جمعه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۰

541

امروز با وانت پیکان کذایی شرکت پشت چراغ خطر ایستاده بودم که یه خانوم ِ برگ گل، سوار بر "سراتو" اومد کنارم. نمیدونم چرا وقتایی که پشت فرمون این ماشین هستم کلا تبدیل به آدم دیگه میشم. هیچی، کلی براش دست تکون دادم تا بالاخره راضی شد شیشه رو 2 سانت بیاره پایین. با روحیه ای بالا بهش گفتم شماره ت رو بهم میدی؟...
... خیلی با کلاس و شیک رییید بهم. بعدش هم پاش رو گذاشت رو گاز و تخته کرد. نقطه شد.
تا حالا از اینکه یه نفر سیفون م رو بکشه اینقدر حال نکرده بودم به خدا. عجیب لذت بردم!

پ.ن: الان که دارم فکرش رو میکنم برام جای سواله که این همه اعتماد به نفس از کجا اومده بود. اصلا انگیزه م چی بود واقعا؟!