سکانس یک: دیشب خواب میدیدم که پستچی برایم نامه آورده بود. وقتی رفتم دم در و امضا کردم و پاکت را تحویل گرفتم، دیدم نامه از اداره مهاجرت است.. خوب یادم است که دستهایم میلرزید. همانجا با کلی استرس پاکت را باز کردم و دیدم که توی لاتاری برنده شده ام!!
سکانس دو: دفتر سفارت بودیم. اینکه کدام کشور بود را یادم نیست. فقط میدانم که هوا مثل این روزها بهاری بود و من و طناز دلبرانه ام توی راهرو روی نیمکت چوبی منتظر نشسته بودیم. دل تو دلمان نبود. همه ش خدا خدا میکردم که طرف امروز را از دنده ی چپ بلند نشده باشد و شب قبل با عیالش اوقات خوشی را سپری کرده باشند!!
سکانس سه: داشتم با ذوق و شوق از رویای آمریکاییمان برای مامور مصاحبه کننده حرف میزدم. طرف نسخه ی واقی پیتر گریفین بود. حتا به خودش هم گفتم که چقدر شبیه پیتر هستی.. و او قاه قاه (با همان لحن و مدل) میخندید. برایش تعریف کردم که چقدر عاشق نیویورک هستم.. برایش گفتم که میخوام بروم گرافیک بخوانم.. که میخواهیم توی بروکلین یا کویینز خانه اجاره کنیم.. که کارمند یک شرکت خفن توی منهتن باشم.. که روزهای تعطیل با طناز دلبرانه ام برویم سنترال پارک هوای خوری.. که از دکه های کنار خیابان هات داگ یک دلاری بخریم.. و هزار یک جور خیال پردازی برایش کردم. حتا وبلاگم را هم نشانش دادم و برایش پست هایی را که در آرزوی نیویورک بودند را خواندم.
کلی با پیتر رفیق شده بودم. شماره تلفنش را گرفتم و بهش قول دادم که سال آینده همین روز، میخواهم توی یکی از رستوران های معروف شهر به شام دعوتش کنم.
یادم نیست که پیتر چه میگفت، فقط میخندید و به فارسی تکرار میکرد عالی.. عالی..
دست آخر هم فرم هایمان را مهر و امضا کرد و از توی کشوی میزش ۲ تا بلیط هواپیما به مقصد فرودگاه جان اف کندی بهمان هدیه داد و تاکید کرد که سال آینده همین موقع منتظر تماس ما از نیویورک است!!