پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰

587

دارم پينک فلويد گوش ميكنم
به نشيمنگاهم كه داره يدونه دم ِ ميمون وار از توش بيرون مياد فكر ميكنم
به نگين كه تازه خودكشى مجازى كرده فكر ميكنم
به خيلى چيزا
به اون گوساله هايى كه ريختن تو سفارت بريتانيا فكر ميكنم
به اينكه حالم از خودشون و كارهاشون و شعورشون و همه چيزشون به هم ميخوره
به اين فكر ميكنم كه حتى تمركز سر هم كردن يه جمله ساده رو هم ندارم الان
به اين فكر ميكنم كه بالاخره كى اون چيزى كه هستم رو قبول ميكنم، نه اون چيزى كه ميخوام باشم
به اين فكر ميكنم كه چرا واسه وارد شدنم به اينجا حتما بايد هيلترشكن داشت
به اينكه دلم واسه نوشتن تو وبلاگم تنگ شده اما ديگه نه حالش رو دارم و نه اساسا چيزى واسه نوشتن. همه ش تكرار همين چند سال گذشته ست. روزمره ها هم خود به خود توى +g نوشته ميشن

۶ نظر:

فرزانه گفت...

ای خدا ! چرا همه اینطوری شدن ؟!

Unknown گفت...

سالی خیلی خوشحالم که مهر برگشته... تو این روزا تحمل شنیدن خودکشی مجازی رو ندارم...

من گفت...

مهر؟ برگشته؟ يا منظورت اينهكه اپ كردده بلاگشو؟

Unknown گفت...

بعضی وقتها آدم باید خودشو بزنه به فکر نکردن ! اعصابا داغونه ها !

پریزاد گفت...

همه عین همیم برادر ...

Unknown گفت...

اگر دیدی کامنتی از طرف من برات اومده و توش بد و بیراه نوشته شده بدون که من نیستم. کار ِ یه آدم بیماره که داره به جای من تو وبلاگا کامنت میذاره.