چند وقتی هست که اوضاع وی پی ان داغان شده است. یا اصلا وصل نمیشود، یا اگر هم وصل شود به زحمت بتواند سایت باز کند. اگر تا همین چند لحظه پیش موفق نمیشدم صفحه بلاگر را باز کنم ممکن بود در یک اقدام احمقانه، بزنم بروم توی بلاگفا شروع به نوشتن کنم.
اصلا تنها خوبی بلاگفا این است که فیلتر نیست. چه برای من که میخواهم بنویسم و چه برای آنهایی که دلشان میخواهد بخوانند.
راستش را بخواهید الان یک کم دلم برای سال ۸۶ که تازه شروع به نوشتن کرده بودم تنگ شد. سال آخر دانشگاه بودم و از روزمرههایی که امروز دیگر نمیدانم اسمشان را چه بگذارم مینوشتم.
یکی دو سال بعد از نوشتن توی بلاگفا هوس کردم به Blogger مهاجرت کنم. آن دوران خیلیها از بلاگفا به بلاگر و وردپرس و.. کوچ کردند. خدا میداند که چقدر copy و psate کردیم تا همه نوشتههایمان را از این طرف به آن طرف انتقال بدهیم.
یکی دو سال بعدتر آمدند و بلاگر و وردپرس را فیلتر کردند لعنتیها. باز دوباره موج جدید مهاجرت از سرویسهای فیلتر شده به بلاگفا شروع شد. من که دیگر حال و حوصله اسباب کشی نداشتم.
یکی از غم انگیزترین اتفاقهایی که میتواند برای یک وبلاگ نویس بیوفتد این است که وبلاگش فیلتر شود. صرف نظر از اینکه آن وبلاگ چند نفر خواننده داشته باشد، فیلتر شدن یعنی اینکه نود درصد خوانندهها از دست خواهند رفت.
راستش را بخواهید من هرگز نفهمیدم چرا برای یک وبلاگ نویس باید مهم و خوشایند باشد که نوشتههایش را آدمهای دیگری بیایند و بخوانند. اصلا یکی از دغدغههای من همین فیلتر بودن بلاگر است. چرا که میدانم دیگر کسی به اینجا سر نمیزند و فوقش شاید چند نفری باشند که فید اینجا را توی فیدخوان خودشان داشته باشند و مستقیما از آنجا بخوانند.
باید اعتراف کنم که وبلاگ نوشتن یکی از معدود اتفاقهای زندگیام بوده که در آن پشتکار داشتم. یک جور وابستگی خاصی بهش دارم. مثل یک جور گیاهی که دانهاش را توی گلدان کاشته باشی و هر روز حواست بهش بوده باشد. کم کم رشد کرده و حالا بعد از تقریبا نه سال برای خودش یک گیاه درست و حسابی شده است. حالا هم مقصودم این نیست که الان دیگر وبلاگم برای خودش خیلی درست و حسابی شده، اما من یک همچین حس تعلق خاطری نسبت بهش دارم.
آن موقعها همه اهالی بلاگفا (از جمله خود من) توی وبلاگشان آمارگیر "وبگذر" داشتند و هر روز چک میکردیم که مثلا چند نفر بازدید کننده داشتیم و از چه لینکهایی و با جست و جوی چه کلماتی از وبلاگ ما سر در آوردهاند و از این جور جانگولک بازیها. هرقدر بیشتر بازدید کننده داشتیم، بیشتر قند توی دلمان آب میشد.
راستی، بازار کامنت و نظر نوشتن پای پستهای وبلاگی حسابی داغ بود.
کم کم سر و کله Google Reader پیدا شد و حال و هوای وبلاگ خواندن بطور کلی فرق کرد. هرکسی میتوانست فیدهایی که دوست داشت را توی گوگل ریدر اضافه کند و بدون اینکه به خودش زحمت سر زدن به تک تک وبلاگها را بدهد، نوشتههای جدید را بخواند. گوگل ریدر خودش داستان جداگانهای دارد. شاید یک روزی هوس کردم و از عصر طلایی گوگل ریدر هم نوشتم.
همه چیز به خوبی و خوشی داشت پیش میرفت که یکدفعه گوگل تصمیم گرفت این سرویس دوست داشتنی را تعطیل کند و جای آن را به گوگل پلاس بدهد.
تقریبا از همین دوران بود که وبلاگ نویسی و بلاگ خوانی شروع به افت کرد. خیلیها کلا بیخیال نوشتن شدند و عدهای هم دست به کار نوشتن توی صفحههای شخصیشان توی فیسبوک و اینجور جاها کردند. اصلا شبکههای اجتماعی آنقدر تغییر کردند که وبلاگ نوشتن به حاشیه رفت.
