دفتر و مداد و ماژیک و خرت و پرت هایم را آوردم این طرف توی کافه و روی میز مخصوص خودم پهن کردم و دست به کار شدم. این هفته باید چندتا از لوگوهایی که خوشمان میآید را بکشیم.
خوبی این فروشگاه جدیدمان این است که درست چسبیده به آن یک کافه ی خوب و دنج است. بیشترین دلیل خوب بودنش بخاطر آدمهایی ست که آنجا کار میکنند.
تازگی ها یاد گرفته ام که برای انجام دادن مشق های دانشگاه میروم آنجا و با خیال راحت نقاشی میکشم و پاورپوینت درست میکنم و از اینجور کارها. همیشه قبل از اینکه بند و بساطم را ببرم آنجا، اول میروم ببینم جای خالی هست یا نه. بعد سیاوش -صاحب کافه- خودش دو اش میافتد که میخواهم بشینم مشق بنویسم. یک تابلوی کوچک که رویش نوشته Reserved را میگذارد روی میز دنج پهلوی مبل و یک لبخند تحویلم میدهد. من هم میخندم و چشمکی برایش میزنم و میروم و با دفتر و دستک برمیگردم.
گاهی وقت ها به عنوان زنگ تفریح یک لیوان چایی برایم میآورد و خودش -سیاوش را میگویم- هم کنارم روی مبل لم میدهد و شروع میکنیم به گپ زدن.
چند دقیقه پیش تکلیف های دوشنبه را تمام کردم و دلم خواست اینها را بنویسم.
خوبی این فروشگاه جدیدمان این است که درست چسبیده به آن یک کافه ی خوب و دنج است. بیشترین دلیل خوب بودنش بخاطر آدمهایی ست که آنجا کار میکنند.
تازگی ها یاد گرفته ام که برای انجام دادن مشق های دانشگاه میروم آنجا و با خیال راحت نقاشی میکشم و پاورپوینت درست میکنم و از اینجور کارها. همیشه قبل از اینکه بند و بساطم را ببرم آنجا، اول میروم ببینم جای خالی هست یا نه. بعد سیاوش -صاحب کافه- خودش دو اش میافتد که میخواهم بشینم مشق بنویسم. یک تابلوی کوچک که رویش نوشته Reserved را میگذارد روی میز دنج پهلوی مبل و یک لبخند تحویلم میدهد. من هم میخندم و چشمکی برایش میزنم و میروم و با دفتر و دستک برمیگردم.
گاهی وقت ها به عنوان زنگ تفریح یک لیوان چایی برایم میآورد و خودش -سیاوش را میگویم- هم کنارم روی مبل لم میدهد و شروع میکنیم به گپ زدن.
چند دقیقه پیش تکلیف های دوشنبه را تمام کردم و دلم خواست اینها را بنویسم.