سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۸

اندر احوالات همکار جدید

تقریبا یک هفته است که یک همکار جدید پیدا کرده‌ام.
یک آقای پنجاه و اندی ساله که شاید یکی دو روز از خشک شدن جوهر حکم بازنشستگی‌اش گذشته و حالا سر از اینجا در آورده است.
دوست گرمابه و گلستان آقای رئیس است و یک میز هم بهش داده‌اند درست رو به روی من. یک جوری که وقتی نوت بوک هامون را باز می‌کنیم، ممکن است مانیتورها به همدیگر بخورند. در این حد نزدیک یعنی.
الان مشکل من این است که دیگر دست توی دماغم هم نمی‌توانم بکنم. هر موقع سرم را از روی مانیتور بلند می‌کنم با این آقای همکار جدید چشم تو چشم می‌شوم. برای استراحت به موبایلم نمی‌توانم مثل قبل ور بروم. حتی حدس می‌زنم ایشون به راحتی مانیتور من را از رفلکت توی شیشه عینکم هم می‌تواند ببیند و متوجه می‌شود دارم چه گهی می‌خورم.
البته اصولا هیچ گه خاصی نمی‌خورم ولی خب گاهی وقتها آدم دوست دارد بین کار چند دقیقه به خودش زمان استراحت جایزه بدهد، چهار تا صفحه باز کند یا دو تا خبر بخواند، توییتر را بالا پایین کند، یا حتی الکی وبگردی کند.. ولی اینجوی آدم حس می‌کند رفته است زیر ذره بین.
یک بدبختی دیگر هم هست، اینکه طرف وقتی دارد فکر می‌کند، از جاش بلند می‌شود و هی راه می‌رود.. هی راه می‌رود.. خب بتمرگ بابا. توی ۴۰ متر فضا نمی‌شود هی بالای سر من قدم بزنی که!!
بدبختی آخر هم اینکه از این دستور الکی بده هاست. توی همین چهار پنج روز پله‌های ترقی را در نوردید و با آسانسور رفت اون بالا بالاها. چپ و راست هم تز می‌دهد که آقای چیز (منرا می‌گوید) فلان چیز را بهمان طور بفرمایید. دوباره می‌رود توی اتاق رئیس، پشت درهای بسته با هم مذاکره می‌کنند، می‌آید بیرون، آقای چیز فلان چیز را بهمان طور بفرمایید!!

خودم را از پنجره پرت نکنم کف خیابون صلوات.