من هم آنقدر از حاشیه نوشتم که اصلا یادم رفت آمده بودم چی بنویسم!!
اصلا تنها خوبی بلاگفا این است که فیلتر نیست. چه برای من که میخواهم بنویسم و چه برای آنهایی که دلشان میخواهد بخوانند.
راستش را بخواهید الان یک کم دلم برای سال ۸۶ که تازه شروع به نوشتن کرده بودم تنگ شد. سال آخر دانشگاه بودم و از روزمرههایی که امروز دیگر نمیدانم اسمشان را چه بگذارم مینوشتم.
یکی دو سال بعد از نوشتن توی بلاگفا هوس کردم به Blogger مهاجرت کنم. آن دوران خیلیها از بلاگفا به بلاگر و وردپرس و.. کوچ کردند. خدا میداند که چقدر copy و psate کردیم تا همه نوشتههایمان را از این طرف به آن طرف انتقال بدهیم.
یکی دو سال بعدتر آمدند و بلاگر و وردپرس را فیلتر کردند لعنتیها. باز دوباره موج جدید مهاجرت از سرویسهای فیلتر شده به بلاگفا شروع شد. من که دیگر حال و حوصله اسباب کشی نداشتم.
یکی از غم انگیزترین اتفاقهایی که میتواند برای یک وبلاگ نویس بیوفتد این است که وبلاگش فیلتر شود. صرف نظر از اینکه آن وبلاگ چند نفر خواننده داشته باشد، فیلتر شدن یعنی اینکه نود درصد خوانندهها از دست خواهند رفت.
راستش را بخواهید من هرگز نفهمیدم چرا برای یک وبلاگ نویس باید مهم و خوشایند باشد که نوشتههایش را آدمهای دیگری بیایند و بخوانند. اصلا یکی از دغدغههای من همین فیلتر بودن بلاگر است. چرا که میدانم دیگر کسی به اینجا سر نمیزند و فوقش شاید چند نفری باشند که فید اینجا را توی فیدخوان خودشان داشته باشند و مستقیما از آنجا بخوانند.
باید اعتراف کنم که وبلاگ نوشتن یکی از معدود اتفاقهای زندگیام بوده که در آن پشتکار داشتم. یک جور وابستگی خاصی بهش دارم. مثل یک جور گیاهی که دانهاش را توی گلدان کاشته باشی و هر روز حواست بهش بوده باشد. کم کم رشد کرده و حالا بعد از تقریبا نه سال برای خودش یک گیاه درست و حسابی شده است. حالا هم مقصودم این نیست که الان دیگر وبلاگم برای خودش خیلی درست و حسابی شده، اما من یک همچین حس تعلق خاطری نسبت بهش دارم.
آن موقعها همه اهالی بلاگفا (از جمله خود من) توی وبلاگشان آمارگیر "وبگذر" داشتند و هر روز چک میکردیم که مثلا چند نفر بازدید کننده داشتیم و از چه لینکهایی و با جست و جوی چه کلماتی از وبلاگ ما سر در آوردهاند و از این جور جانگولک بازیها. هرقدر بیشتر بازدید کننده داشتیم، بیشتر قند توی دلمان آب میشد.
راستی، بازار کامنت و نظر نوشتن پای پستهای وبلاگی حسابی داغ بود.
کم کم سر و کله Google Reader پیدا شد و حال و هوای وبلاگ خواندن بطور کلی فرق کرد. هرکسی میتوانست فیدهایی که دوست داشت را توی گوگل ریدر اضافه کند و بدون اینکه به خودش زحمت سر زدن به تک تک وبلاگها را بدهد، نوشتههای جدید را بخواند. گوگل ریدر خودش داستان جداگانهای دارد. شاید یک روزی هوس کردم و از عصر طلایی گوگل ریدر هم نوشتم.
همه چیز به خوبی و خوشی داشت پیش میرفت که یکدفعه گوگل تصمیم گرفت این سرویس دوست داشتنی را تعطیل کند و جای آن را به گوگل پلاس بدهد.
تقریبا از همین دوران بود که وبلاگ نویسی و بلاگ خوانی شروع به افت کرد. خیلیها کلا بیخیال نوشتن شدند و عدهای هم دست به کار نوشتن توی صفحههای شخصیشان توی فیسبوک و اینجور جاها کردند. اصلا شبکههای اجتماعی آنقدر تغییر کردند که وبلاگ نوشتن به حاشیه رفت.
من هم آنقدر از حاشیه نوشتم که اصلا یادم رفت آمده بودم چی بنویسم!!