پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۵

701

سه شنبه صبح رفتم دانشگاه و بجای ثبت نام، ترم آینده را مرخصی گرفتم. یک سری کارهای واجب بود که برایشان برنامه ریخته بودم که در طول تابستان انجامشان بدهم اما حتی فرصت شروع کردن هم نشد، چه برسد به اینکه انجام شوند.
انجام نشدنشان بیشتر تقصیر خودم بود. همه‌اش در حال امروز و فردا کردن بودم. امیدوار بودم به اینکه فلان مشکل حل خواهد شد و بعد می‌توانم با خیال راحت به کارم برسم. ولی لامصب زمان منتظر هیچ بنی بشری نمی‌ماند، رفاقت و معرفت و این چیزها هم حالی اش نیست.. راهش را می‌کشد و می‌رود.

۱ نظر:

نازنین گفت...

سلام
خوبی؟
جیمیل نداری سلمان؟