می‌گذاره من خودم ببینم. ۱۰۰ بار تا حالا نشستم ببینم اما هی میگه صبر کن با هم ببینیم... بهش میگم بابا بگذار من ببینم بعد تو هر موقع وقت کردی با تو هم می‌بینیم اما مثل ضبط صوت میگه نه!
خیلی حوصله‌ام سر رفته... یه کم هیجان احتیاج دارم... من تنوع لازم دارم. احساس می‌کنم زندگیم مثه خط ممتد شده! دارم سعی می‌کنم تا با چند تا از بچه‌ها اگه بشه یه مسافرت بریم. دارم کپک می‌زنم. می‌دونی.. تکراری شدم دیگه.
خدا لعنت کنه این "ایران خودرو" رو که این ماشین منو تحویل نمی‌ده. اتفاقا چند روز پیش بابام شروع کرد به مسخره کردنم و هی میگفت: پس کی این رعد و برق ۹۰ رو بهت میدن؟! (منظورش تندر ۹۰). لااقل اون موقع که ماشین داشتم یه کم اوضاع بهتر بود. حداقل دیگه نمی‌پوسیدم!
اما تقصیر خودمه، چشمم کور، ۲۴ اسفند یهو جو گیر شدم و تصمیم گرفتم تا سمند رو بفروشم و لوگان ثبت نام کنم. قرار بوده تا آخر خرداد همه کسایی رو که ثبت نام کردن ماشین‌شون رو تحویل بدن اما الان ۷ ماه میشه که ماشین ندارم. خدایی ماشین خوبی بود. تنها ایرادش این بود که هی چراغ بنزین‌ش تند تند روشن می‌شد!
حسابی بهش رسیده بودم. تمیز بود. فقط ۲۵ هزار کیلومتر کار کرده بود. دلم از این می‌سوزه که با رینگ و لاستیک فروختمش. البته بابام گولم زد چون اصولا با رینگ مخالفه. اغفال شدم. پیش خودش فکر می‌کرد دیگه پول کم میارم و نمی‌تونم رینگ واسه لوگی بخرم اما کور خونده، می‌گیرم ازش!
یارو خودش رو کُشت تا سیستم رو هم بهش بدم اما به هر بدبختی بود باز کردم. آخه ۳ سال پیش ۱میلیون و ۱۰۰ خرج کرده بودم. الان دیگه به این راحتی نمی‌تونم دوباره با اون مبلغ چیز به درد بخوری بگیرم.
یادش بخیر.. هر شب کف خیابون چرخ می‌زدیم.. الکی خوشحال بودیم. خیلی باهاش خاطره دارم. خیلی‌ها بودن و الان دیگه نیستن.

هی روزگار.. به یاد اون موقع‌ها یه آهنگ از Deep Dish براتون آپلود کردم. نمی‌دونی با این آهنگ چقدر خاطره دارم. با ManoN چقدر گوش می‌کردیم اینو. واسه یه بازه زمانی روانی این آهنگ شده بودیم!
یه اعتراف هم باید بکنم. این تندر ۹۰ واقعا بی ریخته زشت تزین ماشینی هست که تا حالا دیدم.. نمی‌دونم چیکارش کنم تا یه ذره بشه بهش نگاه کرد. اگه به نتیجه نرسیدم باید به فکر تعویض باشم!

پنجشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۶

M6

طبق معمول ساعت ۸ از خواب بیدار شدم. یه چیزی خوردم و رفتم سر ساختمان. توی مسیر که داشتم میرفتم یه BMW سری 6 مشکی دیدم، یعنی بهتر بگم... یدونه M6 دیدم. با فاصله ۱۵-۱۰ متر جلوتر از من حرکت می‌کرد. کمتر از یک دقیقه بعد دلم می‌خواست تا راننده‌اش رو بُکشم. دلم می‌خواست با ماشین خودش از روش رد بشم.
اگه بدونی چطوری رانندگی می‌کرد. توی ترافیک چپ و راست لایی می‌کشید با این ماشین!! با موتور هم نمیشد اونجوری بین ماشین‌ها ویراژ داد. داشتم روانی می‌شدم... آخه چطوری دلش میاد؟! کافیه یه مسافرکش عوضی بهش راه نده و بماله به یکی.
خلاصه اینکه بالاخره مسیرش نسبت به من عوض شد و از جلوی چشمم رفت!
تقریبا تا ساعت ۱ ساختمان بودم. بعد از ظهر هم یه کم تلویزیون دیدم و یه چرت کوچولو هم زدم. عصر با بابام رفتیم بالا پشت بام و کولرها رو تمیز کردیم. تا همین الان دستمون بند بود.
ظاهرا امشب قراره با داییم اینها شام بریم بیرون.
جون مادرتون با این ماشین‌های خفن‌تون عین آدم رانندگی کنین، ما بیچاره‌ها اعصاب نداریم!

