شنبه، مهر ۰۸، ۱۴۰۲

but I'm alive another day

 بالاخره دیروز ترانه آمد و همه وسایلش را جمع کرد و برد. الان فقط خودم هستم و یک اتاق که لباس و وسیله‌های شخصی‌ام هستند و خلاص. درست عین آن زمان که خانه به دوش شده بودم. آن وقت تازه داشتم می‌آمدم (می‌آمدیم) و حالا دارم می‌روم (می‌رویم) و از این خانه به دوش تا آن خانه به دوش از زمین تا آسمان فرق است.

راستش را بخواهید از این خانه به دوشی اصلا ناراحت و یا پشیمان نیستم. این اتفاق بالاخره امروز یا فردا می‌افتاد و چاره دیگری نداشت. تنها مساله‌ای که وجود دارد این است که هنوز تصمیم نگرفته‌ام اینجا بمانم یا بروم یک جای دیگر. شاید تنها دلیل ماندنم این باشد که جیب خالی‌ام کمتر خالی می‌شود.

بقیه داستان‌های اداری و قانونی هم به قوت خودشان باقی است. فکر می‌کنم تا سه چهار سال آینده دستمان بند باشد.

برای اینکه حال هوای همه مان کمی عوض شود، بیاید با هم به این گوش کنیم.

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۴۰۲

No Hard Feelings

 متاسفانه اوضاع طبق برنامه پیش نرفت و تا حدودی اوضاع قاراش‌میش شد و افتادیم در مسیر راه حل سخت. البته هنوز هم دوربرگردان سر راه هست و می‌شود داستان را از راه آسان حل کرد، ولی نشد هم نشد.

راستش را بخواهید دیگر چیز خاصی برای از دست دادن ندارم. چیزی است که شروع شده و راه برگشتی ندارد و باید تا آخر خط رفت.