کل این هفته را توی دفتر نشستم و فقط به چارت نگاه کردم. و خب البته برای یک هفته توانستم مبلغ نسبتا خوبی را به جیب بزنم. البته هنوز با آن چیزی که باید باشد فاصله نسبتا زیادی دارد اما کمکم دارم به خودم اعتماد میکنم و احساس میکنم که راه خوبی را در پیش گرفتهام. و البته باید یک قدم مهم دیگر بردارم تا به رقمهایی که برایشان نقشه کشیدهام نزدیکتر شوم. بعد از سه چهار سال دوباره دارم امیدوارم میشوم که انگار دارم در مسیر درستی قرار میگیرم و البته به خودم یادآوری میکنم که هر ثانیه امکان دارد همه چیز به هم بریزد و عین بازی مار و پله، سُر بخورم و برگردم به همان خانه اول.. اما با این اوصاف باز هم ته دلم خوشحالم که تا همینجا هم دوام آوردهام. یک نیرویی هنوز در درونم جریان دارد که به سمت جلو هُلم میدهد و باعث شده دست بر ندارم.
گاهی وقتها پیش خودم فکر میکنم اگر از آن چیزی که الان هستم راضی نیستم، نه بخاطر این است که راه اشتباه را در پیش گرفتهام.. بیشتر بخاطر این است که زمان مناسب هنوز نرسیده.. یا شاید در زمان و مکان مناسب قرار نگرفتهام هنوز. شاید واقعا به همین سادگی و مسخرگی باشد!!
خلاصه که میخواهم ظرف ناهارم را بشورم و وسایم را بریزم توی کولهام و از دفتر بزنم بیرون و تا خانه راه بروم و از اینها گوش کنم.
* Time, by Hans Zimmer