تارا خانوم، ببخش که دیروز موزیک نگذاشتم. به جاش امروز یه آهنگ با حال از Avril به اسم Girl Friend گذاشتم.

سه‌شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶

Never Give up

ساعت ۷ از خواب بیدار شدم و فوری آماده شدم و پریدم از خونه بیرون. اول وقت خودم رو گذاشتم اداره آب. یک ساعت از این اتاق به اون اتاق. زبونم دیگه مو در آورد از بس که حرف زدم. عاقبت؟ هیچی!
برگشتم سر ساختمان. این عوضی‌ها اجازه نمی‌دن که کف شور توی حیاط به فاضلاب ساختمان وصل بشه!!
دوباره شروع کردیم به کندن کف حیاط تا لوله های فاضلاب رو اصلاح کنیم. دیگه بماند که این کارگر کله پوک چند بار لوله‌های برق رو که از کف رد شده بودن رو با تیشه و کلنگ له کرد. منم با چسب برق و تیغ و لوله دنبالش راه می‌رفتم و گنده کاری هاش رو درست می‌کردم. تا ساعت ۴ همین ماجرا بود.
وقتی اومدم خونه نیم ساعت چرت زدم. بعدش هم کلی از مامانم خواهش و التماس کردم تا بالاخره راضی شد که موهام رو کوتاه کنه. بعدش هم رفتم و دوش گرفتم. الان هم که پشت کامپیوتر نشستم هنوز حوله رو از تنم در نیاوردم!!

طبق معمول هم یه آهنگ از آلبوم جدید Linkin Park براتون گذاشتم. Given Up البته فکر کنم شیما زیاد خوشش نیاد، چون توی بلاگش نوشته: Never Giveup

دوشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۶

chicks

صبح ساعت ۹ از خواب بیدار شدم و در یک حرکت نمادین یه دستی به سر و گوش اتاقم کشیدم. خدایی مثه جنگل شده بود.
حدود ساعت ۱۱ رفتم تا یه سری به ساختمان بزنم. چون می‌دونستم که امروز کار خاصی نیست اصلا عجله نداشتم. همه چیز رو به راه بود. کماکان مشکل وصل فاضلاب داریم. فردا باید تکلیف رو روشن کنم.
حدود ۱ خونه بودم. حوصله‌ام سر رفته بود. خیلی وقت پیش ۳ تا فیلم کمدی گرفته بودم اما پایه نشده بودم تا ببینمشون. گفتم الان بد نیست یکی رو ببینم.
اسمش Hot Chick بود و خیلی خنده دار. یه بار دیدنش ضرر نداره، می‌خندونه آدم رو .
اسم Chick اومد، یادم افتاد به chick های ورودی جدید دانشگاه. دمشون گرم.. زمان ما از اینها خبری نبود. خوش به حال این پسرهای تازه وارد.
ساعت ۴ و نیم آقای شفیعی (همونی که مصالح ساختمانی می‌فروشه) زنگ زد و گفت "اونجا کسی هست؟ همین الان یه ماشین شن با سیمان فرستادم". بخاطر ماه رمضان کارگر و بنا زود تعطیل می‌کنن و ۳ و نیم دیگه رفتن. جالب اینکه هیچ کدوم هم روزه نمی‌گیرن و فقط ادای روزه داری در میارن!! هزار بار تا حالا هم بهشون گفتم بابا منم نمی‌گیرم، لطفا فیلم بازی نکنید. اما فایده نداره.
خلاصه همون موقع راه افتادم. آخه پاکت سیمان ۱ دقیقه بیشتر روی زمین نمی‌مونه، سوت ثانیه بردنش. در رو باز کردم و سیمان‌ها رو خالی کرد داخل. ساعت ۵ هم با آقای نجار وعده داشتم.
دیگه ۶ اینها بود برگشتم خونه. دم افطار خیابون‌ها اینقدر خلوت می‌شه که حسابی می‌تونی واسه خودت ویراژ بدی!
خیلی حوصله‌ام سر رفته.. یکی بگه من چه غلطی بکنم؟

همونطور که دیشب بهتون قول دادم یه آهنگ از آخرین آلبوم NickelBack براتون می‌گذارم اینجا.

یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

اندر مزایای RSS

این RSS هم عجب چیز جالبیه، من تازه کشفش کردم. به هر جایی که لینکش کنی می‌تونی به محض اینکه اون صفحه مورد نظرت آپدیت شد با خبر بشی، جالبه‌ها مگه نه؟ مثلا من به بلاگ اولین دوست بلاگی ام (شیما) وصلش کردم تا در اولین فرصتی که آپدیت کرد خبردار بشم و بهش سر بزنم. آخه همیشه اولین کامنت‌های من ماله شیما هستن، می‌خوام ببینم می‌تونم واسه یک بار هم که شده من اولین کامنت رو براش بگذارم یا نه. ( البته این رو هم باید اضافه کنم که یه نفر اول دیگه ای هم وجود داره که اسمش عاطفه هست و اولین کسی بود که لینک بلاگ من رو داشت. و شیما هم اولین دوست وبلاگ نویس من هست)

بگذریم. امروز حذف و اضافه بود. من یه درس تداخلی داشتم و چون با اینترنت نمی‌شد که اون واحد رو بگیرم باید میرفتم دانشگاه تا با کلی کاغذ بازی و امضاء و هزار تا اعتراف و نامه از آموزش (که اینجانب ترم آخر هستم و فقط همین ۱۰ واحد برام مونده) اون درس مسخره رو بگیرم.
با اینکه دیشب تا ۳ بیدار بودم اما در نهایت تعجب ساعت ۶ خیلی راحت از خواب بیدار شدم و خلاصه رفتم دانشگاه و همه چیز با موفقیت انجام شد و ساعت ۳ دیگه خونه بودم.
یه چرتی زدم و ۵ بیدار شدم. فوری دوش گرفتم و آماده شدم و رفتم دنبال دوستم افشین تا ۲ تایی بریم کلاس مثنوی. خیلی خوب بود.
راستی یه خبر دیگه، امروز تولد افشین هم بود. بعد از کلاس به دعوت افشین با چند تا از بچه‌ها رفتیم پیتزا خوردیم. راستش هنوز فرصت نکردم تا براش چیزی بخرم.
حدود ۱۱ خونه بودم. باز هم طبق معمول می‌خوام بشینم پای Friends. نمی‌دونی این سریال رو چقدر دوست دارم. (از پایین میشنوم که برنامه شباهنگ داره راجع به آلبوم جدید Nickel Back حرف میزنه. فردا از این گروه خوب کانادایی براتون آپ میکنم)

یه آهنگ هم از Limp Bizkit براتون گذاشتم. امیدوارم که خوشتون بیاد.

شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۶

بلاگفا خر است

این بلاگفا چرا اینجوری شده؟ ۱۰۰ بار تا حالا پست دادم اما هر بار که ثبت میکنم پیغام میده "برای سایت مشکل بوجود آمده است، لطفا بعدا مراجعه فرمایید" بعدش هم اون پست لعنتی منو می‌خوره!
خسته شدم از بس که نوشتم. نمیدونم چرا به این عقل ناقص من نمی‌رسید که قبل از ثبت کردن یه کپی از نوشته بگیرم؟! این دفعه ۴ ام که دارم می‌نویسم و تازه درک کردم که باید کپی می‌گرفتم و چون دیگه حوصله ندارم که از اول بنویسم بنابراین بیخیال می‌شم!

امروز هم هیچ خبر خاصی نبود.. مثه همیشه.. بعد از ظهر هومن اومد پیشم و تا حدود ۱۱ و نیم اینجا بود. کلی کاور واسه DVD هامون درست کردیم.

یه آهنگ از Papa Roach براتون آپلود کردم. راستش من پاپا روچ زیاد گوش می‌کنم و این آهنگ یکی از مورد علاقه‌های منه.

جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۸۶

و باز هم جمعه

امروز یه فکر جدید به ذهنم رسید. توی پست قبلی دوست خوبم شیما برام کامت گذاشته بود که اون هم مثه من خوره موزیکه و هم سلیقه هستیم.
تصمیم گرفتم تا جایی که میشه توی هر پست یه آهنگ هم به سلیقه خودم آپلود کنم تا شماها هم ازش لذت ببرید. اصلا می‌تونم هر آهنگی رو که دوست دارید (یا اینکه دنبالش هستید) رو بگذارم. فکر می‌کنم تنوع جالبی باشه. اول می‌خواستم اون آهنگی رو که آپلود می‌کنم توی بلاگ پخش کنم اما پیش خودم گفتم شاید اونایی که با dial up کانکت میشن از این موضوع زیاد خوششون نیاد، چون لود شودن صفحه خیلی براشون طول می‌کشه.
بگذریم.. اولین جمعه پاییز هم اومد.
دیشب تا نزدیک ۴ صبح بیدار بودم. multivision یه فیلم ترسناک گذاشته بود به اسم Wolf Creek. داستانش واقعی بود. ماجرای واقعی یه قاتل زنجیره‌ای. شبیه فیلم House of WAX بود. با این تفاوت که آقای قاتل محترم همه قربانیان رو بجر ۱ نفر تیکه تیکه کرد و تا آخر فیلم هم کاملا صحیح و سالم باقی موند! احتمالا باید منتظر قسمت دوم این فیلم هم باشیم.
اتفاقا چند هفته پیش هم فیلم Zodiac آخرین فیلم دیوید فینچر رو دیدم که داستان واقعی یه قاتل زنجیره ای اواخر دهه ۶۰ میلادی توی آمریکا بود که هرگز نتونستن قاتل رو پیدا کنن. فیلم طولانی بود ولی حرف نداشت. توصیه می‌کنم حتما ببینید.
حالا که اینها رو گفتم فیلم se7en رو هم ببینید. فوق العاده‌اس این فیلم. باز هم ماله فینچر. ۱۰۰ بار تا حالا بیشتر این فیلم رو دیدم.

اما از امروز بگم. ساعت ۱۰ از خواب بیدار شدم. یه چیزی خورم و رفتم دنبال موزاییک برای حیاط. برای فردا باید بگیرم. چندتا کارگاه رفتم اما اون مدل‌هایی رو که خوشم اومد رو برای فردا آماده نداشتن. ساعت ۱ و نیم دست از پا درازتر برگشتم. دوباره ساعت ۴ رفتم تا ببینم چیزی گیر میارم یا نه. البته هر طور که شده باید امروز جورش کنم.
هرچی کارگاه موزاییک سازی سراغ داشتم رو سر زدم اما همه تعطیل بودن.
حدود ۷ و نیم خسته و کوفته رسیدم خونه. حالا فردا صبح اول وقت باید برم. تازه فردا حذف و اضافه هم باید بکنم.
طبق معمول نشستم پای Friends و ۴ قسمت از season 4 رو دیدم. دیگه حوصله هیچی دیگه هم ندارم.

برای حسن ختام برنامه هم یه آهنگ بی‌نهایت زیبا از Schiller براتون گذاشتم و امیدوارم که ازش لذت ببرید. من می‌تونم تمام طول روز گوشش کنم.

پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۶

تاخیر

می‌دونی امروز ساعت چند بیدار شدم؟ البته خودم هم بیدار نشدم، مامانم ساعت ۹ و نیم بیدارم کرد!!
اومده بود بالای سرم و می‌پرسید: من میخوام برم خرید، تو تا یک ساعت دیگه ماشین رو نمی‌خوای؟
وقتی دیدم ساعت چنده برق از وجودم پرید. بیچاره مامانم. فقط دید که من مثه دیوونه ها دارم لباس می‌پوشم.
خدا می‌دونه چند بار ممکنه زنگ ساعت موبایلم رو snooze کرده باشم. خودم هنوز تو کف موندم که آخه چطوری خواب موندم؟! آخه همیشه مواقعی که خودم احتمال میدم که ممکنه زنگ رو خاموش کنم و بخوابم، موبایلم رو ۱۰۰ کیلومتر دورتر از خودم (یا حتی زیر تخت) می‌گذارم تا مجبور باشم بلند بشم و خاموشش کنم.
البته دست به خواب موندن من خیلی خوبه. یه بار ترم ۴ یا ۶ بودم که برای امتحان ریاضی۲ خواب موندم و به امتحان نرسیدم!!
بگذریم.. گوله کردم به طرف اداره آب. توی راه به معمار زنگ زدم. گفت یه زمانی نامی اومد واسه بازدید. دیگه بدتر از این نمی‌شد. خودش رفته بود. زنگ زدم بهش و کلی عذرخواهی کردم. مرده بود از خنده وقتی بهش گفتم خواب موندم.
امروز کلی کار داشتم که انجام بدم.. ساعت ۴ که داشتم خونه می‌اومدم این چراغ بنزین واقعا توی مخم بود. ۲۸ لیتر هم بنزین آزاد زدم شد ۸۴۰۰ تومن.
نزدیک ۴ و نیم نهار خوردم و با ذوق تمام نشستم پشت کامپیوتر عزیزم. آلبوم جدید ATB رو دانلود کردم. حرف نداره. فعلا که آهنگ Justify رفته توی مخم. در تمام این مدت که دارم مینویسم ۱۰۰ بار تکرار شده!
دلم نیومد شما هم گوش نکنین. اینجا براتون آپلود کردم.

چهارشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۶

آقای آب و گلاب

آه ه ه ه که چه روز خسته کننده ای بود.
صبح زود (منظورم ساعت ۷ و نیم) بیدار شدم و از خونه زدم بیرون. باید میرفتم اداره " آب و گلاب" تا برای بازدید و وصل فاضلاب ساختمان نوبت بگیرم. حالا بماند از اینکه چقدر فک زدم و انعام و... به این و اون دادم تا اینکه تونستم واسه فردا نوبت بازدید بگیرم و قرار شد فردا ساعت ۷ و نیم برم دنبال آقای زمانی که مسئول بازدید توی منطقه ما هست.
تا حدود ساعت ۱۰ و نیم اونجا علاف بودم. بعدش هم رفتم سراغ ساختمان. خر حمالی‌های اونجا هم بماند.
تا ساعت ۱ و نیم دیگه نئشه شده بودم. خدایی این ترافیک از همه چیز خسته کننده تره. موقع برگشتن به خونه رفتم یه سری به آقای نصیری زدم تا ببینم DVD جدید چیزی آورده یا نه.
فیلم جدید که ندیده باشم نبود. فقط ۲ تا DVD که چند روز پیش تلفنی سفارش داده بودم رو گرفتم. یکی Transformers و یکی هم Wild Hogs که جان تراولتا و تیم آلن و مارتین لارنس و ویلیام می‌سی بازی کردن و یکی دو ماه پیش اکران شده بود و شنیده بودم که کمدی جالبیه.
اومدم خونه و بعد از نهار نشستم که Wild Hogs رو ببینم. مامانم داشت میرفت بیرون خرید کنه. آخه شب مهمون داشتیم. به محض اینکه چشمش به تراولتا افتاد جیغ زد و هورا کشید و گفت: این همون فیلم جدیده که بازی کرده؟
منم گفتم آره. (نمی‌دونه که Hair Spray هم اومده وگرنه همین الان خودش میره از نصیری میگیره DVDش رو)
سوت ثانیه ضبط و تلویزیون رو خاموش کرد و جوری که معلوم بود اصلا شوخی نداره گفت بعدا با هم از اول میبینیم. بعدش هم دستور دادن که تا قبل از ساعت ۷ بنده باید دوش گرفته باشم و اصلاح هم کرده باشم. نکته مهم اینکه اتاقم هم باید کاملا مرتب باشه. (چون دخترهای این مهمون‌مون که دوست مامان هستش ۱۰۰٪ با شیوا میان توی اتاق من و می‌شینن پای کامپیوتر بدبخت من!)
من هم از اونجایی که حوصله دردسر ندارم اطاعت کردم!!
خلاصه اینکه مهمونا اومدن و تا حدود ۲ شب نشسته بودن. یه چیز جالب اینکه حدود ساعت ۱۰ شب بود که متوجه شدم بابام نیستش! وقتی سوال کردم کجا غیبش زده بیشتر متوجه شدم، ظاهرا همه خبر داشتن که مسعود ماموریت داشته و الان هم توی هواپیماست، بجز من!!!
خلاصه.. وقتی رفتن یه خرده جمع و جور کردیم و چون صبح ساعت ۷ و نیم باید برم دنبال اون یارو، میخوام زود کپه رو بگذارم!

