باشد که از این نوشتهها درس عبرتی برای آینده بگیرم
چهارشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۰
being You
تو بلوار اصلى شهرك هيچ كس نيست. نم نم داره بارون مياد. هنوز سرم از نوشيدنى داغه. هوا عاليه. هدفون تو گوشمه. فقط عشقولانه كمه. خدا ميدونه چندبار كل بلوار رو رفتم و برگشته م. دلم ميخواد تا ابديت همينطور برم و برگردم...
۵ نظر:
اوه سلمان عزیز ... از بارون به وجد اومده ای؟
خوش بحالت...
چي گوش ميدادي؟
پاشو بیا خونتون دیگه :پی
به به ...
بعضی هم میرن و بر نمی گردن...
ارسال یک نظر