تقریبا تا آخرین روز ۱۴۰۱ مریض بودم. کرونا یا چیزی شبیه به آخرین ورژن کرونا بود. ۲۷ اسفند یک سری از کارهای بانکی مربوط به دفتر (که البته به طور مستقیم به چکهای برگشت خورده من مربوط بود!!) را انجام دادم. از ۳۲ چک وا مانده برگشت خورده که همگی مربوط به سالهای ۹۶-۹۵ بودند الان فقط ۵ تای دیگر در سیستم بانکی باقی مانده که باید آنها را هم رفع سوء کنم.
تصمیم داشتم که ۲۸ اسفند را هم بروم دفتر که متاسفانه بخاطر مسائل عجیب و غریبی که توی دفتر پیش آمده بود، از بالا دستور آمد که بهتر است آن حوالی آفتابی نشوم. البته که پای من توی مشکلات پیش آمده گیر نبود، اما به هر حال نباید آنجا میبودم. بخاطر آن چهار پنج روزی که مریض شده بودم از برنامه کاری عقب افتاده بودم اما خب چارهای نبود.
ساعت ۸ شب ۲۹ ام به کیش پرواز داشتیم. درست مثل سال قبل تا آخرین لحظه با ترانه داشتیم یقه هم را پاره میکردیم. به خودم گفته بودم که این واقعا آخرین شانسی است که دارم به خودم میدهم. گرچه در این مورد خاص تجربه ثابت کرده است که شانس جدید به معنی کلاه گذاشتن سر خود است.
به هر حال رفتیم و تا جایی که امکان داشت جلو خانواده تظاهر به خوب بودن همه چیز کردم. پیش خودم گفتم حالا که آمدهام لااقل نفسی تازه کنم. دوم فروردین به این نتیجه رسیدم که هرچه زودتر باید فلنگ را ببندم و فرار کنم. برای صبح اول وقت ۵ فروردین بلیط برگشت را گرفتم. مامان اینها از ۱۹ اسفند آمده بودند و برای مامان و شیوا و ترانه هم برای ۷ فروردین بلیط برگشت گرفتتم. از شانس تخمیام دوباره ۴ فروردین علائم سرماخوردگی (یا هر کوفت دیگری بود) پیدا شد و دوباره خزیدم توی تخت.
به هر نکبتی که بود ۵ ام برگشتم خانه و فقط خوابیدم. ۶ ام و ۷ ام رفتم سر کار، اما ۸ ام و ۹ ام را دوباره ماندم خانه. آنقدر انرژی نداشتم که به زحمت میتوانستم از تخت خواب جدا شوم. خلاصه اینکه تعطیلات بسیار دلپذیری داشتم.
دیشب به ترانه اولتیماتوم ۱۰ روزه دادم برای اینکه هم من و هم خودش را از این برزخ جهنم واری که در آن گیر کردهایم، خلاص کند. راه حل آسان این است که عین دو انسان متمدن برویم و به صورت مسالمت آمیز همه چیز را ختم به خیر کنیم. راه حل دوم اما برای هر ۲ نفرمان داستان خواهد داشت.
برای ۱۴۰۲ هیچ برنامه خاصی ندارم. تنها خواستهام این است که کمی به آرامش برسم. همین. که البته خیلی هم خوشبین نیستم!!