سه‌شنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۶

روز مدرسه

سلام
به نکبت ساعت ۷ و بیست دقیقه بیدار شدم. نمی‌دونی چند بار زنگ ساعت رو snooze کردم. جدا یه فکری برای تنظیم خواب باید بکنم. توی این تابستون من تبدیل به جغد شدم. شب بیدارم و روز خواب. (در طول روز از نظر جسمی بیدارم اما مغزم کلا خاموشه!)
یه چایی درست کردم و فوری با ۲ تا کلوچه خوردم و زدم بیرون. آخه دیروز با امیر و مهران قرار گذاشتیم تا بریم دانشگاه. (البته کلاس نداشتیم و اگه هم داشتیم عمرا نمی‌رفتیم. آخه امروز آخرین مهلت واسه ریختن پول به دانشگاه بود). قرار بود که یک ربع به ۸ امیر بیاد دنبال من و بعدش هم بریم مهران رو بندازیم بالا. ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه بود. نفهمیدم که چی پوشیدم... فقط رفتم. به موقع خودم رو گذاشتم سر قرار.
۸ ... ۸ و ۱۰ دقیقه ... نع. خبری از امیر نیست. موبایلش هم جواب نمی‌ده. دو زاری‌ام افتاد که خواب مونده. زنگ زدم به مهران. اونم گیج خواب بود ولی اومده بود بیرون. گفتم کجایی؟ گفت استقلال. گفتم صبر کن که اومدم.
دو دقیقه بعد پیشش بودم. حال و احوال کردیم و دیدیم بد نیست که تا موقعی که امیر میرسه یه شیر کاکائو بخوریم.
خلاصه، ما ۲ تا مثل درخت ایستاده بودیم تا اینکه ۸ و ۴۰ دقیقه امیر زنگ زد و گفت کدوم گوری هستی پس؟ گفتم من رفتم. کلی بد و بیراه گفت و قطع کرد. ۱ دقیقه بعد موبایل مهران صداش در اومد. امیر بود، رفته بود دم خونه مهران و می‌گفت که بیا بیرون. مهران هم ضایعش کرد و گفت سر و ته کن بیا اول استقلال.
سوت ثانیه اومد پایین. محمد هم بودش. تا ما رو دید همه زدیم زیر خنده و کلی بد و بیراه بار هم کردیم و راه افتادیم.
واسه رفتن به دانشگاه حدود ۱۰۰ کیلومتر باید رانندگی کنیم. تقریبا ساعت ۱۰ دانشگاه بودیم. توی این ۲ ماه و نیم کلی عوض شده بود. ورودی جدیدها هم کلی واسه خودشون ویراژ می‌دادن و حال می‌کردن. همه متولد ۶۸، خوشحال... (مسخره نمی‌کنم اما ماها بعد از ۱۳ ترم دیگه تبدیل به دایناسور شدیم)
جالب اینکه دیگه از دانشجوها هیچ کسی رو نمی‌شناسیم، یعنی خیلی کم... یه جورایی ما هم ورودی جدید حساب می‌شیم!
خلاصه اینکه تا ساعت ۲ طول کشید این ثبت مالی. چقدر هم شلوغ بود.
توی بانک وقتی داشتم تند تند واسه خودم و مهران فیش بانکی پُر می‌کردم یه دختری با چندتا از دوستاش که معلوم بود ترم یکی هستن اومد پیشم و گفت شماره حساب شهریه و وام و خوابگاه چنده؟
- گفتم بهش
فیش‌های خودم رو که نوشتم دیدم هنوز دارن دور خودشون می‌چرخن. گفتم چرا منو نگاه میکنی؟ صف رو نمی‌بینی؟ بجنب دیگه، تا فردا که نمی‌خوای اینجا بمونی؟
خندید و باز هم زل زد بهم. منم خنده‌ام گرفت، گفتم بده من فیش‌هات رو ... شروع کردم به نوشتن. معماری بودن. ( رقم‌ها رو که می‌نوشتم دلم به حالشون سوخت. از این ورودی جدیدها خیلی شهریه می‌گیرن. واقعا گرون شده)
داشتم می‌نوشتم که ازم پرسید شما هم ترم یک هستی؟
یه نگاه بهش کردم و گفتم: بله، فقط یدونه ۳ هم به یکان اضافه کن، میشه ۱۳
چشم‌های همشون گرد شد و زدن به خنده.
یکیشون گفت اخراجتون نمی‌کنن؟
گفتم: چرا، این ترم اگر فارغ تحصیل شدیم دیگه اخراجیم!
مهران که توی صف ایستاده بود یه لحظه اومد در گوشم گفت "کوفتت بشه. قانون ۳ یادت نره" و دوباره رفت توی صف.
اصلا حوصله ژانگولر بازی نداشتم ولی قانون قانونه دیگه. خلاصه اینکه برای همشون کارهای بانکی رو انجام دادیم. از بانک که بیرون اومدیم دعا می‌کردم خدافظی کنن برن اما نرفتن.
همگی با هم رفتیم سراغ امیر و محمد تا بریم ثبت مالی. وقتی ما رو با اونها دیدن دیگه نیششون بسته نمی‌شد!
دیگه لزومی نداره تعریف کنم دقیقا چی شد (همه می‌دونن)، فقط اینو بگم که من با خانم شیوا (با اینکه اُکازیون بود) هیچ تیریپی نزدم.
موقع برگشتن توی ماشین همه شاد و شنگول بودن. نهار هم پیک منو حساب کردن. تازه امیر از کارت سوخت من بنزین نزد!! اما تا خود خونه هرچی از دهنشون بیرون می‌اومد گفتن، که چرا شیوا رو پیچوندم. (خدایی حرف نداشت اما حوصله نداشتم)
تقریبا ۵ خونه بودم. یه کم هله هوله خوردم و پای تلویزیون ولو شدم و طبق معمول Friends گذاشتم.
مامان اینا رفتن بیرون... حوصله نداشتم... اومدم پای کامپیوتر و بلاگ رو آپدیت کردم.
امشب دیگه میخوام زود بخوابم. فردا کلی کار دارم که باید صبح زود بیدار بشم.

