سه‌شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۶

عنوان ندارد

امروز حوصله ام سر رفته در حد تیم ملی...
نمیدونم چرا، اما من همیشه با روزهای تعطیل مشکل دارم. دست خودم نیست اما احساس خفگی بهم دست میده
دلم واسه یه نفر تنگ شده اما نمیدونم کیه اون عوضی! میدونی... دلم میخواد که دلم واسه یه نفر تنگ بشه اما هیشکی نیست!
آدم عجیبی دارم میشم... دارم دگردیسی میکنم...
از دست این spam ها دارم روانی میشم... اسپم های ای میل رو نمیگم. اسپم های افکارم رو میگم. یه لحظه که غافل میشی حمله میکنن. جالب اینه که اصلا نمیفهمم چی میگن و چی هستن.
باورت نمیشه اما تا الان ۱۰۰۰ تا جمله نوشته ام و بعد پاکش کردم.
دلم میخواد حرف بزنم... دلم میخواد با یکی درد و دل کنم اما نمیدونم چی میخوام بگم! (الان داری پیش خودت میگی یارو زده به سرش)
دلم میخواد خودم رو خالی کنم... از همه چیز... اما نمیشه... راهش رو بلد نیسم
میخوام اعتراف کنم اما نمیدونم به چی!
امروز بعد از چند ماه یه دستی به سر و وضع اتاقم کشیدم. البته به اصرار بعضی ها (میدونین که). واقعا شرم آور بود. از خودم هم خجالت کشیدم. الان هم زیاد تعریفی نداره ها اما خیلی بهتر شد. روی میزم یه جزوه پیدا کردم که ماله ۳ ترم پیش بود!!! میفهمی یعنی چی؟
چرا من اینجوری شدم؟ تا ۴-۳ سال پیش توی خونه اسوه ی نظم و انضباط بودم اما حالا...
بعد از ظهر نشستم فیلم Sleepers رو دیدم. محشره این فیلم. اگه ندیدید امتحانش ضرر نداره
حوصله درس خوندن هم ندارم. ۱ ماه دیگه میان ترم پی دارم اما نگاهش هم نکردم
نمیدونم...
فردا صبح زود باید برم دانشگاه. یعنی همین امروز صبح باید برم! نهایتا ۵ ساعت فرصت خواب داشته باشم.

هیچ نظری موجود نیست: