اردیبهشت سال ۹۰ بود که داشتم با نگین بر سر اسم ماشینم بحث میکردم. دعوتنامه اش از ایران خودرو آمده بود و تا چند روز بعدش قرار بود 206 دوست داشتنی ام را تحویل بگیرم.
گفته بودم که میخواهم قرمز باشد اما تنها رنگهای قابل تحویل سفید و نقره ای و مشکی و خاکستری بودند.
چون تصمیم گرفته بودم که ماشینم دختر باشد، سفید را انتخاب کردم، و نگین هم اسمش را "ماری-آن" گذاشت.
همان روزهای اول رفتم و برایش رینگ اسپرت خریدم و فنرهایش را عوض کردم که چند سانتیمتر پایینتر بیاید.
آن موقع دیگر به اندازه ی کافی پول نداشتم که سیستم صوتی اش را هم سرحال بیاورم و مجبور بودم که با همان مزخرفی که توی کارخانه رویش نصب کرده بودند دوام بیاورم.
چند ماه بعد از آمدن "ماری آن" بود که برگ گل رویایی ام هم آمد. همان ۲۷ شهریوری که صاحب نیمکت شدیم.. و باقی ماجرا.
بهترین آهنگ های عمرم را با همان ضبط صوت زاقارتش گوش کردم.
آخر آن موقع که سعیده بود دیگر اهمیتی نداشت که صدا چطور است. میدانید که چه میگویم، نه؟
گذشت تا همین دی ماه ۹۲ که خیلی چیزها عوض شد.
جای خالی برگ گلم را با یک سیستم صوتی خوب خواستم پر کنم.. که نشد البته
گرچه صدای خوبی داشت و حسابی هم فاز میداد.. ولی خب، اصل کاری اش نبود
گذشت تا همین یک ماه پیش که جلو درب خانه، آقای دزد نامحترم آمد و ضبط و اسپیکر و ساب و آمپلیفایر و کلی خرت و پرت دیگر را بار کرد و با خودش برد.
گذشت تا همین یک هفته پیش که صاحب جدیدش آمد و دخترم را برداشت و برد.
درست است که یک جورهایی به پولش نیاز داشتم
درست است که "ماری آن" را خیلی دوستش داشتم
ولی دلم میخواست که دیگر نداشته باشمش
واقعیتش را اگر بخواهید، این است که دارم سعی میکنم هرآنچه که مربوط به آن دوران است را از جلوی چشمم بردارم. یک جورهایی میخواهم دق دلی ام را با این احمق بازی ها خالی کنم.
حالا پنج - شش روزی میشود که یک دوچرخه گرفته ام.
صبح ها با تاکسی یا بی آر تی میروم و می آیم. عصرها هم که هوا خنک است با دوچرخه.
بعد از ظهر وقتی میروم سر کار، کل مسیر سراشیبی است و آخر شب، موقع برگشن ماتحت آدم پاره میشود.
به نیمه ی راه که میرسم، نفس زنان و نا بریده رکاب میزنم و فقط به خودم دلداری میدهم که دیگر چیزی تا خانه نمانده.
هنوز هوا سرد نشده، ولی من دلم هوای سرد و کاپشن و هدفون و آهنگ چس ناله میخواهد که کل مسیر خانه را پیاده توی خیابان راه بروم و تا صبح به خانه نرسم.
گفته بودم که میخواهم قرمز باشد اما تنها رنگهای قابل تحویل سفید و نقره ای و مشکی و خاکستری بودند.
چون تصمیم گرفته بودم که ماشینم دختر باشد، سفید را انتخاب کردم، و نگین هم اسمش را "ماری-آن" گذاشت.
همان روزهای اول رفتم و برایش رینگ اسپرت خریدم و فنرهایش را عوض کردم که چند سانتیمتر پایینتر بیاید.
آن موقع دیگر به اندازه ی کافی پول نداشتم که سیستم صوتی اش را هم سرحال بیاورم و مجبور بودم که با همان مزخرفی که توی کارخانه رویش نصب کرده بودند دوام بیاورم.
چند ماه بعد از آمدن "ماری آن" بود که برگ گل رویایی ام هم آمد. همان ۲۷ شهریوری که صاحب نیمکت شدیم.. و باقی ماجرا.
بهترین آهنگ های عمرم را با همان ضبط صوت زاقارتش گوش کردم.
آخر آن موقع که سعیده بود دیگر اهمیتی نداشت که صدا چطور است. میدانید که چه میگویم، نه؟
گذشت تا همین دی ماه ۹۲ که خیلی چیزها عوض شد.
جای خالی برگ گلم را با یک سیستم صوتی خوب خواستم پر کنم.. که نشد البته
گرچه صدای خوبی داشت و حسابی هم فاز میداد.. ولی خب، اصل کاری اش نبود
گذشت تا همین یک ماه پیش که جلو درب خانه، آقای دزد نامحترم آمد و ضبط و اسپیکر و ساب و آمپلیفایر و کلی خرت و پرت دیگر را بار کرد و با خودش برد.
گذشت تا همین یک هفته پیش که صاحب جدیدش آمد و دخترم را برداشت و برد.
درست است که یک جورهایی به پولش نیاز داشتم
درست است که "ماری آن" را خیلی دوستش داشتم
ولی دلم میخواست که دیگر نداشته باشمش
واقعیتش را اگر بخواهید، این است که دارم سعی میکنم هرآنچه که مربوط به آن دوران است را از جلوی چشمم بردارم. یک جورهایی میخواهم دق دلی ام را با این احمق بازی ها خالی کنم.
حالا پنج - شش روزی میشود که یک دوچرخه گرفته ام.
صبح ها با تاکسی یا بی آر تی میروم و می آیم. عصرها هم که هوا خنک است با دوچرخه.
بعد از ظهر وقتی میروم سر کار، کل مسیر سراشیبی است و آخر شب، موقع برگشن ماتحت آدم پاره میشود.
به نیمه ی راه که میرسم، نفس زنان و نا بریده رکاب میزنم و فقط به خودم دلداری میدهم که دیگر چیزی تا خانه نمانده.
هنوز هوا سرد نشده، ولی من دلم هوای سرد و کاپشن و هدفون و آهنگ چس ناله میخواهد که کل مسیر خانه را پیاده توی خیابان راه بروم و تا صبح به خانه نرسم.