چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۵

خانه به دوش

دو سال پیش بود که از خانه خودمان به طبقه دوم خانه مادر بزرگ اسباب کشی کردیم. آن روزهای اول اصلا حس خانه نداشت. انگار که مهمان بودیم. کم کم گذشت تا به محل جدید عادت کردیم.

هفته پیش بالاخره ماراتن ساخت و ساز تمام شد و وقت برگشت به خانه خودمان رسید. از چند روز قبلتر شروع کرده بودیم به جمع و جور کردن و چپاندن خرده ریزها توی کارتن. سه شنبه صبح کارگرها آمدند و دست به کار شدند و حوالی ۹ شب تقریبا نود درصد از وسایل جابجا شده بود.
در خانه جدید (که در واقع همان خانه قبلی خودمان است) هیچ اتاقی مال من نیست. به نوعی من از خانه پدر/مادر دیپورت شده‌ام. یعنی باید صبر کنم تا خرده کاری‌های واحد خودم تمام شود و بعد به آنجا مهاجرت کنم. و خب البته بجز آت و آشغال‌های اتاق خودم هیچ چیز دیگری ندارم که در یک واحد جداگانه مستقر شوم!!
حالا قسمت بدتر ماجرا این است که طبقه دوم خانه مادر بزرگ را هم می‌خواهیم باز سازی کنیم و از اتاق طبقه دوم هم باید بیرون بروم. جمعه مجبور شدم همه زندگی‌ام را توی بقچه بپیچم وعین مستاجری که صاحب خانه وسایلش را وسط کوچه ریخته است بیایم داخل یکی از اتاق‌های طبقه پایین ساکن شوم.
برای لباس پوشیدن باید لابه‌لای پاکت‌ها دستم را بچرخانم و به قید قرعه تی‌شرتی پیراهنی چیزی که بیرون آمده است را بپوشم. در بیشتر مواقع هم همان تی‌شرتی بیرون می‌آید که دوستش نداری!!

خلاصه که اوضاع درب و داغانی است. تا چند ماه آینده باید با وضعیت mp3 سر کنم و بعد از آن هم خدا می‌داند که چه وقت سر و سامان خواهم گرفت.

۱ نظر:

نازنین گفت...

سلام
مبارک باشه خونه ی نو

خونه مجردی خووووبه که!
میپسندم!
:)