یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۵

صدف طاهریان و قُلی های کامنتی*

فکر کنم اواسط پاییز بود که توی فیدهای اخبار بی بی سی یک مطلبی خواندم که نوشته بود فلان بازیگر ایرانی به دلیل اینکه عکس‌های بدون حجاب توی صفحه شخصی‌اش روی فیسبوک و اینستاگرم پست کرده، ممنوع تصویر شده است و دیگر حق آمدن به ایران ندارد و از این داستان‌ها.

تا آن روز من اسم صدف طاهریان را هرگز نشنیده بودم. البته آخرین باری که به سینما رفته‌ام بیشتر از ۱۰ سال پیش بوده و شبکه‌های داخلی را هم که کلا فراموش کرده‌ام ولی با یک جستوجوی ساده می‌شد فهمید که این خانم جز هنرپیشه‌های رده بالای سینما و تلویزیون نیست. در طول همان هفته از جاهای مختلف این خبر و حواشی آن به چشمم می‌خورد و من هم می‌خواندم.
بعد از این ماجرا از روی کنجکاوی رفتم و صفحه اینستاگرم ش را دنبال کردم. یادم است که چهل / پنجاه هزار فالوئر داشت و عکس‌هایش هزار و اندی لایک می‌خورد و کلی کامنت هم پای عکس‌ها بود. خلاصه اینکه هر از گاهی عکس‌هایش را توی استریم اینستاگرم می‌دیدم.
چند روز پیش عکس جدیدی پست کرده بود و بیشتر از پنجاه هزار لایک خورده بود و نزدیک به سه هزار کامنت داشت!!
راستش را بخواهید از تعداد کامنت‌ها تعجب کردم. فوری رفتم و صفحه‌اش را باز کردم تا ببینم چند نفر فالوئر دارد. هشتصد هزار نفر (که البته روز به روز بیشتر هم می‌شود). باز دوبار برگشتم به همان عکس آخری و از روی فضولی شروع کردم به خواندن کامنت‌ها..
الان که دارم فکرش را می‌کنم هیچ کلمه یا جمله‌ای برای توصیف آن چیزی که در کامنت‌ها در جریان بود/هست را ندارم. تا جایی که نگاه کردم عکس‌های قبلی هم به همین منوال بودند. واقعا یک فاجعه خنده دار و غم‌انگیز است. اصلا نمی‌توانم درک کنم که چطور این همه آدم به صورت مداوم و پیگیر و با پشتکار می‌آیند و لایک میکنند و شروع می‌کنند به نظر دادن راجع به اینکه چرا مانکن شده است و عفت و آبروی ایرانی را برده است و فلان و بهمان و بعدش هم شروع می‌کنند با بقیه کامنت گذارها به بحث و مشاجره و فحاشی!!
من فکر می‌کنم صدف طاهریان برای زندگی‌اش برنامه داشته. رفته کلی زحمت کشیده و وقت صرف کرده و با ورزش و رژیم غذایی و هزار جور مکافات دیگر بدنش را به وضعیتی رسانده که بتواند مانکن شود و از این به بعد هم باید کلی در تلاش باشد تا بدنش را روی فرم نگه دارد. الان هم دارد کاری که دوست داشته را انجام می‌دهد و خب طبیعی است که صدها هزار طرفدار و فالوئر داشته باشد.
ولی نکته‌ قابل توجه آن تعداد زیاد آدم‌های حساسی هستند که دین و ایمانشان با بیکینی پوشیدن یا به تفسیر خودشان، لخت شدن یک نفر دیگر دچار زلزله می‌شود، یا آنهایی که غرور ملی شان لکه دار می‌شود و خون آریایی‌شان به جوش می‌آید. یک دسته دیگر هم بیمارهای جنسی هستند که تکلیفشان روشن است.
خب لامصب‌ها.. دنبال نکنید، لایک نکنید، نگاه نکنید..
چه اصراری دارید که حتما همه مثل شما باشند؟! مگر کسی شما را مجبور کرده که فلان عقیده را داشته باشید؟! خواسته خودتان بوده لابد. خب حالا یکی هم دلش خواسته مدل باشد. طرف جنایت که نکرده؟ مدل بودن یعنی همین. از یک مدل کسی انتظار چادر و مقنعه که ندارد!!
و از همه جالبتر وقتی است که این آدم‌ها توی کامنت‌ها به جان هم می‌افتند.

از صدف طاهریان که بگذریم، مرگ من بیایید و نگاهی به صفحه وحید خزایی و دنیا جهانبخت و تتلو بیاندازید و کامنت‌های ملت همیشه در صحنه را بخوانید و رستگار شوید.



*: قُلی یکی از انیمیشن‌های جدید سوریلند است که می‌توانید ویدئوی آن را از اینجا تماشا کنید.

چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۵

خانه به دوش

دو سال پیش بود که از خانه خودمان به طبقه دوم خانه مادر بزرگ اسباب کشی کردیم. آن روزهای اول اصلا حس خانه نداشت. انگار که مهمان بودیم. کم کم گذشت تا به محل جدید عادت کردیم.

هفته پیش بالاخره ماراتن ساخت و ساز تمام شد و وقت برگشت به خانه خودمان رسید. از چند روز قبلتر شروع کرده بودیم به جمع و جور کردن و چپاندن خرده ریزها توی کارتن. سه شنبه صبح کارگرها آمدند و دست به کار شدند و حوالی ۹ شب تقریبا نود درصد از وسایل جابجا شده بود.
در خانه جدید (که در واقع همان خانه قبلی خودمان است) هیچ اتاقی مال من نیست. به نوعی من از خانه پدر/مادر دیپورت شده‌ام. یعنی باید صبر کنم تا خرده کاری‌های واحد خودم تمام شود و بعد به آنجا مهاجرت کنم. و خب البته بجز آت و آشغال‌های اتاق خودم هیچ چیز دیگری ندارم که در یک واحد جداگانه مستقر شوم!!
حالا قسمت بدتر ماجرا این است که طبقه دوم خانه مادر بزرگ را هم می‌خواهیم باز سازی کنیم و از اتاق طبقه دوم هم باید بیرون بروم. جمعه مجبور شدم همه زندگی‌ام را توی بقچه بپیچم وعین مستاجری که صاحب خانه وسایلش را وسط کوچه ریخته است بیایم داخل یکی از اتاق‌های طبقه پایین ساکن شوم.
برای لباس پوشیدن باید لابه‌لای پاکت‌ها دستم را بچرخانم و به قید قرعه تی‌شرتی پیراهنی چیزی که بیرون آمده است را بپوشم. در بیشتر مواقع هم همان تی‌شرتی بیرون می‌آید که دوستش نداری!!

خلاصه که اوضاع درب و داغانی است. تا چند ماه آینده باید با وضعیت mp3 سر کنم و بعد از آن هم خدا می‌داند که چه وقت سر و سامان خواهم گرفت.

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۵

Game Of Bloggers

چند سالی بود/هست که دیگر خبری از بازی‌های وبلاگی نبود/نیست، اما به تازگی بازی جدیدی از اینجا شروع شده است و من هم از طرف نازنین دعوت شده‌ام. قرار است یک لیستی از کارهایی که در تابستان انجام می‌دهیم را بنویسیم و به خواننده‌ها معرفی کنیم. چیزهایی هم که معرفی می‌کنیم باید راجع به بازی‌های موبایل، فیلم و سریال و کتاب و موسیقی و اینجور چیزها باشد.

مدت‌هاست که نتوانسته‌ام آنطور که دلم می‌خواهد فیلم ببینم اما چندتایی از آخرین فیلم‌هایی که خوشم آمده اینها هستند:
 در مورد کتاب که حرفش را نزنید.. جانم بالا آمد تا سه چهارتا کتاب را در طول یک سال تمام کردم. "دیوانه بازی - کریستین بوبن" را در آن چند شبی که بیمارستان بودم خواندم. "خاطرات پس از مرگ براس کوباس - ماشادو د آسیس" را هم چند ماهه خواندم. "مسخ" را نصفه نیمه رهایش کردم. "چاقوی شکاری - هاروکی موراکامی" را هم خیلی خوشم نیامد.

از بازی‌های موبایل تازگی به King of Thieves معتاد شده‌ام. Dragon Hills هم باحال بود اما دیگر برایم جذاب نیست. Jetpack Joyride هم یکی از آن دوست داشتنی‌های قدیمی است. خیلی دوست دارم Pokémon GO را هم امتحان کنم اما موفق نشده‌ام. در نهایت همانطور که روی تخت برای خوابیدن دارم تقلا می‌کنم Crossy Road آخرین کاری است که با گوشی‌ام می‌کنم.

بطور خلاصه راجع به موسیقی باید بگویم که خیلی آپدیت نیستم. همان قدیمی ترهایی که همیشه گوش می‌کرده‌ام را گوش می‌کنم و هنوز هم دوستشان دارم. آلبوم جدید Coldplay را به اندازه آلبوم قبلی شان دوست نداشتم. Snow Patrol را عاشقشان هستم. بقیه چیزهایی هم که گوش می‌کنم توی همین مایه‌ها هستند و دیگر حوصله‌ام نمی‌شود بنویسم.

کل داستان همین بود. تمام وقت بکار هستم و مهمترین تفریحم خوابیدن است. لابه‌لای کار و مشغولیات سعی می‌کنم این مدل تفریحات سالم را هم داشته باشم.