پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

توهم

همه جا ساکته... هوا خنکه... دست هام رو حلقه میکنم زیر سرم... روی تخت دراز میکشم، به سقف خیره میشم و توی اون چیزایی که میبینم غرق میشم...

هیچ نظری موجود نیست: