برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمیدارند، همانگونه
که آدم هایی نیز یافت میشوند که دوستمان دارند اما ما دوستشان نداریم.
به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر میخوریم و همواره بر میخوریم، اما آنانی را که دوست میداریم همواره گم میکنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمیخوریم!!
گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن "او" به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز میرویم و همه چیز را به کف می آوریم اما "او" را از کف میدهیم.
گاهی اویی را که دوست میداری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمیکنی. تو قطعه گمشده او نیستی. تو قدرت تملک او را نداری.
گاه نیز چنین کسی تو را رها میکند و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گمشده.
او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیوفتی، حرکت کنی.
او به تو می آموزد و تو را ترک میکند، اما پیش از خداحافظی میگوید: "شاید روزی به هم برسیم.." ، میگوید و میرود، و آغاز راه برایت دشوار است.
این آغاز، این زایش، برایت سخت و دردناک است.
بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست.
و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی و میروی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی میشود، اما آبدیده میشوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی..
به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر میخوریم و همواره بر میخوریم، اما آنانی را که دوست میداریم همواره گم میکنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمیخوریم!!
گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن "او" به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز میرویم و همه چیز را به کف می آوریم اما "او" را از کف میدهیم.
گاهی اویی را که دوست میداری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمیکنی. تو قطعه گمشده او نیستی. تو قدرت تملک او را نداری.
گاه نیز چنین کسی تو را رها میکند و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گمشده.
او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی، راه بیوفتی، حرکت کنی.
او به تو می آموزد و تو را ترک میکند، اما پیش از خداحافظی میگوید: "شاید روزی به هم برسیم.." ، میگوید و میرود، و آغاز راه برایت دشوار است.
این آغاز، این زایش، برایت سخت و دردناک است.
بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست.
و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی و میروی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی میشود، اما آبدیده میشوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر