یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۸

تهوع


" تـنها چیزی که در دنیا حد و مرزی ندارد، حماقت است "

این جمله رو یادم نیست که کِی و کجا خوندم یا شنیدم اما الان دیگه بهش ایمان دارم. واقعا حماقت حد و مرز و اندازه نداره. مخصوص هیچ فرد یا طبقه ی خاصی از جامعه هم نیست، همه ی ماها پتانسیل اینو داریم که یک شبه تبدیل به احمق ترین موجودات کره زمین بشیم.

گاهی وقتا آدم یه چیزایی رو میبینه و میشنوه که دود از سرش بلند میشه، شاخ در میاره. اونقدر پوچ و بی محتوا که حتی نمیتونی هضمشون کنی، اونقدر پست و فرو مایه که ترجیح میدی در جوابشون چیزی نگی.

البته این چیزی که من دارم ازش حرف میزنم فقط حماقت محض نیست، خورده شیشه و بد ذاتی رو هم باید بهش اضافه کرد تا دقیقا بشه اون چیزی که میگم.

تصمیم گرفتم که دیگه بهشون فکر هم نکنم. دیگه اونجای خودم هم حسابشون نمیکنم. ارزشش رو نداره. ولی الان یه احساس خیلی بدی دارم. یه جور انزجار، یه جور منگی و کرختی همراه با حالت تهوع. دلم میخواد همه ی اون چیزایی رو که سال ها درونم بوده و تصور خوبی ازشون داشتم رو بالا بیارم. دیگه حتی اسمشون هم حالم رو به هم میزنه.

هیچ نظری موجود نیست: