یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۰

585

لیوان استار باکس م رو تا خرخره پر قهوه کرده ام و گذاشته ام جلوم، در واقع کنار نوت بوکم.

ژست آدم های با شخصیت که کارهای خیلی مهمی دارن به خودم گرفته ام. پیش خودم خیال میکنم که توی یکی از شعبه های استار باکس منهتن، یا حتی آپر ایست ساید نشسته ام.
به وقت الان، اونجا باید ۳ و نیم بعد از ظهر باشه.
روی یکی از اون میزهای چوبی گرد کوچولو واسه خودم نشسته ام و با وای فای مجانی کافه دارم وبگردی میکنم. راستش رو بخوای نمیدونم آدم های با شخصیت که کارهای مهم دارن اصلن وبگردی میکنن یا نه. به هر حال من الان حسابی حواسم به مانیتوره. لابد دارم گودر میخونم. یا شاید هم دارم خبرهای مربوط به "اشغال وال استریت" رو میخونم و زیر لب به همه ی اون کله پوک ها بد بیراه میگم. هر از گاهی یه قلپ از قهوه ی خوشمزه ام رو میخورم و مزمزه اش میکنم. راستی، یدونه مافین شکلاتی هم دارم. حدودا یک ساعت همونجا برای خودم میشینم و کلی لایک میزنم و یه چندتایی از آیتم های باحال رو شر میکنم. بعدش هم عین این فیلم ها، بدون اینکه از گوگل اکانتم ساین اوت کنم یا حتا گوگل کروم رو ببندم، یهو زرتی در نوت بوک رو میبندم و راهم رو میکشم و میرم.
همونطور که توی پیاده رو دارم قدم میزنم، به سمت خیابون ۵ ام میپیچم و از کادر خارج میشم. در نهایت تصور فید میشه.

دوباره چشمم می افته به لیوان دوست داشتنی ام. درست که نگاه میکنم میبینم پشت میز خاک گرفته و شلوغ پلوغم نشسته ام.
آره... به همین زودی دوباره برگشتم تو اتاقم... از نشیمن صدای فارسی ۱ میاد... خبری از منهتن و امپایر استیت و این جلف بازی ها نیست... باز هم اینترنت داغون ِ هیلتر شده... کافه های مزخرفی که هیچ کدومشون استارباکس نیستن... مدرس های برنامه های گردن کلفت کامپیوتری که بعد از یک عمر سر و کار با کامپیوتر به sign in میگن "سینگ این" ... موتوری های کس خلی که با نهایت سرعت خیابون رو خلاف میان و میکوبن توی ماشینت...

پینگی* داره نگاهم میکنه. همیشه همینطوری نگاهم میکنه. چشمام رو ریز میکنم و بهش میخندم. محکم بغلش میکنم.

*: پینگی عروسک پنگوئن من است که همیشه روی میزم دارد به من نگاه میکند.

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۰

583

میخواستم بیام بنویسم بگم
مگه ما چی میخوایم که باهامون اینطوری رفتار میکنین؟
که اینترنت رو فیلتر میکنید؟
که تلویزیون ها رو با پارازیت داغون میکنید؟
که کتاب ها رو سانسور میکنید؟
که فیلم ها رو قیچی میکنید؟
که به لباس پوشیدنمون پیله میکنید؟
که چی واقعا؟
فکر کردید دیگه برا کسی مهمه که کجا چه خبره؟
که فلان حذب و گروه و دسته چی میگه؟
که کی الان سر کاره؟
که نرخ طلا چنده؟
که ۳ هزار میلیارد تومن گذاشته تو جیبش و در رفته؟
که فلان آدم همه ش داره زر مفت میزنه؟

به خدا توی این مملکت دیگه هیچی برا هیچ کس مهم نیست
فقط زنده ایم، همین
شماها هم باشین، هر کاری هم دلتون خواست بکنید
قول میدم کسی اعتراضی نداره
اگه
فقط بذارین یه ذره، سر سوزن مردم دلشون خوش باشه
اینقدر گیر ندین
یه ذره بذارین نفس بکشیم فقط
یه ذره شاد باشم فقط
یه ذره دلمون الکی به چیزای تخمی خوش باشه
به قرعان هیچ اتفاقی نمی افته براتون

همه ی اینا رو میخواستم بیام بنویسم
اما پشیمون شدم
چون هیچی عوض نمیشه
چون دیگه مهم نیست