پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۹

اون دکمه "تایید" لعنتی را بزن لامصب

 باور می‌کنید اگر بگوییم که کماکان مدیر گروه عزیزم رضایت نداده که این پروپوزال کوفتی‌ام را تایید کند و خودش و خودم را از این عذاب بی پایان خلاص کند؟!

دیشب برای دفعه چهارم ادیت کردم و برایش فرستادم و منتظرم تا ببینم اینبار با چی مشکل دارد. چیزی که خیلی روی اعصابم رفته این است که همه ایرادها را یکجا تحویلم نمی‌دهد. روش قطره چکانی در پیش گرفته و بد جوری کفری‌ام کرده است. اگر اینبار وا ندهد و دکمه تایید را توی سامانه فشار ندهد، فردای آن روز اول وقت می‌روم دانشگاه و انصراف می‌دهم!!

این یک ماه گذشته از همه جهات یک سیخی به باسنم فرو رفت. اینقدر زیاد بودند که کاملا کرخت شده‌ام. انگار که دیگر درد را حس نمی‌کنم. خستگی مفرط دارم. اصلا نمی‌دانم که دارم چه غلطی می‌کنم.

"هیچ می‌دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می‌کاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه می‌خواهم نمی‌بینم
و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم"

                                    محمدرضا شفیعی کدکنی

سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۹

من اینجا چه گهی می‌خورم؟

امشب تسلیم شدم و شوفاژ را روشن کردم. صبح که از خانه بیرون زدم هوا عالی بود اما همین دو سه ساعت پیش که برگشتم شروع کردم به سگ لرز زدن از بس که همه جا یخ کرده بود.

توی این دو هفته گذشته خواب درست و حسابی نداشتم. شب‌ها تا چهار و نیم و پنج بیدار بودم و صبح ساعت ۹ با کلنگ از تخت بیرون آمدم. تا جایی که توان داشتم فکرم را مشغول کار کرده‌ام که حواسم به باقی ماجراها نباشد.

پایان‌نامه وامونده هم شده قوز بالای قوز. هر کار می‌کنم باز دوباره به یک چیز دیگر گیر می‌دهد زنیکه الدنگ. یابو برش داشته انگار که مدیر گروه دانشکده معماری فلورانس است و مثلا من قرار است با این پایان‌نامه دوزاری‌ام ستون‌های معماری جهان را جابجا کنم. اصلا حالی‌اش نیست که به یک آدم در به در ۳۷ ساله که خودش هم نمی‌داند دقیقا چرا آمده و ارشد خوانده، نمی‌شود اینقدر گیر داد. دقیقا ۵ سال پیش همین موقع‌ها ترم ۱ بودم. به خیال خودم فکر می‌کردم ارشد خواندن زندگی‌ام را بهتر می‌کند. نمی‌دانستم که فقط ۴ ترم به پایان‌نامه گیر می‌کنم. گرچه در طول این ۵ سال به هر چیزی که فکرش را بکنید گیر کردم. کل امروز را هم به این آهنگ گیر داده بودم.

آنقدر زندگی‌ام بالا پایین شد که دیگر حسابش از دستم در رفته. گاهی وقت‌ها از خودم سوال می‌کنم چرا اینطوری شد؟ کجا را اشتباه کردم که تا این حد باید از آن چیزهایی که می‌خواستم باشم دور افتادم؟

راستش را بخواهید، به نظر خودم نه آدم بدی هستم، نه بی شعورم، نه احمقم و نه خیلی چیزهای دیگر. برای هر چیزی با تمام وجودم تلاش کرده‌ام. همیشه امیدوار بودم. پشتکار داشتم. ولی دقیقا آنجایی که باید به نتیجه برسم خورده‌ام به در بسته. آنجایی که باید نتیجه زحمتم را ببینم یکهویی همه‌اش دود شده رفته هوا.

خسته شدم دیگر. خسته.. می‌فهمی؟

چهارشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۹

764

 چند روز پیش استاد راهنما زنگ زد و گفت کجای کاری که خانم دکتر (مدیر گروه) هنوز پروپوزال را تایید نکرده!!

گفتم بابا من که نسخه چاپی پایان‌نامه را بهش دادم و تصحیح کرد رفتم ازش گرفتم و ایرادها را هم درست کردم. چی شده؟

گفت مرد حسابی، این هنوز پروپوزال تو را تایید نکرده که تو سرخوش رفتی سراغ پایان‌نامه!! اصلا توی سامانه پژوهشیار تیک تایید نخوردی هنوز.

خشکم زد. گفتم حالا باید چه گِلی به سرم بگیرم؟ گفت همین الان دوباره برایش پروپوزال را بفرست و ببین حرف حسابش چیه.

دوباره pdf پروپوزال را توی پاتس‌اپ برایش فرستادم و یک سری ایراد بنی اسراییلی جدید گذاشت روش. رسما کفرم را در آورده. نمی‌فهمم چرا با من لجبازی می‌کند. اگر این باز قال قضیه کنده شد که هیچ، وگرنه بیخیال فوق لیسانس می‌شوم و بعدش از خجالت خانم دکتر در خواهم آمد.