شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۵

708

تقریبا دو هفته‌ای می‌شود که آیفونم را فروختم و بجایش یکی از این نوکیا چراغ قوه دار ها خریدم و خب، گفتن ندارد که به پول کثیفی که از فروش گوشی‌ام دستگیرم می‌شد چقدر نیاز داشتم. (حتی اگر می‌توانستم همین نوت بوک و یک سری چیزهای دیگر را هم نقد می‌کردم.) یکی دو روز اول زندگی روزمره‌ام کاملا قفل شده بود. هر کسی که تماس می‌گرفت یا تکست می‌فرستاد برایم ناآشنا بود، هی باید سوال و جواب می‌کردم تا بلکه یادم بیاید طرف پشت خط کیست.. شماره حساب و کارت‌هایی که بهشان نیاز دارم همه توی نوت گوشی‌ام بودند.. هزار و یک جور خرت و پرتی که لازمشان دارم و به این راحتی‌ها دستم بهشان نمی‌رسد دیگر.. از همه مهمتر شاید تلگرام و واتس‌اپ بودند که یکی از ملزومات شغلی‌ام محسوب می‌شوند/می‌شدند. صادقانه بخواهم بگویم یک جورهایی بد نیست که از شر هر دو تا شان خلاص شدم.. شب‌ها موقع خواب تنها گزینه‌ای که دارم این است که آلارم را روشن کنم و یک گوشه‌ای به حال خودش رهایش کنم.. لامصب استقامت باور نکردنی‌ای در تمام نشدن باتری دارد. تا پیش از این همیشه یکی از مشکلات زندگی تمام شدن باتری گوشی بود که خدا را شکر حل شد!

هفته پیش کلا خیلی مزخرف بود. اول که با پهلو، روی پله‌ها زمین خوردم و کمرم به گا رفت. پنج شنبه هم فشارم پایین آمده بود و پخش زمین شدم. البته زمین خوردن از ویژگی‌های بارز بنده است و چیز جدیدی به حساب نمی‌آید. چند وقت دیگر هم یک زمین خوردن درست حسابی در پیش دارم که فکر کنم کل استخوان‌بندی‌ام را خرد و خمیر کند.

الان هم چیز دیگری به ذهنم نمی‌آید که بنویسم. نقطه. پایان پیام