در یک وضعیت «عجیب گیری کردیم» بدی قرار گرفتهام. یک ماه بیشتر است که دائم دارم یک مشت حرفهای توی کون نرو میشنوم و تا جای ممکن سعی کردهام که خودم را به گاو بودن بزنم و چیزی به روی خودم نیاورم و طوری رفتار کنم که انگار چیزی نمیدانم و انگار که نه انگار.
دیشب اما صبر طرف مقابل ظاهرا تمام شد و یک نفر دیگر را فرستاد که مثلا با من حرف بزند. کوتاه نیامدم و هر چیزی را که باید میدانستند را گفتم. طوری گفتم که آن شخص واسطه هم متوجه شد که چقدر درخواست و منطق آن دوست بزرگوار توی کون نرو است!!
حالا امروز قرار است که خود شخص بزرگوار بیاید و حرفهایش را مستقیم به خودم بگوید. به بقیه قول دادهام که هرچه گفت، من از کوره در نروم. به خودم قول دادم اگر داشت روی اعصابم راه میرفت، فقط محل را ترک کنم.
سخت ترین کار بعد از معدنچی بودن، حرف زدن منطقی با یک آدم بی شعور است که از یک جایی به بعد، فقط به شعور خودت توهین کردهای.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر