سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۵

702

همین الان که پشت میز کوفتی‌ام نشسته‌ام و دارم راهروی بیرون را که مردم در حال لولیدن هستند را تماشا می‌کنم، یکباره یادم به همه ی قسطهای بانکی و بدهی و قرض‌هایم افتاد.. به اینکه چقدر باید چک پاس کنم.. به اینکه هرچقدر دارم تلاش می‌کنم تا اوضاع اقتصادی‌ام بهتر شود اما هی نتیجه عکس می‌گیرم.
شاید خنده تان بگیرد اگر بگویم که بیشتر وقت‌ها توی خواب همه‌اش دارم با خودم حساب و کتاب می‌کنم!!
توی دفتر یادداشتم هر روز هی ضرب و تقسیم می‌کنم که اگر فلان کنم بهمان خواهد شد.
واقعا نمی‌دانم ایراد کار از کجاست که هیچ چیز آنطور که روی کاغذ جواب می‌دهد، در دنیای واقعیت جواب نمی‌دهد
تنها چیزی که مطمئنم جواب می‌دهد این است که نباید بیخیال شد.. باز هم باید تلاش کنم.. آخرش جواب می‌دهد.. باید جواب دهد

پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۵

701

سه شنبه صبح رفتم دانشگاه و بجای ثبت نام، ترم آینده را مرخصی گرفتم. یک سری کارهای واجب بود که برایشان برنامه ریخته بودم که در طول تابستان انجامشان بدهم اما حتی فرصت شروع کردن هم نشد، چه برسد به اینکه انجام شوند.
انجام نشدنشان بیشتر تقصیر خودم بود. همه‌اش در حال امروز و فردا کردن بودم. امیدوار بودم به اینکه فلان مشکل حل خواهد شد و بعد می‌توانم با خیال راحت به کارم برسم. ولی لامصب زمان منتظر هیچ بنی بشری نمی‌ماند، رفاقت و معرفت و این چیزها هم حالی اش نیست.. راهش را می‌کشد و می‌رود.