پنجشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۷

I've been searching for a trail to follow again

در این اوضاع و احوال درب و داغان مملکت، بیشتر از ۷۰ روز می‌شود که حقوق نگرفته‌ ام. کفگیرم آنقدر به ته دیگ ساییده شده که دارد تهش را سوراخ می‌کند.
و نمی‌دانم این چطور قانونی است که هرچقدر بی پول تر باشی، اتفاق‌های بیشتری پیش می‌آید که به شکل وحشتناکی به پول نیاز پیدا می‌کنی.
به هر شکلی که بشود تلاش می‌کنم تا روحیه‌ام را از دست ندهم.
اوضاع قند خونم خیلی تعریفی ندارد و هفته به هفته با یک شیب ملایم دارد بالا می‌رود. انگار که داروها هم هیچ هنری ندارند.

از اول هفته درگیر کتابی شدم که از اواسط آن متوجه شدم برایش سریال هم ساخته‌اند. کارم شده بود که همزمان هم بخوانم و هم ببینم. ماجرا هر چه به آخرهای داستان می‌رفت، میزان درامای آن هم بیشتر می‌شد و تا جایی پیش رفت که دو سه بار اشکم را در آورد!!
شاید خنده‌ دار باشد که آدم با درامای کتاب / فیلم / سریال، کارش به پیاز رنده کردن برسد، اما حس و حال درونی‌ام شبیه به زن حامله ای شده که هر اتفاقی می‌تواند منقلبش کند.

دیشب ساعت ۴ بود که قسمت آخر را دیدم. حالم خیلی گرفته بود. به یکی از دوستانم که در جریان ماجرا بود تکست دادم که بالاخره تمام شد. فوری جواب داد. فکر نمی‌کردم آن موقع صبح بیدار باشد. تقریبا ۱ ساعت درباره خیلی چیزها با هم گپ زدیم. بعدش هم این آهنگ را که در یکی از سکانس‌های مهم سریال بود برای خودم گذاشتم و رفتم لب پنجره و دو نخ دود کردم.

I had all and then most of you
Some and now none of you
Take me back to the night we met
I don't know what I'm supposed to do
Haunted by the ghost of you
Take me back to the night we met