همه آدمهایی که میشناسم، انگار که در یک وضعیت بلاتکلیفی گیر کرده باشند. خودم که از بقیه هم اوضاع بهتری ندارم. از صبح تا شب فقط اخبار و اینستاگرم و توییتر را بالا پایین میکنم.
خشم و ناامیدی و نفرت و هیجان و استرس همه با هم قاطی شدهاند و مثلا یک ویدئو از فرار کردن مامورها خوشحالم میکند و یک ویدئو دیگر که مثلا فلانی دارد سخنرانی میکند باعث میشود همه کشتیهایم عین تایتانیک غرق بشوند و با ویدئو بعدی دندان قروچه میکنم و ویدئو یا خبر یا حتی یک ترانه دیگر، اشکم را در میآورد.
روزها از شدت خواب در حال جان دادن هستم و شبها که باید بخوابم، تا خود صبح عین جغد از محله پاسداری میکنم.
حال هیچ کاری ندارم. این چند روز گذشته اینقدر سیگار دود کردهام که یک خط در میان باید هی صدایم را صاف کنم.
تنها چیزی هم که حالم را خوب خواهد کرد، یکی از اینهاست
که بگیرم دستم و..
..بله، همه توپهای بیس بال را به چوخ بدهم!!