هفته ی نسبتا سختی را پشت سر گذاشتم.
تا اواسط هفته که حسابی مریض احوال بودم. از آن سرماخوردگی های لعنتی که آدم را سه چهار روز کامل افقی میکند.
سه چهار روز آخر هفته هم حسابی همه ی کارها قاطی پاتی بود.
از ظهر تا حالا میخواهم بروم دوش بگیرم تا شاید کمی حالم سر جا بیاید اما بدشانسی فشار آب آنقدر کم شده که به زحمت بشود آدم دستهایش را بشورد!!
امروز از آن جمعه های بی سر و صداست. ساکت بودنش از آن بابت است که کسی خانه نیست. تنها چیزی که به گوش میرسد صدای موتور یخچال و فریزر است که هر از گاهی روشن و خاموش میشوند.
هی میروم شیر آب را باز میکنم تا ببینم امیدی هست که بشود دوش گرفت یا نه تا بعدش بزنم از خانه بیرون.. واقعا دیگر تحمل خانه را ندارم
تا اواسط هفته که حسابی مریض احوال بودم. از آن سرماخوردگی های لعنتی که آدم را سه چهار روز کامل افقی میکند.
سه چهار روز آخر هفته هم حسابی همه ی کارها قاطی پاتی بود.
از ظهر تا حالا میخواهم بروم دوش بگیرم تا شاید کمی حالم سر جا بیاید اما بدشانسی فشار آب آنقدر کم شده که به زحمت بشود آدم دستهایش را بشورد!!
امروز از آن جمعه های بی سر و صداست. ساکت بودنش از آن بابت است که کسی خانه نیست. تنها چیزی که به گوش میرسد صدای موتور یخچال و فریزر است که هر از گاهی روشن و خاموش میشوند.
هی میروم شیر آب را باز میکنم تا ببینم امیدی هست که بشود دوش گرفت یا نه تا بعدش بزنم از خانه بیرون.. واقعا دیگر تحمل خانه را ندارم