ده دقیقه مانده به ده بود که با صدای تلفن از خواب پریدم. هوا حسابی ابری بود و نور اتاق تاریکتر از ساعت ده صبح به نظر میرسید. چشمم که به ساعت افتاد درد تو سرم پیچید. حسابی دیرم شده بود. با آدم پشت خط هول هولکی خداحافظی کردم و نفهمیدم که چطوری لباس پوشیدم و زدم از خانه بیرون.
تا الان ۲ تا پانادول انداختهام بالا ولی لامصب سر درد ول کن نیست. دلم میخواهد دسته صندلی را گاز بگیرم.
تا الان ۲ تا پانادول انداختهام بالا ولی لامصب سر درد ول کن نیست. دلم میخواهد دسته صندلی را گاز بگیرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر