پنجشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۹

Micro Genius to PS4

 بعد از آخرین تلاشم برای اینکه پروپوزال را سر وقت به دست مدیر گروه برسانم و ایشان کم لطفی نکردند و باز گیر داد که باید زیر هر عکس شماره باشد و رفرنس باید بدهی و از اینجور حرفها.. تقریبا می‌توانم اعتراف کنم که دیگر حتی فایل ورد پروپوزالم را باز هم نکردم. اصلا یادش که می‌افتم حالم خراب می‌شود. بگذریم.

دقیقا هفته پیش بود که ساعت Garmin م را با یک PlayStaytion4 طاق زدم. آن زمان که تازه آمده بودم خانه خودمان می‌شد با حدود ۲ میلیون عین همین که الان گرفتم را خرید. اما الان دست دومش با ۲ دسته تقریبا ۷ تومن برایم آب خورد. فقط هم فیفا ۱۸ دارد و نید فور اسپید. درست عین همان زمان بچگی که آتاری آخرهای عمر حرفه‌ای‌اش بود و داشت از دور خارج می‌شد و کم کم سر و کله میکرو پیدا شده بود و خیلی از هم سن و سالهایم با هزار جور خواهش و التماس و تقاضا توانسته بودیم مامان و بابا را راضی کنیم تا بعد از امتحانات ثلث سوم برایمان میکرو جِنیوس بخرند، حالا من هم ذوق این پلی استیشن خسته‌ام را دارم. لابد صاحب قبلی‌اش یک بچه چهارده پانزده ساله بوده که توانسته پدر مادرش را راضی کند که این را بفروشند و برایش PlayStation5 بخرند. و از این معامله هم آن بچه پدر سگ به خواسته‌اش رسیده و هم من صاحب اسباب بازی‌ام شده‌ام.

زمان ما، مد بود که فقط ۳ ماه تابستان اجازه داشته باشیم که با میکرو (و بعدترها sega) بازی کنیم. آن هم زمانی که آقای پدر سر کار بود. و مادرها همیشه برای آنکه بتوانند حرف‌هایشان را به کرسی بنشانند، از این اسباب بازی محبوب به عنوان یک اهرم فشار موثر برای رسیدن به خواسته‌هایش استفاده می‌کردند. ممکن بود یک روز، بدون هیچ دلیل قانع کننده‌ای مجوز بازی صادر نشود و این کافی بود برای اینکه ساعت‌ها بشینیم و از دور به میکرو و دسته‌هایش که روی قفسه میز تلویزیون جا خشک کرده بودند و داشتند صدایمان می‌زدند که برویم و باهاشان بازی کنیم، خیره بمانیم. خوب یادم هست که اینجور موقع‌ها که توی خماری بازی مانده بودم، می‌رفتم و یکی از نوارهای بازی را برمی‌داشتم و روی تختم می‌نشستم و با دقت به جزییات عکس بازی که روی کارتریج چسبیده بود نگاه می‌کردم و کم کم توی خیالات خودم غرق می‌شدم.

حتی گاهی کار به جایی می‌کشید که حس می‌کردم مرحله‌ها و شخصیت‌های بازی را روی مدارهای بُرد الکتریکی کارتریج می‌توانم ببینم!!

از آن موقع تا الان بیشتر از ۲۵ سال گذشته و قسمت خنده دار ماجرا این است که در ۳۷ سالگی هم کماکان باید دنبال مجوز بازی بود. بدبختی اینجاست که پلی استیشن کارتریج و دیسک ندارد و نمی‌شود به کاور بازی با دقت نگاه کرد. هی باید امیدوار بود که شاید بالاخره یکی از برنامه‌های تلویزیون به درد نخور باشد تا بلکه بتوانی نیم ساعتی برای خودت فیفا بازی کنی. هر بار هم روشن بشود انواع و اقسام تهدیدات را خواهی شنید. تازه، باید صدای تلویزیون به قدری کم باشد که صدای مِنوها و بازی به گوش کسی نرسد.

ازدواج کلا چیز عجیب غریب و پیچیده‌ای است. پروردگار آن روزی که ترانه این پست را خوانده باشد، ختم به خیر کند. باشد که رستگار شوم.