دقیقا نمیدانم کِی این اتفاق افتاده، اما حتما نوت بوکم سر جای همیشگیاش بوده است. اصولا اهل رمز گذاشتن و این مسخره بازیها هم نیستم. لابد کاری داشته و بعد از آن از روی کنجکاوی آمده بوده تا سر از خرت و پرتهای توی کامپیوترم در بیاورد. نمیدانم. من که هیچ وقت خودم را در یک همچین موقعیتهایی نمیگذارم که حتی یک در صد بخواهم وسوسه بشوم و بروم سر از چیز میزهای خصوصی آدمها در بیاورم. آدمها که میگویم حالا نه همه آدمها.. منظورم آنهایی ست که نزدیک هستند. آنهایی که بیشتر از بقیه اهمیت دارند. از پدر و مادر و خواهر و برادر بگیر تا زن و شوهر و دوست و رفیق.
همین چند دقیقه پیش بطور اتفاقی فهمیدم که کلی از یادداشتها و عکسها و فایلهایی که فقط مربوط به خود "من" بودهاند، دیگر وجود خارجی ندارند و به دیار باقی شتافتهاند. نمیتوانم درک کنم که چه فعل و انفعالاتی در مغز یک نفر میافتد که یکباره تصمیم به حذف قسمتهایی از خاطره و حافظه آدم میگیرد؟ شما را به تمام مقدسات قسم که با اطرافیانتان از این کارها نکنید.. آن کلیدهای لعنتی را فشار ندهید
همین چند دقیقه پیش بطور اتفاقی فهمیدم که کلی از یادداشتها و عکسها و فایلهایی که فقط مربوط به خود "من" بودهاند، دیگر وجود خارجی ندارند و به دیار باقی شتافتهاند. نمیتوانم درک کنم که چه فعل و انفعالاتی در مغز یک نفر میافتد که یکباره تصمیم به حذف قسمتهایی از خاطره و حافظه آدم میگیرد؟ شما را به تمام مقدسات قسم که با اطرافیانتان از این کارها نکنید.. آن کلیدهای لعنتی را فشار ندهید