پ.ن: دلم نیومد دوباره Login نکنم و اینو ننویسم.
الان داشتم از CNN حرف‌های "احمدی نژاد" رو توی دانشگاه کلمبیا گوش می‌کردم. فردا اگه حوصله کردم مفصل راجع به این موضوع می‌نویسم اما فعلا اینو بگم که خنده دار تر از این نمی‌شه... گوزپیچ شده بود... نمی‌فهمید که چی داره می‌گه و چی دارن بهش می‌گن!
کاشکی همه می‌تونستن صحبت‌های رئیس دانشگاه کلمبیا به احمدی رو گوش کنن. دیگه بیشتر از این نمی‌شد کسی رو سبک کرد.. نمی‌دونی چقدر دلم خنک شد

دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶

قاطی پاتی

سلام به همگی
امروز هم طبق معمول ساعت ۹ از خواب بیدار شدم. زود یه چیزی خوردم و زدم بیرون.
راستش امروز خیلی قاطی پاتی بود، همه چیز حل شد اما با زور!
مثه سگ دویدم. حدود ۲ برگشتم خونه و ساعت ۴ داشتم لباس عوض می‌کردم که موبایلم دوباره صداش در اومد. یکی از دوستام بود. یک ساعت و ۵۸ دقیقه حرف زدیم... گوشم آتیش گرفته بود.
هر موقع که زیاد با موبایل حرف می‌زنم گوشم مثه لبو قرمز می‌شه. خلاصه اینکه بعد از حرف زدن یادم افتاد که هنوز نهار هم نخوردم. تازه ساعت ۴ نهار کوفت کردم. بعدش هم خیلی زود اومدم اینجا و چند خطی نوشتم تا ساعت ۵ و نیم پای تلویزون چرت زدم.
حدود ۶ و نیم بود که با مامان و شیوا رفتیم بیرون. خواهرم خرید داشت. چند وقتی بود که تصمیم گرفته بودم تا برای مامانم یه عینک آفتابی بگیرم. دیدم که انگار امروز جورش داره جور میشه.
خلاصه رو مخش راه رفتم تا اینکه راضی شد بریم آلمان اپتیک و یه عینک PUMA براش گرفتم ۱۴۰ هزار تومن. یه خرده فشار بهم آورد ولی ارزشش رو داشت. (الان ۱۵ تومن بیشتر تو کارتم نیست!)
ساعت ۱۰ بود که اومدیم خونه. بد جوری هوس هات داگ داشتم. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، زنگ زدم که بیاره.. شیوا هم که همیشه پایه ثابته.
خلاصه جاتون خالی، چسبید. فردا صبح زود با چندتا از بچه ها می‌خوایم بریم دانشگاه یه سری بزنیم.

یکشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۶

N95

سلام
اول مهر هم اومد... بوی گند ماه مدرسه!
اما از امروز... اصلا جالب نبود. دیشب خونه مامان بزرگم موندم. تا ۱ و نیم داشتم از eurosport مسابقات قهرمانی SkateBoard می‌دیدم. واقعا دیدنی بود. کاشکی vhs داشتم و ضبط می‌کردم. خلاصه که واقعا حال کردم. باید می‌دیدی این Tony Hawk چطوری بازی می‌کنه.
هنوز ساعت ۸ نشده بود که با صدای زنگ این موبایل لعنتی از خواب پریدم. هوایی بود و می‌گفت که کلید رو جا گذاشته و الان پشت در ساختمان هستن. منم پا شدم و رفتم سر ساختمان. گیج خواب بودم.
اونجا یه کارگر داریم به اسم "ابوذر" که ۲۰ سال هم سن نداره ولی وقتی می‌بینیش فکر می‌کنی که حداقل ۲۷ و ۲۸ رو داره. می‌گه اهل یکی از روستاهای یاسوج و خیلی پسر خوبیه، واقعا زحمت می‌کشه.
حدود ۱ ماه بود که سیم کارت خریده بود اما هنوز گوشی نداشت. خودش می‌گفت می‌خواد N95 بخره و من هم فکر می‌کردم شوخی می‌کنه. تا اینکه امروز صبح وقتی رفتم سراغشون تا در رو باز کنم قبل از اینکه لباس هاشون رو عوض کنن و مشغول کار بشن دیدم که ابوذر خوشحال اومد پیشم و گفت: آقای مهندس موبایل خریدم... خیلی خوشحال بود.
منم خندیدم و گفتم نکنه واقعا N95 گرفتی؟ می‌خندید و با سر اشاره کرد آره.
خندیدم و داد زدم بیار ببینمش دیوونه... یه روز باید گوشیت رو به من قرض بدی تا باهاش پیش دوستام پز بدم.
ابوذر هم خوشحال رفت طرف وسایلش تا موبایل رو بیاره. گذاشته بودش توی یه جلد چرمی بزرگ. وقتی از توی جلد آوردمش بیرون داشتم شاخ در میاوردم... بهش گفتم اینو چند خریدی؟ گفت ۴۸۰ تومن.
گفتم از کی خریدی اینو؟ این که اصلا N95 نیست.. اصلا NOKIA نیست!!
گفت از یه آشنا خریده و به خیال خودش هم قیمت رو خوب باهاش حساب کرده!!
بهش انداخته بودن. گوشی مارکش nokla (نوکلا) بود و با وقاحت تمام از N95 کپی شده بود و تازه صفحه کلید دوم مدل واقعی رو هم نداشت. امان از دست این چین که به هیچی رحم نمی‌کنه... همه چیز کپی.
از حال ابوذر نگو که اگه کارد بهش می‌زدی خونش در نمی‌اومد.
خیلی دلم براش سوخت. بهش گفتم همین الان پاشو بریم به طرف پسش بدیم.
گفت دیگه نمی‌شه.
گفتم واسه چی؟ خوب الان یک راست میریم مغازه طرف.
گفت من از مغازه نخریدم. هیچ مدرکی هم ندارم.
چند نفر از دوستاش بهش گفته بودن که یه بابایی یه دونه N95 داره و قیمتش رو خیلی مناسب میده و خلاصه اینکه خرش کرده بودن. این هم مثل گاو رفته بود اون اسباب بازی رو گرفته بود و اومده خونه. به همین راحتی!
بهش گفتم آخه مرد حسابی تو با N95 چه غلطی می‌خواستی بکنی؟ اصلا تا حالا دیده بودی چیه؟ ۲ ماه پیش اگه بهت می‌گفتن نمیدونستی خوراکیه... پوشیدنیه... جونوره... آخه یه گوشی خفن به چه دردت می‌خورد؟ مثلا برات ملات درست میکرد؟ گونی سیمان برات جابجا می‌کنه؟ چای دم می‌کنه برات؟ می‌خواستی شافتت کنی؟ این دوستات هم دیدن سیم کارت خریدی زارتی برات نقشه کشیدن و ۵۰۰ هزار تومن پول بی زبون رو که با جون کندن در میاری رو کشیدن بالا، به همین راحتی.
واقعا حرصم گرفته بود. دلم می‌خواست خفه‌اش کنم... بخاطر حماقتش. بهش گفتم کسخل، آخه وقتی ۵۰۰ هزار تومن می‌خوای پول بدی گوشی بخری لااقل دست یکی رو بگیر ببر بگو می‌خوام همچین گهی بخورم. بعدش هم این همه مغازه رو ول کردی رفتی از اون عوضی گرفتی؟ بدبخت، می‌رفتی پشت ویترین یه مغازه میدیدی N95 رو که حداقل بدونی چه شکلیه. سوم، تو که آخر هر هفته وقتی بهت دست مزد میدم روی ۶۰ تا ورق تاریخ می‌زنی و امضا می‌کنی که مثلا اینقدر پول گرفتی حالا نباید از طرف یه برگه به عنوان فاکتور بگیری؟ (واقعا قاطی کرده بودم!!)
بعد بهش گفتم: ببین، هر طور که شده میری طرف رو پیداش می‌کنی و میگی که به پولت احتیاج داری. بگو منصرف شدم. اگر ۸۰ هزار تومن هم خواست کم کنه به درک، فقط بقیه پولت رو پس بگیر ازش. اون دیگه حرفی نزد. منم دیگه نتونستم چیزی بگم ولی واقعا ناراحت و عصبی شده بودم. آخه چطوری دلشون اومده تا پول این بنده خدا رو هاپولی کنن؟!
ظهر نزدیک ساعت ۲ اومدم خونه. بعد از نهار هوس Friends کردم. نشستم و ۲ قسمت اول season 4 رو دیدیم. تا ۴ و نیم یه چرتی زدم و بعدش رفتم یه دوش گرفتم. ساعت ۶ تا ۷ و نیم کلاس مثنوی داشتم. بعد از کلاس هم با یکی از دوستام شام رفتیم بیرون چلو کباب خوردیم. از اونجا تا خونه رو هم پیاده اومدم. نزدیکای خونه که رسیدم طبق معمول مهران و رفقا رو با ماشین در حال گشت زنی دیدم. نیم ساعتی هم با اونا بودم.دیگه ۱۱ خونه بودم. خسته ی خسته.