جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۳

666

تقریبا مثل بیشتر جمعه ها برای نهار کباب داشتیم. نمیدانم چرا خیلی از ماها عادت داریم که فقط جمعه ها باید کباب بخوریم.
اصولا چلو کباب وعده ی غذایی خیلی چرب و نرم و خوشمزه ای است ولی از آنجا که با بعد از ظهر جمعه تلاقی دارد، به نظرم مزه ی خوبش را تا حد زیادی از دست میدهد.
البته یک حالت هست که مزه ی چلو کباب ظهر جمعه را خراب نمیکند، و آن هم این است که شنبه تعطیل باشد.
الان هم پاهایم را دراز کرده ام و یک لیوان گنده چایی نبات گذاشته ام کنار دستم و دارم اینها را تایپ میکنم. و لانا دل ری هم دارد آرام آرام برای خودش ناله میکند.

بعله.. این ساعتی را که عکسش را این کنار گذاشته ام را هم دستم کرده ام و هر از گاهی نگاهی بهش می اندازم و ذوقش را میکنم.

البته، اگر راستش را بخواهید یک صدایی از اعماق زیرین وجدانم توی گوشم زمزمه میکند که من آدم کسخلی هستم که نزدیک به دو میلیون تومان از پولهایم را به گا داده ام فقط بخاطر اینکه حالم خوب شود. خب واقعیت همین است. موقع هایی که حالم به هر دلیلی گرفته باشد، یکی از چیزها یا کارهایی که واقعا سرحال میکند من را، خرید کردن است. و خب گفتن هم ندارد که من عاشق ساعت ام. چه قرار باشد برای خودم بخرم و چه اینکه به مناسبتی برای آنهایی که دوستشان دارم.

هیچ نظری موجود نیست: