یکی از سخت ترین کارهای دنیا اینه که بخوای به یه عمله حالی کنی ساعت چنده!
- میگه: مهندس، ساعت چنده؟
- میگم ۹ و نیم
- با یه قیافه حق به جانبی میگه: قدیم یا جدید؟
- توی دلم بهش میگم: خیلی خری، چه فرقی میکنه آخه و جواب میدم جدید!
- با یه لحن احمقانه ای جواب میده : پس یعنی ۱۰ و نیم
- فقط نگاهش میکنم
و بعد شروع میکنه به صرف کامل همه ی فحش های خواهر و مادری که تو زندگیش یاد گرفته در وصف اون کسانی که ساعت رو عقب و جلو میکنن و در حق بشریت جنایت میکنن. تلاش میکنم تا بهش بفهمونم که دلیل این کار چیه، و همینطور اینکه به شکلی توی اون کله ی پوکش کنم که این تغییر ساعت در عمل هیچ فرقی به حال کسی نمیکنه. و البته که موفق نمیشم!
ایشون محاسبات دقیقی انجام میدن و عقیده دارن که در چنین شرایطی ۱ ساعت زودتر به سر کار تشریف میارن و ۱ ساعت دیرتر شیفت کاریشون تمام میشه.
این داستان در اول بهار هم که ساعت ها ۱ ساعت جلو برده میشن دوباره تکرار میشه و جالب ابنجاست که جای قدیم و جدید برعکس هم میشه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر