جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۴

683

روزها و شب ها به سرعت برق و باد دارند می آیند و میروند. حساب وقت از دستم در رفته کلا.

پارسال، و همینطور سال قبلترش دلم میخواست که برای خودم یک تولد درست و حسابی بگیرم و با دوستانم دور هم جمع باشیم و خوش بگذرانیم. و خب همیشه یک اتفاق هایی می افتاد که همه چیز را به هم میریخت.
برعکس گذشته، امسال اصلا قصد همچین کاری را نداشتم و جالب اینکه خیلی بی برنامه کارها جور شد و مهمانی خوبی از آب در آمد. سی و دو سالگی را آن مدلی شروع کردم که در زمان سی سالگی دلم میخواست.
راستش را بخواهید این روزها دارم لحظه ها و مزه هایی را میچشم که دست کم دو سه سال پیش برای داشتن شان در تقلا بودم و خبر نداشتم که همه شان فقط آب در هاون کوفتن بود.