شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

یکی از همین خوشبوها...

روزی که اولین پستم رو اینجا نوشتم تصمیم گرفته بودم تا هیچ کدوم از آدم های دنیای واقعی، وبلاگم رو نخونن. لااقل نمیخواستم تعدادشون زیاد باشه. اما نشد!
وقتی بدونی که خیلی از دوستان ِ دور و نزدیک، بعضی از بچه های فامیل، و حتی مادرت گاهی وبلاگت رو میخونن یه جورایی ترس برت میداره.
اون اوایل هر موقع که چیزهای بو دار* میخواستم بنویسم ناخوداگاه صورت همه ی آدم های آشنایی که حدس میزدم ممکنه منو بخونن دورم جمع میشدن و از بالا به من و مانیتور نگاه میکردن.
کم کم ترسم ریخت و این قضیه برام عادی شد و هر مطلب بو دار*ی که دلم خواست نوشتم.

ده دوازده روز پیش یکی از همین بو دار*ها نوشتم و بعد بنا به دلایلی حذفش کردم و فقط گذاشتم توی گودر بمونه. اما لامصب سر از جاهایی در آورد که به هیچ وجه فکرش رو هم نمیکردم.
و بعدش هم یه مقادیری گند زده شد به همه ی اون روابط. روابطی که دوستشون داشتم و شاید حالا حالاها میتونستن ادامه داشته باشن.

حالا همه ی اینا رو نوشتم واسه اینکه بگم
آهای... ای همه ی اونایی که منو کم و بیش میشناسین...
هر چیزی که اینجا میام مینویسم رو فورا نذارید توی اون فرمتی که از من سراغ دارید. شخصیت بیرونی ام رو اجازه بدید بیرونی بمونه. هر آدمی واسه خودش یه سری نگفتی داره، راز داره، درد و دل داره، حرف هایی داره که دلش میخواد بگه اما هیچ کس نشنوه. شاید حرف هایی باشن که باید به زبون بیاره تا از شر سنگینی چند ساله اش خلاص بشه. همین.

* : یعنی نوشته ای که بیش از حد شخصی باشه. یا ممکنه یه نفر با خوندش اون موضوع رو به خودش بگیره. از این جور چیزها کلا.

۵ نظر:

11min گفت...

میتونم حدس بزنم کدوم نوشته رو میگی و میتونم حدس بزنم مقادیرگند زده شدنو... الان درکت میکنم زیاد... خودم تو همون مخمصه ام...بدبختانه!

Unknown گفت...

ای خداااا ! من نخوندم اون پست و . دیر رسیدم.
می فهمم چی میگی سالی. فکر کنم همه ی کسایی که واسه یه مدت طولانیه که وبلاگ دارن می فهممنت.

من گفت...

wow..
ميتونم ميزان گند زدگيشو حس كنم..:(
اميدوارم حل شه بره پي كارش..

نیما گفت...

سلام سلمان جان
خوبی؟
میخواستم بدونم با تبادل لینک موافقی؟
البته من بازدیدام زیاد نیست تازه سایت رو راه اندازی کردم
اگه موافق بودی یه کامنت بذار یا ایمیل بفرست
فعلا خداحافظ

عسل بانو گفت...

وای دقیقا می دونم چی میگی سلمان. من با نام مستعار شروع کردم نوشتن با این امید که با خیال راحت میتونم چیزایی که تو ذهنم و دلم بود رو بنویسم. ولی تو این جور موارد کافی است یک نفر؛ حتا اگه نزدیکترین دوستت باشه ؛ بدونه که نویسنده وبلاگ در دنیای واقعی تو هستی؛ اونوقت حتا اگه بهشون سفارش هم بکنی که دوست نداری دیگرانی که تو رو میشناسن بدونند که نویسنده وبلگ تو هستی باز هم یه روز خبردار میشی که حتی خواجه حافظ شیرازی هم میدونه که نویسنده تو هستی!
بعد هرچی نوشتی؛ حتا اگه ی فانتزی یا تخیلی بوده که با شخصیت واقعی تو فرسنگ ها فاصله داشته باز به حساب شخصیت واقعی تو گذاشته میشه. باور کن من حتی از نوشتن بعضی چیزا در دفترچه یادداشتم هم میترسم که مبادا ی روز دفتر به دست کسی بیوفته و بخواهد تخیلات منو با شخصیت واقعیم رابط بده :(