پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۵

707

امروز از آن پنج شنبه‌هایی است که نمی‌دانم برای چه دلم گرفته است. از همان صبح اول وقت مشترهایی که تنها هدف‌شان سالاد کردن مغز آدم است، حمله ور شده‌اند و خدا می‌داند که چطور باید تا ساعت یازده شب خودم را خونسرد نشان دهم و به همه‌شان لبخندهای تخماتیک تحویل بدهم.
تازه ساعت پنج و نیم بود که برای نهار رفتم فود کورت و یک پیتزای مزخرف خوردم و حالم را بیشتر از قبل گرفت. از آن موقع تا الان هم بیشتر از یک سطل آب خورده‌ام.
از همان صبح تا الان صفحه اتوکد جلوی صورتم باز است و دریغ از یک خط ساده که کشیده باشم.
لامصب اینجا اینقدر سر و صدا و همهمه است که آدم را دیوانه می‌کند.

هیچ نظری موجود نیست: