هفته پیش از آن هفتههای ماراتن بود که خیال تمام شدن نداشت. چهارشنبه و پنج شنبه عین تراختور تا ساعت ۱۰ شب کار میکردیم. موقع رفتن، آقای رئیس خیلی با لطفات فرمودند که فردا (یعنی جمعه) هم زحمت بکشید و ساعت ۸ صبح دفتر باشید.
بعد از این حرف هیچ کداممان حتی به همدیگر نگاه هم نکردیم. فقط راهمان را کشیدیم و رفتیم.
دیروز هم تا حوالی ۸ شب مشغول راندن تراختور مربوطه بودیم. توی راه که داشتم میرفتم خانه، به خودم قول دادم که بعد از شام یک راست بروم دوش بگیرم و بخوابم.
تجربه نشان داده که هر موقع من به خودم قول استراحت بدهم حتما ورق برمیگردد.
دیگر گفتتن ندارد که دیشب درست مثل جعذ چهار چشمی مراقب محله بودم!!
بعد از این حرف هیچ کداممان حتی به همدیگر نگاه هم نکردیم. فقط راهمان را کشیدیم و رفتیم.
دیروز هم تا حوالی ۸ شب مشغول راندن تراختور مربوطه بودیم. توی راه که داشتم میرفتم خانه، به خودم قول دادم که بعد از شام یک راست بروم دوش بگیرم و بخوابم.
تجربه نشان داده که هر موقع من به خودم قول استراحت بدهم حتما ورق برمیگردد.
دیگر گفتتن ندارد که دیشب درست مثل جعذ چهار چشمی مراقب محله بودم!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر