پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۰

هشت دی هزار و سیصد و نود

افتاده ام توی تخت. هدفون هام رو گذاشته ام رو گوشم و نمیدونم برای بار چندم هی دارم به + این گوش میکنم و اینا رو هم مینویسم و هر از گاهی هم یه sms ی هم رد و بدل میشه.
عین دیوونه ها دارم با خودم حرف میزنم. کلمه ها مثه ارتش مورچه های گوشتخوار دارن مغزم رو میخورن.
تپش قلب دارم. جونم داره بالا میاد. با اینکه هوای اتاقم سرده اما فقط یه تی شرت دارم. تب دارم انگار ولی دندون هام دارن میخودن به هم. قاطی کرده ام. الان درک میکنم چرا زن ها وقتی پریود میشن بدون دلیل اشکشون در میاد!
هوای اتاقم اونقدر رقیق شده که دارم خفه میشم.
دلم میخواست میتونستم همین الان میشد از خونه بزنم بیرون و تا جون دارم بدو ام. فقط بدو ام.

دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۰

with or without you

الان یاد اون قسمت فرندز افتادم که راس و ریچل واسه اولین بار به هم زدن
فکر کنم اسمش the one with Ross and Rachel take a break بود
توی همون قسمت یه + آهنگ خیلی خدا هست که احتیاجی به تعریف نداره
بعد میدونی، همیشه یکی از آرزوهام این بود که این آهنگ رو در مواقعی که خوشحالم گوش کنم، اون موقع هایی که اونی که باید کنارم باشه هستش، اون موقع هایی که همه جا وجودش رو حس میکنم. اون موقع هایی که عاشقشم.

بالاخره آرزوم براوده شد
تا تونستم باهاش زمزمه کردم... خوندم... خندیدم... نفس کشیدم
الان هم باز دارم گوشش میکنم
زیر لب باهاش میخونم باز
اما نه مثه یه آرزوی برآورده شده
انگار که U2 یه غم جدا نشدنی به این آهنگش تزریق کرده... تمومی نداره لعنتی

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰

587

دارم پينک فلويد گوش ميكنم
به نشيمنگاهم كه داره يدونه دم ِ ميمون وار از توش بيرون مياد فكر ميكنم
به نگين كه تازه خودكشى مجازى كرده فكر ميكنم
به خيلى چيزا
به اون گوساله هايى كه ريختن تو سفارت بريتانيا فكر ميكنم
به اينكه حالم از خودشون و كارهاشون و شعورشون و همه چيزشون به هم ميخوره
به اين فكر ميكنم كه حتى تمركز سر هم كردن يه جمله ساده رو هم ندارم الان
به اين فكر ميكنم كه بالاخره كى اون چيزى كه هستم رو قبول ميكنم، نه اون چيزى كه ميخوام باشم
به اين فكر ميكنم كه چرا واسه وارد شدنم به اينجا حتما بايد هيلترشكن داشت
به اينكه دلم واسه نوشتن تو وبلاگم تنگ شده اما ديگه نه حالش رو دارم و نه اساسا چيزى واسه نوشتن. همه ش تكرار همين چند سال گذشته ست. روزمره ها هم خود به خود توى +g نوشته ميشن